- Apr
- 2,823
- 23,786
- مدالها
- 8
انقدر کابوس دیدم که شروع کردم به رویا ساختن.
تحمل کردم؛ تحمل کردم ولی تا کجا؟
اصلا پایانی وجود دارد یا باید تا آخرش در کنج خانه بشینم و به رویای دیشب بنگرم که جلوی چشمانم رژه میرود و تو نفر اول آن رژهای!
در میزنند توان ندارم تا در خانه را باز کنم. شاید پستچی است و نامه های بیمورد دارد شاید هم کودکان مزاحم باشند. نکند پستچی نامهای از تو داشته باشد؟!
نکند کودکان میخواهند خبر آمدنت را بدهند و مژدگانی بگیرند؟
به سمت در میروم، بازش میکنم به پایین نگاه میکنم هیچ کودکی نیست. یک جفت پای بزرگ است. اما به این کفش های واکس زده نمیخورد مال آن پستچی شلختهی محل باشد. سرم را بالا میآورم. خواب ندیدم، رویا بود، واقعی بود. چشمان تو حالا مثل در خواب است. چشمانی آبی وسط آسمان و لبخند من که از همیشه بزرگتر است... .
تحمل کردم؛ تحمل کردم ولی تا کجا؟
اصلا پایانی وجود دارد یا باید تا آخرش در کنج خانه بشینم و به رویای دیشب بنگرم که جلوی چشمانم رژه میرود و تو نفر اول آن رژهای!
در میزنند توان ندارم تا در خانه را باز کنم. شاید پستچی است و نامه های بیمورد دارد شاید هم کودکان مزاحم باشند. نکند پستچی نامهای از تو داشته باشد؟!
نکند کودکان میخواهند خبر آمدنت را بدهند و مژدگانی بگیرند؟
به سمت در میروم، بازش میکنم به پایین نگاه میکنم هیچ کودکی نیست. یک جفت پای بزرگ است. اما به این کفش های واکس زده نمیخورد مال آن پستچی شلختهی محل باشد. سرم را بالا میآورم. خواب ندیدم، رویا بود، واقعی بود. چشمان تو حالا مثل در خواب است. چشمانی آبی وسط آسمان و لبخند من که از همیشه بزرگتر است... .