جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

دلنوشته تکمیل شده دلنوشته در کما اثر F_PARDIS

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته دل نوشته های کامل شده کاربران توسط PardisHP با نام دلنوشته در کما اثر F_PARDIS ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,192 بازدید, 37 پاسخ و 15 بار واکنش داشته است
نام دسته دل نوشته های کامل شده کاربران
نام موضوع دلنوشته در کما اثر F_PARDIS
نویسنده موضوع PardisHP
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط - گیتی -
موضوع نویسنده

PardisHP

سطح
6
 
𝓣𝓲𝓻𝓮𝓭
نویسنده حرفه‌ای
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده انجمن
Apr
2,823
23,784
مدال‌ها
8
***
رفیق، دکترها هرچه می‌خواهند بگویند!
من باز هم امیدوارم که یک روز،
زمانی که بوی باران در شهر پیچیده،
خورشید می‌آید و رنگین کمانی در آسمان پدیدار می‌شود.
تو بلند می‌شوی! من در آغوشت می‌گیرم،
حرفی نمی‌زنی، حرفی نمی‌زنم.
تنها اشک می‌ریزم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

PardisHP

سطح
6
 
𝓣𝓲𝓻𝓮𝓭
نویسنده حرفه‌ای
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده انجمن
Apr
2,823
23,784
مدال‌ها
8
***
دستم را می‌کشند. نمی‌گذارند دکتر را نقش زمین کنم!
رفیق من را بیرون می‌کنند.
بلند شو بگو که من دوستت هستم،
بلند شو و نشان بده هنوز زمان رفتن تو نرسیده.
بیدار شو... نگذار دستگاه‌های بی‌جان را جدا کنند
و قلب این رفیق غم‌زده‌ات را آتش بزنند!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

PardisHP

سطح
6
 
𝓣𝓲𝓻𝓮𝓭
نویسنده حرفه‌ای
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده انجمن
Apr
2,823
23,784
مدال‌ها
8
***
می‌توانم با اشک‌هایی که در این مدت ریخته‌تم،
دریایی بسازم و خود را در آن غرق کنم!
خود را بکشم و هیچ‌گاه قبری با نامش را از نزدیک نبینم.
با هربار تصور این اتفاق تلخ از خود و تمام انسان‌های جهان متنفر و غمگین‌تر می‌شوم.
کاش کابوسی بیش نبود، این روزها.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

PardisHP

سطح
6
 
𝓣𝓲𝓻𝓮𝓭
نویسنده حرفه‌ای
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده انجمن
Apr
2,823
23,784
مدال‌ها
8
***
حال درِ اتاق که تنها امید من برای آزادی است، بسته شده.
امروز قرار گذاشتند تمامش کنند،
و من آن‌جا نیستم، به زندان افتادم!
بدون هیچ دلیل موجهی.
رفیق! خودت خوب می‌دانی دلم پر می‌زند برای دیدنت،
اما نگذاشتند...حالا تنها امیدم به توست!
که بلند شوی، کنارشان بزنی و این کلید قدیمی را در در این زندان بچرخانی.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

PardisHP

سطح
6
 
𝓣𝓲𝓻𝓮𝓭
نویسنده حرفه‌ای
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده انجمن
Apr
2,823
23,784
مدال‌ها
8
***
این بغض هم تا نفسم را بند نیاورد، ول کن نیست!
چند قرص خواب در اتاق دارم، همه را می‌خورم!
می‌خواهم بخوابم رفیق...
تا شاید زمانی که بیدار شدم،
خبری از این بغض و کابوسِ نبود تو نباشد.
چشمانم را می‌بندم، می‌خوابم تا به هیچ‌چیز فکر نکنم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

PardisHP

سطح
6
 
𝓣𝓲𝓻𝓮𝓭
نویسنده حرفه‌ای
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده انجمن
Apr
2,823
23,784
مدال‌ها
8
***
در آغوشم می‌گیری، با چشمان قشنگت خیره می‌شوی به صورتم،
حرفی نمی‌زنی اما می‌خندی! من هم می‌خندم
و باهم روی چمن‌های سبز رنگ راه می‌رویم.
لباس سفید رنگت در باد آرام تکان می‌خورد.
نفسی عمیق می‌کشی و دستانت را باز می‌کنی،
بالا می‌روی! و من پایین!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

PardisHP

سطح
6
 
𝓣𝓲𝓻𝓮𝓭
نویسنده حرفه‌ای
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده انجمن
Apr
2,823
23,784
مدال‌ها
8
***
نامم را صدا می‌کنی و من‌ چشمانم را باز می‌کنم.
خواب دیدم، انگار مدت زیادی خواب بودم.
ساعت را نگاه می‌کنم، نمی‌دانم حالا تو در کجایی؟
در تخت بیمارستان یا منتظر برای رسیدن به خاک!
باید بفهمم...باید بشکنم! و باید بروم تا برسم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

PardisHP

سطح
6
 
𝓣𝓲𝓻𝓮𝓭
نویسنده حرفه‌ای
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده انجمن
Apr
2,823
23,784
مدال‌ها
8
***
هزاران بار بر زمین می‌خورم تا خیابان‌ها را طی کنم
و به بیمارستان، همان کابوس زندگی‌ام! برسم.
می‌دوم و باز پشت آن پنجره نحس می‌ایستم.
دیگر طاقت ندارم! در را باز می‌کنم،
پرستار‌ها می‌خواهند بیرونم کنند اما همه‌شان را کنار می‌زنم و نمی‌گذارم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

PardisHP

سطح
6
 
𝓣𝓲𝓻𝓮𝓭
نویسنده حرفه‌ای
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده انجمن
Apr
2,823
23,784
مدال‌ها
8
***
تو نبودی... خیلی شبیه‌ات بود،
شاید هم من انقدر حالم بد بود که خوب نمی‌دیدم،
می‌توانم حدس بزنم سنش از تو نیز کم‌تر است!
مانند یک کاغذ که یک کبریت بر رویش بی‌افتد،
من هم ناگهان آتش می‌گیرم، آتش افکار!
افکاری که تمام امیدم را می‌سوزانند و تا اعماق قلبم فرو می‌روند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

PardisHP

سطح
6
 
𝓣𝓲𝓻𝓮𝓭
نویسنده حرفه‌ای
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده انجمن
Apr
2,823
23,784
مدال‌ها
8
***
دلم می‌خواهد یک، چند ماه بعد بر روی زندگی‌ام بچسبانم.
زمانی که دیگر خبری از گریه، از نبود تو، از لباس‌های مشکی رنگ
و بسیاری از اتفاقات دیگر نباشد.
زندگی عادی شده باشد مانند تمام آن سال‌های گذشته یک فرد بی‌تفاوت باشم.
اما رفیق! این را بدان هرکار هم بکنم هیچ‌گاه فراموش نخواهی شد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بالا پایین