- Jan
- 35
- 56
- مدالها
- 1
پارت نهم:
از زبان آرسن:
با صدای تیراندازی ساشا سریع آسا رو هل داد و پرهام سریع دوید و بغلش کرد و به سمت در پشتی بردش.
با وارد شدن چند سیاه پوش تازه به خودم اومدم و همه رفتیم سمت دخترا.
ساشا:هوی مرتیکه دراز بکش کنار ببینم.
_ساشا دو دقیقه ساکت شو
ساشا:چییی من کی به تو اجازه دادم اسم منو صدا بزنی چه برسه بهم دستورم میدی.
آرامیس:ساشا لطفااااا
ساشا: باشه به یه شرط ساکت میشم
_چیییی
با حمله ور شدن دوتا سیاه پوش سمتمون شروع کردیم به کتک زدنشون.
ساشا:خب اول از همه باید برام بستنی بخرید بعد یک ساعت به حرفام گوش بدید و منو ببرید خرید.
_اخ،اه باشه فقط فعلا ساکت باش
ساشا:قول
بعد سالها به یه دختر میخوام قول بدم اونم کسی که هنوز دوساعت نمیشه آشنا شدیم.
یه مشت به فک اون مرتیکه زدم و با برگشتم روبه ساشا گفتم:قول
ساشا یه چنگال برداشت و پرتابش کرد که از کنار گوشم به شدت رد شد و با صدای آخ یه نفر یه نگاه به پشت سرم کردم یکی از اون سیاه پوشا بود که چاقو دستش بود و حالا چنگال به چشمش خورده بود.
ساشا:ایول به خودم و با خوشحالی گفت: حالا شد هم خرید هم شهر بازی مثلا جونتو نجات دادم بعدم رفت تو آشپزخونه.
لبخندی زدم و برگشتم که با دیدن نگاه شیطون آرامیس و سامیار سریع لبخندمو جمع کردم و با اخمای در هم گفتم:چیه
آرا:هیچیی
آسو:آی
همه برگشتیم سمت آسو
ای وای دختره رو با این همه سیاهپوش تنها گذاشتیم.
دوتا مرد دست آسو گرفته بودن و اون یکی یه مشت به شکمش زد و مشت دوم و که میخواست بزنه آسو خیلی فرز با پاش زد تو شکم مرده و کت چرمشو از دستش کشید بیرون با یه ضربه دست اون یکی و زد و با پاش به شکم اون یکی لگد زد.
با چشمای گرد بهش نگاه کردم که صدای عصبی آرمان اومد.
آرمان:به جای زل زدن به ما بیاید کمک
همون لحظه با صدای آژیر پلیس همه اونا تند تند بلند شدن و فرار کردن.
سامیار رفت با پلیسا حرف بزنه.
آسو اومد سمت ما شالشو جلوی پای آرا برداشت و با خشم گفت:
به جای اینکه دوساعت با ساشا حرف میزدی و شما هم فضولی میکردید یه کمکتون بد نبود.
لعنتی راست میگفت اصلا حواسمون به آسو وآرمان نبود
_هوفف ببخشید راستی آرام کجاست؟
آرمان با حرص به یه جایی اشاره کرد با چشمای گرد به ساشا و آرام که با نیش باز چیپس میخوردن نگاه کردم.
به گوشیم که داشت زنگ میخورد نگاه کردم.
نیشمو باز کردم و جواب دادم:
_سلیطه
سلین:زهر انار هنوز زنده این خبر مرگتون بیاد من یه نفس راحت بکشم پرهام و یه دختر خیلی خوشگل اینجان دختره پیشونیش زخمیه هیچی هم خونه نیست پرهام میخواست بره بیرون وسایل پانسمان بگیره یهو تیر اندازی کردن پرهام شتر مرغ نمیدونم چجوری رفت اما هنوز دنبالشن شما کدوم گوری هستین هانننننن؟؟؟
سامیار سریع گوشی و از دستم گرفت:چییی آسا خوبه؟
سلین:ا سامی آره بابا خوبه داریم باهم تخمه میشکونیم خیلی دختر باحالیه ها فقط اون گودزیلای بیخاصیت وقتی تیر اندازی شد رفت کپید گفت خوابم میاد مرتیکه نمیگه دوتا دختر خوشگل تو این خونن یهو یه بلا ملایی سرشون میاد.
سامیار نفس عمیقی کشید و گفت:سلین بهش کاری نداشته باشید حوصله ندارم جنازه هاتون و جمع کنم و بعدشم تق قطع کرد.
ساشا:من سوال دارم
_الان نه
ساشا:قول دادی یه ساعت به همه حرفام و سوالام گوش بدی و جواب بدی
_الان نه
عصبی بودم میترسیدم برای پرهام اتفاقی بیوفته پرهام پسر عموم بود و تنها فرد خانوادم تو تهران
ساشا:اما
_ساشا میگم الان نه
ناخوداگاه صدام بلند شد عصبی بودم لعنتی میخواستم چیزی بگم که ساشا زد بیرون اوفف
با صدای انفجار همه سریع دویدیم بیرون از کافه.
از زبان آرسن:
با صدای تیراندازی ساشا سریع آسا رو هل داد و پرهام سریع دوید و بغلش کرد و به سمت در پشتی بردش.
با وارد شدن چند سیاه پوش تازه به خودم اومدم و همه رفتیم سمت دخترا.
ساشا:هوی مرتیکه دراز بکش کنار ببینم.
_ساشا دو دقیقه ساکت شو
ساشا:چییی من کی به تو اجازه دادم اسم منو صدا بزنی چه برسه بهم دستورم میدی.
آرامیس:ساشا لطفااااا
ساشا: باشه به یه شرط ساکت میشم
_چیییی
با حمله ور شدن دوتا سیاه پوش سمتمون شروع کردیم به کتک زدنشون.
ساشا:خب اول از همه باید برام بستنی بخرید بعد یک ساعت به حرفام گوش بدید و منو ببرید خرید.
_اخ،اه باشه فقط فعلا ساکت باش
ساشا:قول
بعد سالها به یه دختر میخوام قول بدم اونم کسی که هنوز دوساعت نمیشه آشنا شدیم.
یه مشت به فک اون مرتیکه زدم و با برگشتم روبه ساشا گفتم:قول
ساشا یه چنگال برداشت و پرتابش کرد که از کنار گوشم به شدت رد شد و با صدای آخ یه نفر یه نگاه به پشت سرم کردم یکی از اون سیاه پوشا بود که چاقو دستش بود و حالا چنگال به چشمش خورده بود.
ساشا:ایول به خودم و با خوشحالی گفت: حالا شد هم خرید هم شهر بازی مثلا جونتو نجات دادم بعدم رفت تو آشپزخونه.
لبخندی زدم و برگشتم که با دیدن نگاه شیطون آرامیس و سامیار سریع لبخندمو جمع کردم و با اخمای در هم گفتم:چیه
آرا:هیچیی
آسو:آی
همه برگشتیم سمت آسو
ای وای دختره رو با این همه سیاهپوش تنها گذاشتیم.
دوتا مرد دست آسو گرفته بودن و اون یکی یه مشت به شکمش زد و مشت دوم و که میخواست بزنه آسو خیلی فرز با پاش زد تو شکم مرده و کت چرمشو از دستش کشید بیرون با یه ضربه دست اون یکی و زد و با پاش به شکم اون یکی لگد زد.
با چشمای گرد بهش نگاه کردم که صدای عصبی آرمان اومد.
آرمان:به جای زل زدن به ما بیاید کمک
همون لحظه با صدای آژیر پلیس همه اونا تند تند بلند شدن و فرار کردن.
سامیار رفت با پلیسا حرف بزنه.
آسو اومد سمت ما شالشو جلوی پای آرا برداشت و با خشم گفت:
به جای اینکه دوساعت با ساشا حرف میزدی و شما هم فضولی میکردید یه کمکتون بد نبود.
لعنتی راست میگفت اصلا حواسمون به آسو وآرمان نبود
_هوفف ببخشید راستی آرام کجاست؟
آرمان با حرص به یه جایی اشاره کرد با چشمای گرد به ساشا و آرام که با نیش باز چیپس میخوردن نگاه کردم.
به گوشیم که داشت زنگ میخورد نگاه کردم.
نیشمو باز کردم و جواب دادم:
_سلیطه
سلین:زهر انار هنوز زنده این خبر مرگتون بیاد من یه نفس راحت بکشم پرهام و یه دختر خیلی خوشگل اینجان دختره پیشونیش زخمیه هیچی هم خونه نیست پرهام میخواست بره بیرون وسایل پانسمان بگیره یهو تیر اندازی کردن پرهام شتر مرغ نمیدونم چجوری رفت اما هنوز دنبالشن شما کدوم گوری هستین هانننننن؟؟؟
سامیار سریع گوشی و از دستم گرفت:چییی آسا خوبه؟
سلین:ا سامی آره بابا خوبه داریم باهم تخمه میشکونیم خیلی دختر باحالیه ها فقط اون گودزیلای بیخاصیت وقتی تیر اندازی شد رفت کپید گفت خوابم میاد مرتیکه نمیگه دوتا دختر خوشگل تو این خونن یهو یه بلا ملایی سرشون میاد.
سامیار نفس عمیقی کشید و گفت:سلین بهش کاری نداشته باشید حوصله ندارم جنازه هاتون و جمع کنم و بعدشم تق قطع کرد.
ساشا:من سوال دارم
_الان نه
ساشا:قول دادی یه ساعت به همه حرفام و سوالام گوش بدی و جواب بدی
_الان نه
عصبی بودم میترسیدم برای پرهام اتفاقی بیوفته پرهام پسر عموم بود و تنها فرد خانوادم تو تهران
ساشا:اما
_ساشا میگم الان نه
ناخوداگاه صدام بلند شد عصبی بودم لعنتی میخواستم چیزی بگم که ساشا زد بیرون اوفف
با صدای انفجار همه سریع دویدیم بیرون از کافه.
آخرین ویرایش: