دلنوشته تکمیل شده دلنوشته هفت پروانه‌ی بنفش و سه سرباز اثر گروهی

[Kim_tehgook]

***
هیچ وقت پروانه‌های بنفش‌مان را ندیدیم اما دلتنگ‌شانیم؛ و چه کسی این حس ما را درک می‌کند؟ هیچ‌ک.س! اما ما پروانه‌ها را داشتیم که دلگرم‌مان می‌کردند؛ پس خندیدیم و جنگیدیم!

 

[ئه وین؛]

***
سه سرباز می‌دانستند؛ که پروانه‌های بنفش از وجود آنها هیچ بویی نبرده‌اند.
اما باز هم کمر خَم نکردند، تا آخر جنگیدند!
پروانه‌های بنفش از ستاره‌ها هم از سه سرباز دور بودند.
آن‌ها مانند ستاره در آسمان بنفش می‌درخشیدند.

 

[اِمانو]

***
سه دقیقه! پرواز درون آسمان، رقص روی چمن‌های معطر تازه کوتاه شده. هفت پروانه‌ی بنفش دست‌هایتان را به سه سرباز بدهید. بدوید بیایید بچرخیم. به موسیقی گوش دهید، نفس‌های عمیق بکشید. زندگی زیباست نه؟ پروانه‌های بنفش شما زیبا هستید. خیلی زیبا. لطفاً هرگز فراموشش نکنید.

 

[Kim_tehgook]

***
ریه‌های‌مان تنگ شد؛ زانوان‌مان فرسوده شد؛ تمام تن‌مان کوفته شد و مغزشان با هجاهای بی‌معنی پر شد. اما نه! عشق خیلی عجیب است! گردی بنفش شد و به دورمان ریخت و قوت به زانوان خسته‌مان بخشید! و ما خندیدیم و رقصیدیم و جنگیدیم!

 

[ئه وین؛]

***
در رویاهایِ خود می‌جنگیدیم برای یک بار دیدن پروانه‌های بنفش!
غم داشتیم، اما هفت پروانه بنفش به ما امید دادند.
زندگی زیبا بود، فقط با وجود آن‌ها هفت پروانه بنفش!
اگه این هفت پروانه نبودند، تا کنون گل‌های چمن‌زار خشک بودند.
عشق سه سرباز به هفت پروانه بنفش چیز عجیبی بود!

 

[اِمانو]

***
هفت‌پروانه‌ی بنفش با هر قدمی که برمی‌دارند، به شکل فوق‌العاده‌ای سعی می‌کنند مفاهیمی مانند صلح، شادی، پذیرفتن همه‌ی انسان‌ها با هر نژاد و رنگ پوستی، و زندگی کردن را، یادآوری کنند. آن‌ها، پروانه‌های بنفش بهترین کسانی هستند که سه‌ سرباز می‌توانستند درون زندگی‌شان با آن‌ها آشنا شوند و به آن‌ها عشق بورزند.

 

[Kim_tehgook]

***
با هر حرکت بال، لرزش دست، هر اشک، هر لبخند، دل سربازها می‌لرزید. سربازهایی که در بیرون شجاعانه می‌جنگیدند حالا با قلبی بی‌دفاع شده مغلوب هفت پروانه شده‌اند! عشق؛ چه نیروی عجیبی‌ست!

 

[ئه وین؛]

***
سه سرباز از طریق قلبشان با پروانه‌های بنفش حرف می‌زدند.
واقعاً همه چیز ترسناک می‌شود وقتی؛ که می‌فهمی از تو خیلی دور هستند!
سه سرباز در لا‌به‌لایِ ابرهای تیره بودند.
ابرها کنار نمی‌رفتند، که هفت پروانه بنفش با نیرویِ عشقشان هر چه ابر مشکی را بود کنار زدند.

 

[اِمانو]

***
سه‌ سرباز هنوز باورشان نشده، آن‌قدر خوشبخت هستند که به این عشق برسند. یک اتفاق رؤیایی. زندگی با پروانه‌های بنفش آن‌قدر زیباست که نمی‌خواهند هرگز از آن دست بکشند. سه ‌سرباز زندگی و لبخندشان را به پروانه‌های بنفش مدیون هستند.

 

[Kim_tehgook]

***
عشق پروانه‌ها رویایی بود که به حقیقت پیوست. رویایی که پاورچین پاورچین از عمق اندوه و ناامیدی‌های سه سرباز به زندگی خاکستری آن‌ها رخنه کرد؛ و رنگ بنفش را به زندگی آن‌ها پاشید!