جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [دوستش داشتم اما...] اثر «ملکا آریایی کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط Ariyana با نام [دوستش داشتم اما...] اثر «ملکا آریایی کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 261 بازدید, 6 پاسخ و 0 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [دوستش داشتم اما...] اثر «ملکا آریایی کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع Ariyana
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط NIRI
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

Ariyana

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jul
10
4
مدال‌ها
1
نام رمان: دوستش داشتم اما....
نام نویسنده:ملکا آریایی
ژانر: عاشقانه، تراژدی
عضو گپ نظارت: S.O.W (۲)
خلاصه: زمان دوستش داشتم اما... در رابطه با پسر یه که بعد از کلی سختی تو زندگیش عاشق میشه اما زندگی با اون بد تا میکنه و....
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

سلین

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Aug
3,253
8,648
مدال‌ها
6
negar_۲۰۲۲۰۸۲۷_۲۲۰۴۳۴_ogx.png




"باسمه تعالی"


نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن رمان بوک برای منتشر کردن رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.
قوانین تایپ رمان


و برای پرسش سوالات و رفع اشکالات خود در رابطه با رمان، به لینک زیر مراجعه کنید.
پرسش و پاسخ تایپ رمان


قبل از ارسال پارت تاپیک آموزشی درست نویسی را با دقت مطالعه کنید.
درست نویسی- مطالعه این آموزشات اجباری است.
مدیران در صورتی که متوجه اشکالات شما در درست نویسی شوند برای شما ناظر تعیین می‌کنند.

شما می‌توانید با ارسال دو پارت ابتدایی اثر تاپیک نقد کاربران را ایجاد کنید.
پس از ارسال پست اول، از کاربران بخواهید تا نظرات خود را در قالب نقد درباره هر جز از رمان بازگو کنند.
«درخواست نقد توسط کاربران»

دوستان عزیز برای سفارش جلد رمان خود بعد ۱۵ پست در تاپیک زیر درخواست دهید.
درخواست جلد


چنان‌چه قصد دارید اثرتان را با تیزر تبلیغ کنید، درخواست تهیه کلیپ توسط تیم تدوین دهید.
«درخواست تیزر»

پس از 30 پارت در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید.
درخواست نقد شورا


می‌توانید پس از ویرایش اثر خود با توجه به نقد، به تاپیک زیر مراجعه کنید و بعد از خواندن شرایط و با داشتن شرایط، درخواست تگ دهید.
درخواست تگ


و پس پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید. حتماً تمامی پارت‌ها باید تایید ناظر را دارا باشند.
اعلام پایان رمان




با تشکر از همراهی شما
|کادر مدیریت بخش کتاب|
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

Ariyana

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jul
10
4
مدال‌ها
1
گاهی اوقات باید تو زندگی چشم هات رو روی همه چی ببندی
باید چشم هات رو ببندی و از کنارشون رد بشی
باید چشم ها رو بست و فقط بی سر و صدا رد شد تا بدی های دیگران رو ندید.
ولی، ولی چه خوب میشد اگر با چشمان باز راه خود را ادامه می‌دادیم تا درس می‌گرفتیم، یاد می‌گرفتیم.
......
با غم چشم هایش را بست و فقط در یک کلمه گفت:ببخش.
باید می‌بخشید؟ چه راحت، گفت ببخش. پس دل شکسته او چه می‌کرد؟
با بغضی مردانه گفت :ببخشم؟ بی معرفت دو سال تما همش پَر؟ کجا رفت اون عشق علاقه؟ کجا رفت؟
بلند فریاد کشید:پس کجاست؟ این بود جواب این همه وفا داری؟ این جوابمه؟ بی وفایی؟
ایران دخت به چشمانش زل زد و چشمانش پر از اشک شد و زیر لب گفت:خداحافظ. و به این حرفش لبخندی تلخ تر از زهر اضافه کرد.
پسر فکرش به سوی گذشته قدم برداشت
(ایران دخت :خدافظ و با نشاط لبخندی زد و رفت)
آن خداحافظی و لبخند کجا و این ها کجا.
ایران دخت از کنارش رد شد و رفت و آبتین را یک دنیا غم تنها گذاشت.
زندگی با آدم چه کار ها که نمی‌کند.
<<یه رهبر میتونه سقوت کنه.
یه لبخند میتونه محو بشه.
یه بی گناه میتونه بد بشه.
یه آدم شاد میتونه غمگین بشه. >>
تما دلگرمی اش در تمام سختی های زندگی لبخند های او بود و حالا تمام دلخوشی اش را یک روزه از دست داد. اگر او هم یک اشرافی پول دار بود چنین نمیشد. دست هایش مشت شد، همان جا با خودش عهد بست خودش را بالا بکشد و جایگاهی بالا بیابد.
 
موضوع نویسنده

Ariyana

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jul
10
4
مدال‌ها
1
موضوع نویسنده

Ariyana

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jul
10
4
مدال‌ها
1
.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Ariyana

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jul
10
4
مدال‌ها
1
به خانه که برگشت مادرش با همان حال خرابش به سمتش رفت و به او خوش آمد گفت. با تمام غم قصه اش به مادرش لبخندی زد و اورا در آغوش کشید. عطر مادرش عجیب به او آرامش میداد.
از او جدا شد و با گفتن (من برم لباسام رو عوض کنم) از کنار او رد و وارد اتاقش شد. رو به روی اینه ایستاد، انگار تمام غم دنیا در چشمان او لانه کرده بود.
چشمانی که همیشه از خوشحالی می‌درخشیدند حالا پر از غم شده بودند.
با صدایی که به مادرش برسد گفت:مامان جان من ناهار نمی‌خورم درس دارم.
مادرش آرام وارد اتاق شد و گفت:مادر حالت خوبه؟ صبح مه سر کارت نرفتی الانم غذا نمیخوری.
آبتین لبخندی زد که از صد ها گریه بد تر بود.
مادرش جلو رفت و کنار او روی زمین نشست و گفت:موضوع ایران دخته؟
همین حرف کافی بود تا آبتین بغض کند. آرام سرش را تکان داد. مادرش او را در آغوش کشید و آبتین آرام و مردانه در آغوش مادرش گریست.
مادرش گفت:چی شده، حرف بزن آبتین.
ابتین:مامان؟ مادرش در جواب گفت:جانم پسرکم.
_مامان رفت، من خاک بر سر دوستش داشتم ولی اون رفت.
+مامان جان بی دلیل که نمیشه نگفت چی شده؟
مادرش هم بغض کرده بود.
آبتین از آغوش مادر خارج شد و به تکی ای که کنار دیوار بود تکیه داد و سرش را به دیوار چسباند اما چیزی نگفت. چون حرفی برای گفتن نداشت.
 

NIRI

سطح
7
 
خانمِ نیری.
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
کاربر رمان‌بوک
Mar
6,023
26,555
مدال‌ها
12
«نویسنده تایپ این اثر را موکول کرده»
تاپیک تا اطلاع ثانوی بسته خواهد بود.
[..کادر مدیریت بخش کتاب..]
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین