جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

فایل شده دلنوشته ذهنِ سوخته اثر هدیه امیری

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته ادبیات توسط هدیه امیری با نام دلنوشته ذهنِ سوخته اثر هدیه امیری ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,245 بازدید, 27 پاسخ و 10 بار واکنش داشته است
نام دسته ادبیات
نام موضوع دلنوشته ذهنِ سوخته اثر هدیه امیری
نویسنده موضوع هدیه امیری
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط هدیه امیری
موضوع نویسنده

هدیه امیری

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Apr
403
2,486
مدال‌ها
2
***
دوباره همانند قبل، طنين صدايی مرا به خود می‌خواند و توجهم را جلب می‌کند.
خدای مهربان من! تو با زبان خورشيد، زبان باران، زبان ابرها و همچنين با تمامی برگ‌ها با من حرف می‌زنی.
تو با بهار خزان، تابستان سوزان، پاييزخنک و در آخر با زمستان سرد با من حرف می‌زنی و اين من هستم که هميشه از تو غافل و از تو دور هستم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

هدیه امیری

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Apr
403
2,486
مدال‌ها
2
رفتم!
من بودم که رفتم.
تنها با همان یک دلیلم که نمی‌خواهم بدانی!
می‌دانی مردم چه می‌گویند؟
دیگر حق خواهر شدنت را ندارم.
آخر آن‌ها چه می‌دانند؟
آن خدایی که بالا هست و از همه چیز باخبر،
هیچ‌وقت حق قضاوت را به خود نمی‌دهد!
ولی آن‌ها...‌ هه، چه‌طور می‌توانند؟
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

هدیه امیری

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Apr
403
2,486
مدال‌ها
2
***
من بی تو در گردابی اسير می‌شوم که هر چه فرياد می‌زنم، هيچ‌ک.س دستانش را به سمتم دراز نمی‌کند.
می‌خواهم بايستم اما با پاهای خودم و با کمک تو! تکيه‌گاهم باش، پشت وپناهم باش و کمکم کن. از درگاه و بزرگی‌ات نااميدم نساز!
کسی که تو را دارد، تنها نيست، بی‌ک.س نيست.
من با تو عاشق‌ترينم و همه چیز را با تو دارم و هر کدام از سلول‌هايم تورا لمس می‌کنند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

هدیه امیری

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Apr
403
2,486
مدال‌ها
2


چه اشک پنجره را در بیاورم،
چه بغض آسمان را به رخ بکشم
و چه گلایه کنم و از احساسم بگویم،
هیچ فایده‌ای ندارد!

 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

هدیه امیری

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Apr
403
2,486
مدال‌ها
2
می‌خواهم اعتراف کنم!
تمامی حرف‌های ناگفته را که در دلم نگه داشتم، امروز می‌خواهم اعتراف کنم.
اعتراف می‌کنم برایم بهترینی،
اعتراف می‌کنم از القابی که به من نسبت می‌دادی، غرق لذت می‌شدم،
اعتراف می‌کنم اولین کسی بودی که به عنوان برادرم صدایت زدم و حسم تا آخر همین خواهد بود،
اعتراف می‌کنم ماهِ کوچکم هستی،
اعتراف می‌کنم زیاد از حد مهربانی و
اعتراف می‌کنم، من لیاقتت را نداشتم!


 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

هدیه امیری

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Apr
403
2,486
مدال‌ها
2
اصلاً همه چیز خنده‌دار بود!
داشتن تو،
بودن من،
ماندن ما،
رفتن من،
رفتن تو!
این همه آه...
گاهی از این همه خنده، گریه‌ام می‌گیرد!
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

هدیه امیری

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Apr
403
2,486
مدال‌ها
2
فکر نمی‌کنم بعد از رفتنم، مستحق این همه حرف و آن‌قدر تهدید باشم!
گفتن و گفتن،
گفتن‌ و گلایه کردن!
گفتن و به گریه انداختنم
و من به وضوح شکستنم را دیدم!
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

هدیه امیری

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Apr
403
2,486
مدال‌ها
2
محبتم را می‌گذارند پای احتیاجم،
صداقتم را پای سادگی‌ام،
سکوتم را پای نفهمی‌ام،
نگرانی‌ام را پای تنهایی‌ام
و وفاداری‌ام را پای بی‌کسی‌ام
و آن‌قدر تکرار کردند که خودم باور کردم
من، تنها، بی‌ک.س و محتاجم‌!
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

هدیه امیری

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Apr
403
2,486
مدال‌ها
2
من می‌ترسم!
می‌ترسم آن‌گاه که در آینه قلب شکسته‌ات، خیره شوم، با منعکس شدن آن، ذره ذره از غمت نابود شوم!
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

هدیه امیری

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Apr
403
2,486
مدال‌ها
2
این‌که با تو نباشم و با من باشی
و یا با هم نباشیم!
جدایی همین است...
این‌که یک خانه ما را در بر گیرد؛
اما یک ستاره ما را در خود جا ندهد،
جدایی همین است...
این‌‌که قلبم اتاقی باشد،
خاموش کننده‌ی صداها با دیوارهای مضاعف
و تو آن را به چشم نبینی.
جدایی همین است...
این‌که در درون جسمت تو را جستجو کنم
و آوایت را در درون سخنانت جستجو کنم
و ضربان نبضت را در میان دستت جستجو کنم
جدایی همین است...
این‌که در آسمانت
من ستاره باشم و تو ماه!
 
آخرین ویرایش:
بالا پایین