جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

دلنوشته تکمیل شده دلنوشته جایی میان فال‌ها اثر تابان دخت

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته دل نوشته های کامل شده کاربران توسط تابان دخت با نام دلنوشته جایی میان فال‌ها اثر تابان دخت ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,105 بازدید, 25 پاسخ و 16 بار واکنش داشته است
نام دسته دل نوشته های کامل شده کاربران
نام موضوع دلنوشته جایی میان فال‌ها اثر تابان دخت
نویسنده موضوع تابان دخت
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط HAN
موضوع نویسنده

تابان دخت

سطح
0
 
سیس ماس
کاربر ممتاز
Oct
2,132
14,834
مدال‌ها
2
لبخندی به دخترک و پول میان انگشت‌های کشیده و زیبایش می‌زنم.
نگاهم از پول کنده می‌شود.
به صورت دخترک سوق پیدا می‌کند.
حسی درون چشمانش است،
که قلبم را نشانِ تیرش قرار داده است.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

تابان دخت

سطح
0
 
سیس ماس
کاربر ممتاز
Oct
2,132
14,834
مدال‌ها
2
ترحم در نی‌نی چشمانش بیداد می‌کرد،
لحظه‌ای از این حجم ترحم اشک در برکه چشمانم جمع می‌شود.
غرورم اجازه نمی‌دهد پول را بگیرم اما... .
حسی دیگر تشر می‌زند به غرورم و یادآور شب و گرسنگی‌اش می‌شود و مرا وادار به گرفتن پول می‌کند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

تابان دخت

سطح
0
 
سیس ماس
کاربر ممتاز
Oct
2,132
14,834
مدال‌ها
2
دستانم را به طرف پول دراز می‌کنم،
صورت درخشان دخترک لحظه‌ای در هم می‌شود‌.
نگاهم به دستانم خیره می‌شود.
سیاه و چرکین... .
یادم نمی‌آید آخرین بارِ تمیز بودنشان را!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

تابان دخت

سطح
0
 
سیس ماس
کاربر ممتاز
Oct
2,132
14,834
مدال‌ها
2
دو دقیقه تمام می‌شود.
ارابه‌ها به طرف هم هجوم می‌آوردند.
این بل‌بشوی خیابان‌ها برای هر کسی ناخوشایند است.
اما همان قدر برای ما خوشایند است... نه؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

تابان دخت

سطح
0
 
سیس ماس
کاربر ممتاز
Oct
2,132
14,834
مدال‌ها
2
روی نیمکت رنگ‌ورو رفته پارک می‌نشینم.
چشم می‌دوزم به عابرانی،
که هرکدام داستانی از زندگی‌شان را برای گفتن دارند.
چشم می‌دوزم به دخترانی،
که دستشان میان دستانی بزرگ و مردانه‌ای
که متعلق به مقدس مردیست به نام پدر گرفتار شده است!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

تابان دخت

سطح
0
 
سیس ماس
کاربر ممتاز
Oct
2,132
14,834
مدال‌ها
2
بار دیگر حسرت در قلب کوچکم رسوخ می‌کند.
حسرت یک بغل،
یک آغوش،
یک بوسه،
یک پدر!
حسرت می‌خورم و سیر می‌شوم از اشک‌هایی که تا صد پلک آمدند و آفتاب غرور آنها را خشکاند و پایین نیامدند!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

تابان دخت

سطح
0
 
سیس ماس
کاربر ممتاز
Oct
2,132
14,834
مدال‌ها
2
میان مردمانی قدم می‌زننم که مرا بی‌چیز می‌دانند.
فال به طرفشان دراز می‌کنم و جوابم نگاهی پر ترحم می‌شود؛
یا رانده شدن با تحقیرهایی که کمر می‌شکنند.
این است عدالتی که از او دم می‌زنند؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

تابان دخت

سطح
0
 
سیس ماس
کاربر ممتاز
Oct
2,132
14,834
مدال‌ها
2
آقا! توروخدا یه فال بخر. توروخدا!
چه خوب التماس می‌کنیم... نه؟
چه خوب مردم را به کسی قسم می‌دهیم که خود گفته است محتاجی به محتاجش حرام است!
به حال التماس‌هایم آه می‌کشم! آه... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

تابان دخت

سطح
0
 
سیس ماس
کاربر ممتاز
Oct
2,132
14,834
مدال‌ها
2
نگاهی به آسمان می‌اندازم.
ابرهای سیاه آسمان آبی رنگ را از چشم دور نگه داشته‌اند.
و آن را مانند شیشه‌ای مات میان خدا و انسان‌های این شهر ساخته‌اند.
این شیشه را دوده‌های آتش گناهانشان کدر تر کرده است.
و فاصله انداخته است میان خود و خدایشان!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

تابان دخت

سطح
0
 
سیس ماس
کاربر ممتاز
Oct
2,132
14,834
مدال‌ها
2
چه موجودات عجیبی هستیم... نه؟
خوشی‌هایمان این‌جا میان این دنیای کثیف تقسیم می‌شود و
هنگام غم خدایی در نظرمان می‌چرخد که هنگام گناه به‌یادش نبودیم و روز‌ها غافل از او حرامش را حلال پنداشتیم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

تابان دخت

سطح
0
 
سیس ماس
کاربر ممتاز
Oct
2,132
14,834
مدال‌ها
2
در فکر خداوندگار این شهر در خیابان‌ها قدم برمی‌دارم.
در فکر او که دست به قلم خوبی دارد و می‌نویسد.
هزاران هزار زندگی و مرگ بر روی کاغذ شطرنج روزگار...
و چه بازیکن‌های ناشی‌ای دارد این بازی!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

تابان دخت

سطح
0
 
سیس ماس
کاربر ممتاز
Oct
2,132
14,834
مدال‌ها
2
چه نابلد مهره‌ها را جابه‌جا می‌کنند و جایشان عوض می‌شود.
هزاران زندگی و هزاران مرگ.
کسی از عرش به فرش‌ و کسی از فرش به عرش
و کسی در یک حرکت کیش و مات...
کاش من هم در شطرنج این روزگار کیش و مات می‌شدم.
کاش... ‌.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بالا پایین