جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [دیونه‌های شیطون] اثر «Raha کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط .Raha با نام [دیونه‌های شیطون] اثر «Raha کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 3,168 بازدید, 31 پاسخ و 3 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [دیونه‌های شیطون] اثر «Raha کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع .Raha
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط NIRI
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

.Raha

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jan
35
56
مدال‌ها
1
پارت نهم:

از زبان آرسن:
با صدای تیراندازی ساشا سریع آسا رو هل داد و پرهام سریع دوید و بغلش کرد و به سمت در پشتی بردش.
با وارد شدن چند سیاه پوش تازه به خودم اومدم و همه رفتیم سمت دخترا.
ساشا:هوی مرتیکه دراز بکش کنار ببینم.
_ساشا دو دقیقه ساکت شو
ساشا:چییی من کی به تو اجازه دادم اسم منو صدا بزنی چه برسه بهم دستورم میدی.
آرامیس:ساشا لطفااااا
ساشا: باشه به یه شرط ساکت میشم
_چیییی
با حمله ور شدن دوتا سیاه پوش سمتمون شروع کردیم به کتک زدنشون.
ساشا:خب اول از همه باید برام بستنی بخرید بعد یک ساعت به حرفام گوش بدید و منو ببرید خرید.
_اخ،اه باشه فقط فعلا ساکت باش
ساشا:قول
بعد سالها به یه دختر می‌خوام قول بدم اونم کسی که هنوز دوساعت نمیشه آشنا شدیم.
یه مشت به فک اون مرتیکه زدم و با برگشتم روبه ساشا گفتم:قول
ساشا یه چنگال برداشت و پرتابش کرد که از کنار گوشم به شدت رد شد و با صدای آخ یه نفر یه نگاه به پشت سرم کردم یکی از اون سیاه پوشا بود که چاقو دستش بود و حالا چنگال به چشمش خورده بود.
ساشا:ایول به خودم و با خوشحالی گفت: حالا شد هم خرید هم شهر بازی مثلا جونتو نجات دادم بعدم رفت تو آشپزخونه.
لبخندی زدم و برگشتم که با دیدن نگاه شیطون آرامیس و سامیار سریع لبخندمو جمع کردم و با اخمای در هم گفتم:چیه
آرا:هیچیی
آسو:آی
همه برگشتیم سمت آسو
ای وای دختره رو با این همه سیاهپوش تنها گذاشتیم.
دوتا مرد دست آسو گرفته بودن و اون یکی یه مشت به شکمش زد و مشت دوم و که میخواست بزنه آسو خیلی فرز با پاش زد تو شکم مرده و کت چرمشو از دستش کشید بیرون با یه ضربه دست اون یکی و زد و با پاش به شکم اون یکی لگد زد.
با چشمای گرد بهش نگاه کردم که صدای عصبی آرمان اومد.
آرمان:به جای زل زدن به ما بیاید کمک
همون لحظه با صدای آژیر پلیس همه اونا تند تند بلند شدن و فرار کردن.
سامیار رفت با پلیسا حرف بزنه.
آسو اومد سمت ما شالشو جلوی پای آرا برداشت و با خشم گفت:
به جای اینکه دوساعت با ساشا حرف میزدی و شما هم فضولی می‌کردید یه کمکتون بد نبود.
لعنتی راست میگفت اصلا حواسمون به آسو وآرمان نبود
_هوفف ببخشید راستی آرام کجاست؟
آرمان با حرص به یه جایی اشاره کرد با چشمای گرد به ساشا و آرام که با نیش باز چیپس می‌خوردن نگاه کردم.
به گوشیم که داشت زنگ میخورد نگاه کردم.
نیشمو باز کردم و جواب دادم:
_سلیطه
سلین:زهر انار هنوز زنده این خبر مرگتون بیاد من یه نفس راحت بکشم پرهام و یه دختر خیلی خوشگل اینجان دختره پیشونیش زخمیه هیچی هم خونه نیست پرهام میخواست بره بیرون وسایل پانسمان بگیره یهو تیر اندازی کردن پرهام شتر مرغ نمی‌دونم چجوری رفت اما هنوز دنبالشن شما کدوم گوری هستین هانننننن؟؟؟
سامیار سریع گوشی و از دستم گرفت:چییی آسا خوبه؟
سلین:ا سامی آره بابا خوبه داریم باهم تخمه میشکونیم خیلی دختر باحالیه ها فقط اون گودزیلای بیخاصیت وقتی تیر اندازی شد رفت کپید گفت خوابم میاد مرتیکه نمیگه دوتا دختر خوشگل تو این خونن یهو یه بلا ملایی سرشون میاد.
سامیار نفس عمیقی کشید و گفت:سلین بهش کاری نداشته باشید حوصله ندارم جنازه هاتون و جمع کنم و بعدشم تق قطع کرد.
ساشا:من سوال دارم
_الان نه
ساشا:قول دادی یه ساعت به همه حرفام و سوالام گوش بدی و جواب بدی
_الان نه
عصبی بودم می‌ترسیدم برای پرهام اتفاقی بیوفته پرهام پسر عموم بود و تنها فرد خانوادم تو تهران
ساشا:اما
_ساشا میگم الان نه
ناخوداگاه صدام بلند شد عصبی بودم لعنتی میخواستم چیزی بگم که ساشا زد بیرون اوفف
با صدای انفجار همه سریع دویدیم بیرون از کافه.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

.Raha

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jan
35
56
مدال‌ها
1
پارت دهم:

از زبان ساشا:
اِ پسره شیربرنج و نگاه سر من داد میزنه اگه من ساشام تورو به غلط کردن میندازم‌.
یه نگاه به اطراف کافه کردم بیشتر مغازه ها تعطیل بودن نمیدونم چرا خونه ای هم اون اطراف نبود یه نگاه به خون قرمزی که احتمالا برای اون سیاهپوش هاست،خب اومم
مجی(باز چه فکری داری)
_اِمجی جون عشقم کم پیدایی دلتنگت میشیما.
مجی(واقعا)
_نه
مجی(بیشعور)
_بیا جورابامو بشور.
مجی(خاک تو گورت کنن که لیاقت هم صحبتی با منو نداری)
_ اوکی بیبی حالا برو پی کارت به کار و زندگیمون برسیم همش مزاحم وقت با ارزش من میشی
مجی(ای من تورو...)
_میدونم قربونم بری.
مجی(...)
_اوخی قهر کرد،بیخی به کار خودمون برسیم خب!
رو زمین دراز کشیدم و بمب و منفجر کردم و چشمام و بستم.
همون لحظه سروصدا و جیغ آرا اومد و حمله دخترا به من.
آرسن:ساشا!ساشا؟
آرا با گریه:سا...یه فین،شا...یه فین دیگه،اه دختره چندش حالمو بهم زد.
آرام: دخترا
آرا:چ...یه...سا...شا!
آرام:من گشنمه.
آرمان: حالت خوبه؟دوستت داره میمیره.
آرام ریلکس گفت: اوکی وقتی زنده شد من پیتزا میخواما
آی مارمولک چه زود فهمید.
آرسن:ساشا!لعنتی چشماتو باز کن بگم غلط کردم خوبه،ساشا!
اه مرتیکه شتر هر چی آب دهن داشت تف کرد تو صورت منه بدبخت،خب برادر من چرا عربده میزنی مثل آدم بگو نیم سانت فاصله نیستا.
آرسن: ساشا!غلط کردم بیدار شو،ساشا! لعنتی قول میدم هر چی بگی انجام بدم فقط چشاتو باز کن.
(ساشا!غلط کردم بیدار شو،ساشا!لعنتی قول میدم هرچی بگی انجام بدم فقط چشاتو باز کن.)
با صدایی که پخش شد زدم زیر خنده و چشمامو باز کردم و با شیطنت به چشمای متعجب آرسن خیره شدم.
از آغوشش در اومدم و با ذوق گفتم: قول دادی باید بهش عمل کنی و بابت اینکه تا مرز سکته هم بردمت اصلا شرمنده نیستم حقت بود.
بالبخند مهربونی نگاش کردم انگار خیالش راحت شده بود نفس عمیقی کشید که یهو موهاشو گرفتم و جیغ زدم:دیگه حق نداری سر من داد بزنی فهمیدی؟!!
شوکه بهم نگاه کرد.
آروم سرشو تکون داد لبخندی زدم و موهاش و درست کردم و بلند شدم یه نگاه به کت خونیم کردم مجبور شدم برای اینکه طبیعی باشه یکم کنم و تو خون بزنم.
از زبان آرمان:
با دهن باز به این دیونه ها نگاه میکردن آرامیس با لبخند ریلکسی اشکاشو پاک کرد،آسو صدا ظبط کرده بود و آرام فیلم میگرفت.
آکا آروم گفت:
داداش اینا دیونن.
یهو با یاد آوری پرهام زدم به پیشونیم و سریع به زور همه رو تو ماشین آرسن پرت کردم و ماشین و روشن کردم.
با رسیدن به خونه همه سریع از ماشین پیاده شدن با بهت به خونه نگاه کردم پنجره ها و در شکسته بود،رد چرخ های ماشین روی زمین بود و از خونه فقط صدای قهقه میومد با چشمای گرد بهم نگاه کردیم و سریع رفتیم توی خونه.
از زبان آرسن:
همه آروم رفتیم تو خونه اما با دیدنش اونم تو همچین حالی با شوک به آرمان و آکا و سامیار و دوباره بهش نگاه کردم.
 
موضوع نویسنده

.Raha

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jan
35
56
مدال‌ها
1
پارت یازدهم:

آسا با آب و تاب یه چیزی رو برای پرهام و سلین و آرین تعریف میکرد و پرهام و سلین قهقه میزدن اما آرین فقط با کنجکاوی و لبخند به آسا گوش میداد.
آسا:خیلی آروم سیبیل آقاجونم و کند و برای ساشا آورد ساشا هم تو اون معجون مخصوص خودش و آسو سیبیلا رو ریخت آقاجونم وقتی بلند شد فقط هوار میکشید که کی سیبیل منو چیده و مثل همیشه انداختیم گردن سامیار و اونم یه هفته توی خونه بدون گوشی مجبور شد بمونه و هر روز برای آقاجون ۱۰۰صفحه شاهنامه بخونه،بعد ساشاوآسو با ذوق معجونشون و به آقاجون دادن.
سلین:خاک به سرم آقاجونت چیشد؟
آسا:هیچی خوردش خیلیم خوشش اومد و تازه به سامیارم داد البته ما به سامیار چیزی نگفتیم چون همونجا بیهوش میشد بچم زیادی حساسه.
اوه اوه اینا دیگه کی هستن،سامیار بیچاره.
با داد سامی به خودم اومدم.
سامی: آی حالم بد شد،مریضای دیونه اه
آسا:هعی.
آسو:اما خوشت اومد
همه رفتیم توی حال.
آرین با چشمای ریز و کنجکاو به آسو نگاه میکرد آسو هم اخماشو کشید توهم و به اون زل زد.
دیگه هیچکس حرف نمی‌زد همه به آسو و آرین که اخمای در هم به هم نگاه میکردن خیره شده بودیم.
با پلک زدن آرین آسو با ذوق و جیغ گفت:پلک زدی!باختی و جیغ و داد دخترا بلند شد.
آرین دستشو کشید به لبش مطمعن بودم میخواد بخنده وقتی نگاه خیرمو دید سریع اخماشو کشید توهم و با لحن سردی رو به دخترا گفت:
بشینید.
آسو:خواهش کن.
آرین:بشین‌.
آسو:دستور نده خواهش کن.
آرین با حرص بلند شد و داد زد:گفتم بشین!
آسو با جیغ گفت:منم گفتم یهو یه نفس عمیق کشید چشماش گرد شد و با ذوق برگشت دخترا هم انگار دنبال یه چیزی بودن همینجوری دور خودشون می‌چرخیدن
سامی ریلکس نشست.
آکا: چیشده؟
ساشا همونجوری که تو آشپزخونه سرک میکشید، یهو آستین لباسمو کشید بهش نگاه کردم اما اون نگاهش به آشپزخونه بود، با ذوق گفت:آرسن اینجا پیتزا هس؟
یهو آرین گفت: نخیر دنبالش نگردید.
دخترا بیخیال شدن و نشستن.
پرهام دخترا رو با آرین و سلین آشنا میکرد که یهو گفت:
اِ پس آسو کجاس؟
ساشا:وا همین الان اینجا بود
آرا: به آرین گوش نداد فکر کنم هنوز داره دنبال پیتزا میگرده
همه سریع بلند شدیم.
اوه اوه آرین پیتزا رو از جونشم بیشتر دوس داره صددرصد آسو رو میکشه.
همه سریع پشت سر آرین رفتیم که با ایستادن آرین ایستادیم
وجی (مثل لشکر مغولا)
_هه دقیقا
آرین آروم گفت:بریم.
آرمان:اوهه داداشم مریض شدی دختره داره پیتزات و میخوره بدتر از اون رفته تو اتاقت الان باید با یه گلوله دخلشو بیاری.
آرین انگار استرس گرفت نگاهی به آرمان کرد و سریع گفت:همین که گفتم بریم تو حال.
یکم عجیب بود آرین با این حال اولش لبخندش بعد اجازش به پیتزا خوردن آسو و مخصوصا بدون اجازش رفت تو اتاقش‌‌.
آسو سریع از اتاق اومد بیرون‌.
آسو:آرین
آرین برگشت و آسو یهو بغلش کرد.
 
موضوع نویسنده

.Raha

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jan
35
56
مدال‌ها
1
پارت دوازدهم:
از زبان ساشا:
اوهه فکر کنم تو اون پیتزاعه یه چیزی بود،آسو دیونه شده پسره رو بغل کرد وا.
وجی (فکر کنم عاشقش شده)
_نه بابا عشق کجا بود نیم ساعت نمیشه همو دیدن.
آرسن:عشق!!!
_دارم با وجدانم میحرفم مزاحم نشو.
آرسن:آها یادم رفته بود یه تختت کمه
_تخته عمت کمه
آرسن:عمه ندارم‌.
_اِ خوشبحالت من دارم.
یهو آسو با زانوش زد تو شکم آرین و با دست به گردنش زد که بیهوش شد همه تو شوک کار آسو بودیم یهو آرسن با داد گفت:چه غلطی کردی دختره احمق خواست بزنه تو صورت آسو یهو یه دست دیگه دست آرسن و گرفت.
 
موضوع نویسنده

.Raha

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jan
35
56
مدال‌ها
1
پارت سیزدهم:
از زبان آرسن:
بابهت به آرین که با اخم های وحشتناکی نگام میکرد و دستمو محکم گرفته بود خیره شدم.
_ت...تو...ام...اما
آرین با خشم دستمو ول کرد و با عربده گفت:
به جای من یه نفر دیگه رو آوردن و شما متوجه نشدین هیچ میخواستی این دختره رو بخاطر این مرتیکه بزنی.
آسو:این به درخت میگن
آرین نگاه حرصی به آسو انداخت که آسو هم زبونشو در آورد و رفت توی حال.
همه هنوز تو شوک بودیم و بی حرف فقط رفتیم روی مبل نشستیم.
از زبان آسو:
مثل همیشه بوی پیتزا رو دنبال کردم واییی گشنم شد!
همیشه عاشق پیتزا بودم و هرجا باشه بوش و حس میکنم و دنبالش میرم،بدون توجه به اتاق رفتم توی یه یخچال کوچیک کنار تخت.
پیتزا کنار یخچال افتاده بود و درش باز بود در یخچال هم باز بود و خوراکی ها ولو شده بودن رو زمین همه رو پرت کردم تو یخچال و سریع در رو بستم و پیتزا رو گذاشتم روپام.
اوم!عالیه.
نگاهم به خون زیر پنجره افتاد اخمامو کشیدم توهم و به آینه نگاه کوتاهی کردم بچه ها همه پشت در بودن و داشتن حرف میزدن.
این آرینم یه چیزیش میشه ها از اونجایی که وقتی سلین و سامی حرف میزدن فهمیدم باید آرین یه پسر خشن و عصبی باشه اما این چرا اینجوری نیست حالا؟
نفس عمیقی کشیدم که یه بوی خیلی خوب یه بوی تلخ و سرد اما یه چیز خاص دیگه هم داشت شایدم دوتا شکلات و یاس از عطر یاس زیاد استفاده میکردم برای همون خوب بوش و یادمه عطرش فوق‌العادس‌.
وقتی آرین گفت دنبال پیتزا نگردید فهمیدم پیتزا برای اونه و اینجاهم صددرصد اتاقشه روی میزش فقط یه عطر بود بلند شدم عطر رو بو کردم دقیقا همین عطر خاص بود اما عطر آرین که بوی وانیل میداد برگشتم و بهش نگاه کردم داشت با آرسن حرف میزد
یه عکس کنار میز بود که آرین،آرمان،سامیار، آرسن،پرهام و آکا بودن روی سی*ن*ه آرین یه تتو بود که نصفش زیر لباسش مشخص نبود به آرین نگاه کردم و با فکری که به سرم زد سریع دویدم و بغلش کردم دستش داشت دور کمرم میپیچید که با دیدن اخمای یه نفر اونم پشت دیوار مطمعن شدم و با زانوم زدم تو شکم آرین تقلبی.
آرسن: من هنوز تو شوکم یعنی
روبه آرین خیلی جدی گفتم:باید باهات حرف بزنم خیلی جدیه
آرین یه ابروشو داد بالا و نیشخندی زد و گفت: جالبه چه زود دختر خاله شدین فکر خاصی به سرتون نزنه شما فقط یه هکرید برای رسیدن ما به هدف اصلیمون
سرد نگاهش کردم و رفتم سمتش که اخماش شدید تر شد و قبل از اینکه چیزی بگه سریع کنار گوشش گفتم...
سرشو برگردوند و بهم خیره شد،سرموآروم برای تایید حرفم تکون دادم.
آرسن:خب آسا و ساشا شما باید به عنوان دوست دخترای من و پرهام باشین‌.
آسو تو باید سایت هایی که میگیم و هک کنی و بعضی وقتا هم به عنوان دوست دختر آرین کنارش باشی.
_چی؟اصلا من فقط هک می
سامی:هر روز حتی بعد از این هدفمون تا یک سال آرین برات پیتزا میخره.
آرین:از خودت مایه بزار.
سامی:آرین!
آرین: اوکی
خب اصلا فکر نکنید از خدامه برم تو عملیاتشون که البته اونا بهش میگن هدف،اصلا فقط بخاطر پیتزا.
_قول؟
آرین:قول!
آرسن:خب آرام و آرمانم
آرام:من توی این بازیتون نیستم
آرین:مجبوری باشی
آرام:من مجبور به هیچ کاری نیستم
آرمان:پس برو تو اون خونه فکر می‌کنی اگه هویتت و تغییر ندیم زنده میمونی تورو که میکشن خانوادتم نابود میکنن.
آرام عصبی نگاه حرصی بهمون کرد و زیر لب گفت: چرا با اینا اومدم ای خدا
آرام:باشه اما با این آرمان نمیشه،اصلا
آرین: حوصله جر و بحث ندارم تو و آکا،آرمان و سلین بعدشم رفت توی اتاقش و در و بست.
پسره روانپریش.
قرار شد فردا به یه خونه دیگه بریم برای همون همه سریع خوابیدن.
ساشا و سلین کنار هم آرام و آرا هم کنار هم منم که کلا با کسی نمیتونم بخوابم یه اتاق تک و آسا هم همینطور.
از زبان آسا:
اوفف چقدر تشنمه با تشنگی از اتاق رفتم بیرون و همینجوری غر میزدم.
آخه دختره خنگ مگه آرا نگفت آب با خودت ببر یهو نصف شب تشنت میشه چرا گوش نمیدی هوفف.
رفتم تو یخچال و آب برداشتم با دیدن نوتلا نیشم باز شد اول یکم آب خوردم بعد خیلی آروم یه قاشق برداشتم و نوتلا رو باز کردم.
اومم عالیه.
چیک
پرهام:ساعت پنج صبح یواشکی تو آشپزخونه در حال نوتلا خوردن و بعد آروم خندید
با شوک بهش نگاه کردم و سریع اخمامو کشیدم توهم و حرصی گفتم:
دیونه ای ترسیدم چرا یهو عین جن میای.
پرهام:ببخشید
_بخشیدم
پرهام:مرسی
_خواهش
پرهام:پذیرش
_سفارش
پرهام:ندارم
_اومم مجبوری داشته باشی
پرهام:پس یه دونه آسا با نوتلا
_پری
پرهام: آسا!
_پری!
پرهام حرصی نگام کرد که خندیدم و یه قاشق پر از نوتلا جلوی لباش گرفتم.
بهم خیره شد و آروم دهنش و باز کرد که نوتلا رو بهش دادم میخواستم دستمو بکشم که یهو دستمو گرفت و با اون یکی دستش کمرمو گرفت.
با چشمای گرد میخواستم چیزی بگم که سرش و آورد کنار گوشم و آروم گفت:
یه بار دیگه بگی پری این لبا به جای نوتلا،تورو میخوره و ازم فاصله گرفت‌.
نوتلامو محکم گرفتم و به قاشقم نگاه کرد سریع یه کم نوتلا به قاشق زدم و نزدیک پرهام شدم.
خیره نگاهم میکرد از این نزدیکی یکم خجالت میکشیدم اما سریع قاشق و رو بینیش کشیدم و گفتم:
پری جون نوتلاتو بخور و دویدم تو اتاقم.
رفتم جلوی آینه گر گرفته بودم یه نگاه به لباسام کردم.
چیه انتظار دارین الان یه لباس لختی تنم باشه؟
هعی ما که از این شانسا نداریم یه تیشرت پسرونه که تو کمده بود پیدا ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کردم و پوشیدم و شلوار خودم موهامم گوجه ای بسته بودم.
بیخیال!رفتم روی تخت و نصف دیگه نوتلارو خوردم و خوابیدم.
از زبان پرهام:
وقتی چشماش گرد میشد و تعجب می‌کرد چه بانمک میشد.به اتاقش نگاه کردم لامپش خاموش بود.
وقتی با تخسی گفت پری برعکس به جای که حرصم بگیره خندم گرفته بود.
وجی(هعی عاشق شدی رفت)
_نه بابا عشق کجا بود فقط دختر باحالیه
وجی(آره جون عمت).
آروم در اتاقش و باز کردم و رفتم تو اتاق اینجا اتاق قبلیم بود که چند تا از لباسام بود و یکیشون و آسا الان پوشیده بود.
لبخندی به چهره تخسش تو خواب زدم.
لباش هنوز شکلاتی بود و چه دوست داشتم
وجی(پاکش کنی)
_آره با
وجی(دست)
_کوفت،نصف شبم از دستت آسایش ندارم.
از اتاق رفتم بیرون و رفتم سمت تختم چیه انتظار دارید با فکر به آسا خوابم ببره نخیر همین که سرم و گذاشتم رو بالشت خوابم برد.
آخیش چه خواب خوبی کلا برای من همه خوابا خوبن.
با یه بوی خوب از اتاقم رفتم بیرون.
رفتم توی آشپزخونه به بچه ها نگاه کردم همه نشسته بودن رو زمین با چشمای گرد گفتم:
چرا رو زمین نشتین میز نهارخوری هستا!
آسا: من گفتم رو زمین بشینن حالا هم حرف نزن صبحونتو بخور.
ساشا: باز این اول صبحی قاتی کرد.
آسو ریلکس روبه من گفت:آسا صبحا یکم قاتیه خودش درست میشه.
اوکی گفتم و بعد صبحونه رفتیم سمت خونه جدید.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

.Raha

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jan
35
56
مدال‌ها
1
پارت چهاردهم

از زبان آرسن:
خندم گرفته بود یه جوری ذوق میکردن انگار اولین باره خونه میبینن.
ساشا تک تک اتاقا رو نگاه کرد و با کنجکاوی تمام کمد و کشو هارو نگاه میکرد.
_سمت اون اتاق در مشکیه نرو که برای آرین.
ساشا بیخیال رفت سمت اتاقای دیگه.
آسو رفت سمت اتاق آرین و گفت:عجب اتاق تحفه ایم داره خب یه اتاق دیگه.
قبل از اینکه چیزی بگم رفت توی اتاق.
آسو:آی آخ دیونه وحشی موهامو ول کن!!
آرین ریلکس موهای بافته شده آسو که از زیر شالش بیرون افتاده بود و گرفت و از اتاق آوردش بیرون.
روبه من گفت:یکم با اخلاقای من آشناشون کن فعلا زیادی دارم باهاشون خوب تا میکنم.
_هه باشه
آسو:اویی داشم ببی...اومم من برم اتاقا رو ببینم.
زدم زیر خنده آرین با چشمای گرد و آسو چشم غره بهم نگاه کردن.
شونه ای بالا انداختم و رفتم سمت ساشا که توی اتاق من فضولی میکرد.
_اهم اهم خوش میگذره
ساشا:خیلی مزاحم نشو
_میدونستی خیلی پرویی
ساشا:آره،آخ
با حرص از کمد اومد بیرون و سرشو ماساژ میداد،نگران نگاهش کردم که گفت:مزاحم
دوباره رفت توی کمد و با هودی بنفشی که آرین هم ستش و با من داشت اومد بیرون و با ذوق گفت:آرسن جونم،ببین من از همون اولشم میدونستم تو پسر خوبی هستی کلا یه پا مردی آقایی ماشالا چشم نخوری عمه هات فدات شن کلا خیلی پسر خوب و گلی هستی.
لبمو گاز گرفتم که نخندم،با ذوق به هودی نگاه میکرد و حرف میزد.
رفتم سمتش و هودی از دستش گرفتم.
_عا خانوم کوچولو مرسی تو لطف داری اما خب می‌دونی این واسه تو خوب نیست زیادی بزرگه برات و چشمک ریزی براش زدم.
لبخندی حرصی زد و سریع برگشت بعد یکم مکث برگشت سمتم،مات بهش خیره شدم.چشمای درشتش پر از اشک شده بود و لباش و جمع کرده بود و تند تند چشماش و باز و بسته میکرد بیشتر از همیشه خواستنی و با نمک شده بود اما خب نمیتونم گول این ظاهر خوشگلشو بخورم.
_نچ اونجوری نگاه نکن که اصلا راه نداره
ساشا:اه اصلا نخواستم شیربرنج و حرصی از اتاق رفت بیرون زدم زیر خنده وقتی حرص میخورد خیلی مزه میشد.
از زبان پرهام:
_آسا!میخوامش بده من.
آسا: اه ول کن دیگه.
_آسا!میگم بده.
ساشا:چیکار میکنین دستا بالا!
با چشمای ریز به من و آسا نگاه کرد و یهو نیششو باز کرد و گفت:لعنت به ذهن منحرف هعی!
زدم زیر خنده آسا یه چشم غره به ساشا رفت و با حرص مشتی زد تو شکمم که دولا شدم.
_اه دختره دیونه دستت چه سنگینه
آسا:نخند ببینم،حرفم نباشه میخوام پلنگ صورتی ببینم،بعدم ریلکس پلنگ صورتی گذاشت.
از زبان آرین:
اه این صدای چیه دیگه فکر نکنم قراره امروز آرامش داشته باشم.
صدا:دیرین دیرین،دیرین دیرین.
عصبی بهشون نگاه کردم.
ای خدا ببین با کیا میخوایم کار کنیم.
دخترا داشتن پلنگ صورتی نگاه میکردن و آرسن،پرهام وسامیار هم انگار اولین باره کارتون میبینن به تلویزیون خیره شده بودن.
عصبی رفتم توی اتاقم لب تاپم رو برداشتم و رفتم پایین تلویزیون خاموش کردم که صدای جیغ دخترا دراومد.
ساشا:اه چرا خاموش کردی
آسا: جای حساسش بودا
آرام:دیونه ای
آرامیس: من پلنگ صورتی میخوام!
آسو با حرص فقط نگام میکرد.
آرسن میخواست چیزی بگه که عصبی عربده‌ زدم.
_دِ مگه بچه اید برای چی اینجا اومدیم هان؟وقتی جنازه هاتون و تحویل خانوادتون هم دادن پلنگ صورتی میبینید.
آسو:هویی هی هیچی نمیگم زیاده روی نکنا!
هرکاری دلمون بخواد میکنیم فهمیدی؟
_دهنتو ببند دختره احمق.
نیشخندی زدم و فاصله رو کمتر کردم.
_این کلکل و خودنمایی هاتون نظر مارو جلب نمیکنه اومدین اینجا کارتون و کنید بعدم هر جهنم دره ای که میخواید برید.
آسو:حرف دهنتو بفهم اونی که میخواد جلب توجه کنه تویی نه من.
چیه فکر کردی رمانه یا فیلمه که میخوای خودتو یه آدم مغرور و عصبی جلوه بدی نخیر ما تو رمان و فیلم نیستیم.
«برعکس دقیقا تو رمانن😝»
قبل از اینکه چیزی بگم با صدای عصبی سامی بهش نگاه کردم.
سامی:بس کنید دیگه این چه وضعیه معلوم هست دارید چیکار میکنید.
آرمان جدی شد و گفت:هرچی دعوا کردید بسه خوشگذرونی هم تموم شد بهتره بریم سر وقت کارا.
با خشم به آسو که با گستاخی بهم زل زده بود نگاه کردم و هر دو بی پروا بهم خیره شده بودیم.
(چند ساعت بعد)
از زبان آسو:
خسته شده بودیم.دقیقا چهار ساعته با ساشا داریم سایت هایی که آرسن گفته رو هک میکنیم اما امنیتشون بیش از حد زیاده و مطمعنن چند ساعت دیگه هم زمان میبره.
با جیغ ساشا سریع برگشتم سمتش.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

.Raha

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jan
35
56
مدال‌ها
1
پارت پانزدهم:

از زبان آسو:
ساشا: ایول تموم شد...
آرین:خوبه
به من نگاه کوتاهی انداخت و با لحن سردی گفت:تو کی کارت تموم میشه؟
عصبی بودم سه ساعته بدون اینکه کاری کنم و چیزی بخورم سایتی که اصلا نمیدونم برای چیه رو هک میکنم بعد اینجوری حرف میزنه.
چیزی نگفتم و به کارم ادامه دادم.
اخمامو کشیدم و هم و یه نگاه کوتاه به بچه ها کردم و روبه آرین با لحن سردی گفتم:پیتزا میخوام،نیستش طعمش همش عوض می‌شه.
رمزی منظورم و بهش گفتم و اونم خیلی خوب فهمید و رفت تو آشپزخونه.برای اینکه بچه ها شک نکنن پیتزایی که تو یخچال بود و آورد.
سامی:آسو خوبی؟
_خوبم
آرا:خواهری بسه دیگه خسته شدی سه ساعت شد.
_خوبم عزیزم.
با فکری که به ذهنم رسید سریع گوشیمو برداشتم و به ارمیا تصویری زنگ زدم.
ارمیا:هان چیه اول صبحی زنگ زدی.
_بیدار شو ببینم اول صبح چیه عصره ها
ارمیا: وایی قرار دارم...
_با کی
ارمیا:یه بنده خدا،خب چیشده بعد چن ماه یاد من کردی؟
_اولا اون بنده خدا بعد درموردش باید بگی دوما من که همه چیو میگم بهت هفته قبلم حرف زدیم فقط یه چیزایی هست حالا بعد میگم یه کمک میخوام.
ارمیا:باشه بعد حرف می‌زنیم! خب کمک در چه مورد؟
_هک
ارمیا:چه سایتی
اسم سایتو گفتم که با صدای عصبی گفت:آسو دیونه شدی با اون سایت چیکار داری؟!میدونی چقدر خطرناکه؟
_کمکم می‌کنی یا نه؟ همین و بگو فقط!
ارمیا:میدونم همش زیر سر سامی،باشه
بعد دوساعت کمک ارمیا سایت و هک کردم.
_ارمیا ایول داری ممنونتم خیلی کمک کردی❤️
ارمیا:یه دیونه که بیشتر نداریم راستی چند روز دیگه میام تهران.
_چی واقعا؟!
ارمیا:آره و حالا بقیش و بعد میگم.
_باشه منتظرتم.
ارمیا:منم فرشته
لبخند عمیقی از به یاد آوردن خاطراتمون زدم.
با نیش باز به بچه ها نگاه کردم که همه با چشمای کنجکاو و متعجب نگام میکردن.
آرا:تو ارمیا رو دوست داری؟!
_چی؟
ساشا:اولین باره با یه نفر اینقدر خوب حرف میزنی...
سلین:چه صداش جذاب بود...
زدم زیر خنده و دخترا همه به سلین خیره شدن.
_وای بچه ها ارمیا رو که میشناسید دوسش دارم چون خیلی کمکم کرد و از برادرم بهم نزدیک تره.
آرام:این چرا رل نمیزنه؟
سامی:وقتی اومد از خودش بپرس
با بهت به سامی نگاه کردم و با ذوق گفتم:چی؟؟ارمیا میخواد بیاد اینجا؟!
آرین: کمتر ذوق کن اطلاعات و بفرست و کارتو کن.
رفت توی اتاقش و همه مات به جای خالیش نگاه میکردیم.
آرام:هوفف این یه تخته اش کمه
ساشا:شک داشتی؟
آرام:نه
آرسن:من اینجاما رفتم پشت سر داداشم حرف بزنید.
ساشا:ما پشت سر کسی حرف نمیزنیم جلو روش میگیم.
_بسه دیگه بیخیال من میرم بخوابم.
آرسن:ممنون آسو.
بیحرف لبخندی زدم و اومدم تو اتاقم.
دلم گرفت از اینکه بعداز چندین ساعت یه تشکر خشک و خالی هم نکرد و رفت چرا سعی می‌کنه خودشو یه آدم مغرور و عصبی جلوه بده؟اوفف خسته شدم.
از زبان ساشا:
_آرسن
آرسن: بله
_من گشنمه
آرسن:خب
_خب برام غذا درست کن
آرسن:من؟
_اره
آرسن:بلد نیستم
(چیه فکر کردید مثل همیشه دختره هیچی بلد نیست و پسره دسپختش عالیه؟این دوتا تخم مرغ آبپزم بلد نیستن بپزم😔)
_اما من گشنمه
آرسن:بیا بریم بیرون
_واقعا؟
آرسن:خب آره
_باشه
اومدم تو اتاقم و یه تاپ مشکی،مانتو قرمز،شال مشکی،شلوار مشکی،کفش قرمز،رژ قرمز،خط چشم نازک مشکی کشیدم و با ریمل و عطرم تیپم تکمیل شد.
با ذوق کیف مشکیم و برداشتم و رفتم تو حیاط
آرسن داشت با گوشی حرف میزد و متوجه من نبود منم دختر خوبیم مدیونید فکر کنید گوش وایسادم.
آرسن: آره داداش کسی متوجه نمیشه لااقل از خونه دورشون میکنیم،نه مراقبم ماشین زد گلوگه به ساشا آسیب نمیرسه.
به بهونه غذا آوردمش بیرون که اونا هم شک نکنن.
لبخند تلخی رو لبم نشست ازش فاصله گرفتم و رفتم تو جلد بازیگریم.
_خب کجا میخوایم بریم؟
سریع برگشت سمتم و گوشیش و خاموش کرد.
آرسن:خیلی خوشگل شدی
_میدونم اما ممنون
آرسن:هر جا تو بخوای میریم.
_خوبه پس بریم بهت میگم کجا بری
آرسن:هرچی تو بخوای
حرکت کردیم دوتا ماشین تو کوچه کنار خونه بودن که یکی از ماشینا تعقیبمون میکرد.
_اون یکی ماشین چی؟
آرسن:چی؟!
با لحن سردی گفتم: یکی از ماشینا تعقیبمون میکنه خب اون یکی ماشین میخواد کیو تعقیب کنه.
آرسن:ساشا من فقط
_اون یکی ماشین دنبال کیه؟
آرسن: آرمان و آرام
_حق نداشتی آرام که حتی نمی‌خواست تو این بازی باشه رو تو خطر بندازید.
آرسن:ساشا حرف می
با صدای شلیک آرسن سریع اسلحه طلایی رنگی رو از کنار صندلیش که مخفی کرده بود برداشت و تو یه کوچه با سرعت پیچید.
سریع اسلحه رو ازش گرفتم و از پنجره شکسته ماشین نیمه بیرون اومدم و به چرخ های ماشین نشونه گرفتم‌.
با دردی توی دستم نفسمو حبس کردم و شلیک کردم.
با خارج شدن ماشین از جاده اومدم توی ماشین و نشستم.
تازه متوجه عربده های آرسن شده بودم نگران هی برمیگشت و داد میزد.
_خوبم بس کن برو خونه.
آرسن:ساشا
با صدای زنگ گوشیش سریع دکمه اتصال و زد و رو بلندگو قرار گرفت.
آرمان:آرسن کجایید خوبید؟
آرسن: دیگه دنبالمون نیستن اما ساشا دستش زخمی شده شما خوبید؟
آرمان: خوبیم بیاید خونه حرف بزنیم فعلا.
آرسن نفس عمیقی کشید و گفت: ساشا نمیخواستم تورو وارد این ماجرا کنم می‌دونم جونت و به
_میخوام بخوابم حرف نزن و چشمامو بستم
آرسن با حرص نفسشو فوت کرد و پدال گاز و بیشتر فشار داد.
 
موضوع نویسنده

.Raha

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jan
35
56
مدال‌ها
1
پارت شانزدهم

از زبان آرام:

آرمان: نمیخوای چیزی بگی؟
_‌نه
رفتم تو خونه سلین و آرا تو آشپزخونه بودن و معلوم نبود چی می پختن آسا داشت تلویزیون میدید و آسو هم با اخمای در هم سرش تو لب تاب بود.
هوفف ببین دلمون به کیا خوشه.
رفتم پیش آسا نشستم و یکم از چیپسش برداشتم. اونقدر محو فیلم بود که حتی متوجه نشد از چیپس خوردم وگرنه تیکه تیکم میکرد.
با صدای پسرا به پله ها نگاه کردم.
پرهام،آرین وآکا از پله ها با یه تیپ بیش از حد جذاب اومدن پایین.
یه نگاه به دخترا کردم.
آسا یه نگاه کوتاه و دوباره نگاهشو به تلویزیون داد.آسو اونقدر محو لب تاپ شده بود که اصلا متوجه پسرا نشد.
سلین و آرا هم ریلکس به پسرا نگاه کردن و دوباره به غذا درست کردنشون مشغول شدن.
زدم زیر خنده هرسه یه چشم غره بهم رفتن که با پرویی نیشمو باز کردم.
آرمان اومد و خودشو پرت کرد رو مبل کنار من.یه چشم غره بهش رفتم لبخندی زد و نگاش و داد به پسرا و سوت بلندی زد و با شیطنت گفت:وای وای نگاه جذابا رو
پرهام لبخندی زد و با حرص گفت:چه عجب یه نفر مارو دید بلخره و لبخند آروم آسا که زود محو شد از چشمام دور نموند.
با جیغ سلین همه برگشتیم سمتش آرا سریع از خونه رفت بیرون و سلین تند تند تو کابینت ها دنبال یه چیزی میگشت.
با دیدن ساشا تو آغوش آرسن همه سریع رفتیم سمتشون.
آکا میخواست ساشا رو بگیره که با نگاه تیز آسو آرین اخماشو کشید توهم و ساشا رو از آرسن گرفت و برد توی اتاقش.
آرسن عصبی و نگران با عربده روبه سلین گفت:برو پیش ساشا دیگه
سلین:سرم داد نزنا
آرین:سلیننن
سلین اخماشو کشید توهم و سریع رفت پیش ساشا.
نفس عمیقی کشیدم و آروم روبه همه گفتم:بشینید و روبه آرسن ادامه دادم برو یکم بخواب آروم شی بعد حرف میزنیم.
آسو میخواست چیزی بگه که با دیدن اخمای من حرصی رفت روی مبل نشست.
سلین از اتاق اومد بیرون و همه منتظر نگاش کردیم(سلین یه مدت پرستاری میخوند اما بعد ولش کرد) که لبخندی زد و گفت: نگران نباشید خوبه فقط دستش یکم زخمی شده بود و گلوله اصابت نکرده بود و از درد بیهوش شده بود.همه نفس عمیقی کشیدیم.
یه نگاه به دخترا کردم توی همین چند دقیقه حال همه بد بود اخمامو کشیدم توهم و گفتم:
جمع کنید خودتونو تو دودقیقه به این حال افتادین بعد میخواین چیکار کنید هوم؟
دخترا مگه نگفتین تا آخرش تو این بازی میمونیم مگه نگفتید هیجانشو دوس داریم خب دیگه این نگرانیاتون بی دلیله چون این بازی بازیه خطرناکیه منم واردش شدم شما هم با خواست خودتون توی این بازی خطرناک اومدین پس نباید نگران باشید می‌بینید که اینا آدمای خیلی خطرناکین و جون آدما براشون مهم نیست.
همه توی سکوت بهم خیره شده بود.
_برید یکم بخوابید من پیش ساشا میمونم و روبه آرین ادامه دادم:این بازی و زودتر شروع کنید که زودترم تموم شه.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

.Raha

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jan
35
56
مدال‌ها
1
پارت هفدهم

از زبان آسو:
یه دکلته مشکی که جلوش تا زانوهام بود و پشتش تا مچ پام بود وکفشای پاشنه داری که بندهاش دور مچ پام بهم گره میخورد.
موهای بلندم و بافته بودم و روی شونه سمت چپم بود.
خط چشم گربه ای و یه رژ مشکی آرایش ساده ای بود که روی چهرم نشونده بودم.

از زبان آسا:
دکلته صورتی که دامن پف دار و جذابی داشت به همراه کمربند مشکی و بوت های بلند مشکی که تا زانوهام بود.
موهای لختمو آزادانه روی شونه هام ریختم و گیره صورتی ومشکی جلوی موهام زدم.سایه صورتی و سفید،رژ گونه صورتی،خط چشم مشکی،ریمل و رژ صورتی خوش رنگی آرایشمو به اتمام میرسوند.

از زبان ساشا:
نیم تنه بنفش و دامن بنفشی که چاک بلندی تا رون راستم داشت و کفشای مشکی ده سانتی.
زنجیری که مار نقره ای رنگی بهش وصل بود به رون راستم بستم و از چاک دامنم خودنمایی میکرد و پوست سفیدم و به رخ میکشید.موهام و دم اسبی بستم و زنجیری به کمر باریکم بستم.
سایه بنفشی به انتهای چشمم کشیدم و خط چشم روباهی و ریمل آرایش چشمم و خاص تر کرد.رژ بنفش مخملی لبامو خاص تر کرد با لبخند از اتاق رفتم بیرون.
مشخصه مثل همیشه دیر کردم چون دخترا داشتن میرفتن پایین.
سریع رفتم سمتشون و همراهشون از پله ها اومدم پایین.
به پسرا نگاه کردم هر سه کت و شلوار مشکی براق و پیرهن مشکی ماتی پوشیده بودن و سه دکمه اول پیرهنشون باز بود.
با شیطنتت به دخترا نگاه کردم.
سلین سوت بلندی کشید و با ذوق گفت:اوففف عجب هلوهایی
زدیم زیر خنده و رفتیم سمت پسرا که حالا از چشمای متعجبشون آتیش می‌ریخت.
آرسن آروم اما عصبی کنار گوشم گفت:این چیه پوشیدی هان؟
_لباس پوشیدنمم تو باید تصمیم بگیری براش.
به چشمای عصبیش با گستاخی خیره شدم و با لحن سردی روبه آرین گفتم:بریم؟
آرین:سریعتر
یک ساعت بعد

از زبان آسا:
_امم پرهام
پرهام(با لحن سردی):بله
_کی میرسیم؟
پرهام:نیم ساعت دیگه
_اوفف الان چرا اینقدر سرد رفتار میکنی؟
پرهام:جوریم که باید باشم
_اما تو اینجوری نبودی بعدشم مگه نمیخوایم الان نقش دوست دختر دوست پسر بازی کنیم؟
به شدت پاشو گذاشت رو ترمز و با یه حرکت سریع اومد سمتم نفسامون به هم میخورد و از این فاصله کم بیش از حد معذب بودم.
_پرها
پرهام:ببین خانوم کوچولو اینا همش یه بازیه دلتو خوش نکن بگو پسره احمقه سر یه بازی مخشو میزنم بعدشم میرم با یکی دیگه فهمیدی الان به اجبار متاسفانه نقش دوست پسرتو بازی میکنم
با همون نیشخند سردش کمربندش و بست و حرکت کرد و من تو بهت حرفاش خشکم زده بود.
لبامو بهم چسبوندم که مانع اشک ریختنم بشه نفس عمیقی کشیدم و تو نقش بازیگریم رفتم.برای اینکه ذهنم آزاد شه به گذشته ها فکر میکردم.
ساشا ‌عاشق آشپزی و آرام روانشناسی آرامیس هم عاشق شیمی بود و از همون بچگی خونه رو با اینکاراش آتیش میزد و منم دیونه بازیگریم اما آسو برعکس من اصلا بازیگر خوبی نیست و برعکس همیشه عاشق فیلمای اکشن و پلیس بازی بود و میخواست پلیس شه که البته بابابزرگم و بابام و کلا همه مخالف بودن و آسو هم رفت رشته معماری.
من و آرام نتونستیم از خانوادهامون جدا شیم اما دخترا رفتن آمریکا.
منم موسیقی رو مخصوصا گیتار رو خیلی دوست داشتم و دارم و برای همین کلاسای مختلفی رفتم و متاسفانه یا خوشبختانه توی کلاس گیتار با پرهام آشنا شدم که شد این ماجرا ها.
پرهام:رسیدیم
لبخندی زدم و با ذوق گفتم:باشه
متعجب نگام کرد و پوزخندی زد.
از ماشین پیاده شدیم و بهم اشاره کرد دستشو گرفتم و باهم رفتیم سمت بچه ها که مشخص بود زودتر از ما رسیده بودن.
آرین: کجا بودین ها؟مگه پشت سر ما نمیومدین؟
_میومدیم اما یهو دوستتون جنی شد و هرچی از دهنش در میومد بار من کرد برا همون یکم دیر شد.
لبخندی به چهره متعجب بچه ها زدم و گفتم:نمیریم؟
آرین: بریم
دست پرهام و گرفتم و همه به سمت خونه مجللی که برعکس انتظارم فقط صدای یه موزیک ملایم میومد رفتیم.
متعجب به جو سالن کردم نصف سالن پیرمرد هایی بودن که با همدیگه صحبت میکردن و یا با دخترای جونی که لباسای فوق‌العاده باز تن کرده بودن میرقصیدن.
و بقیه سالن دختر و پسرای مستی بودن که یا میرقصیدن یا در حال کارای...هان چیه چیکار میخوان کنن مثلا حرف میزنن دیگه‌.
وجی:ذهن خوانندهامون و در گیر نکن بی‌تربیت.
_دلم میخواد با تربیت
وجی:ایشش
_کیشمیش
به سمت دو مرد چهل ساله که یکی دختر جلفی روی پاش نشسته بود و اونیکی با کنجکاوی به ما خیره شده بود رفتیم.
آرسن: سلام به همه
زیر لب گفتم:حالا انگار چند نفرن همچین میگه همه
که با چشم غره وحشتناک آرین مواجه شدم و دهن مبارکمو بستم.
مرد دختر و انداخت رو مبل تک نفره کنارش و با لبخند چندشی به سمتمون اومد.
مرد: وایی پسرا منتظرتون بودم چرا اینقدر دیر کردین؟
پرهام: شرمنده کامی مشکلی پیش اومد.
نیش خندی زدم که نگاه کامی به سمتم کشیده شد و با لحن فوق‌العاده مزخرفی گفت:اوممم حتما اون مشکل این خانوم زیبا بوده درسته؟
لبخند جذابی برای اذیت کردن پرهام زدم و گفتم:مشخصه با مرد باهوشی دیدار کردیم.
کامی قهقه ای زد و با لذت رو به من گفت:وایی پرنسس ممنونم از این تعریفت نمیخوای خودتو معرفی کنی؟
_تعریف نبود و واقعیت بود و آسنا هستم.
کامی:چه اسم زیبایی مثل چهره و هیکل جذابت معنی این اسم چیه؟
به زور جلوی خودمو گرفتم دندوناشو نریزم تو حلقش پیر خرفت یه هیکلی نشونت بدم مرتیکه شلغم.
برعکس تمام افکارم لبخندی زدم و قبل از اینکه حرفی بزنم پرهام سریع گفت:بهتر نیست این حرفارو بزاریم برای بعد الان کارای مهمتری داریم.
کامی لبخندی زد و سری تکون داد و به مبل ها اشاره کرد.
کامی:خب قبل از حرف زدن آرشام،آرسام این خانومای جذاب و معرفی نمیکنید؟
ساشا:آ یعنی خودمون نمیتونم معرفی کنیم؟
کامی:البته بانوی زیبا
آرسن(آرسام): فرشته و به آسو اشاره کرد: الهه
مردی که کنار کامی بود گفت:واقعا هم مثل اسمتون زیبایی الهه رو دارید.
آرین:آشنا شدید ادامه بدیم دیگه.
کامی:اما خانوما حوصلشون سر می‌ره.
_مشکلی نیست ما میتونیم خوش بگذرونیم.
به دخترا اشاره کردم که بلند شدن پرهام مچ دستمو کشید و آروم کنار گوشم گفت:مراقب خودت باش.
لبامو کنار گوشش گذاشتم جوری که لبام به گوشش میخورد گفتم:نیازی نیست نگران من باشی من از پس خودم بر میام اومم فقط نمایشی دوست پسرمی یادت نرفته که و جلوی چشمای بهت زده پرهام لبخندی زدم و رفتم سمت دخترا.
برای اینکه هویتمون مشخص نشه پسرا گفتن اسمامون باید تغییر کنه و اینجوری شد که
من(آسنا)
ساشا(فرشته)
آسو(الهه)
آرین(آرشام)
آرسن (آرسام)
آکا هم(آکام)

ساشا:چی گفتی به بچه که اول تو بهت بود بعد پشیمون و دلخور نگاهت میکرد.
_فقط حرفایی که زد و بهش یادآوری کردم.
آسو: زودتندسریع بگو چی شده؟
بعد از گفتن همه ماجرا دخترا با اخمای در هم به پرهام نگاه کردن.
_وایی بسه مگه قرار نبود خوشبگذرونیم همش نشستیم بیخیال پرهام نگاش نکنید بریم یکم برقصیم بلند شید ببینم.
ساشا سریع رفت سمت دی جی و باهاش حرف زد.
با موزیک خارجی که پخش شد هر سه رفتیم وسط و هنر چهار سالمون به رخ کشیدیم.
با پیچیده شدن دستی دور کمرم و بوی عطرش نگام و توی نگاه عصبی پرهام قفل کردم.
دوست نداشتم الان که یکم حالم خوب شده دعوا کنیم برای همون دستمو انداختم دور گردنش و لبامو به گوشش نزدیک کردم و آروم گفتم:برقصیم بعد هرچقدر میخوای هرچی میخوای بگو.
دستاشو محکم تر دور کمرم حلقه کرد و سرمو روی سی*ن*ه برنزش گذاشتم صدای قلبش که آروم میکوبید با صدای موزیک آرامش خاصی بهم داده بود.
به اطراف نگاهی کردم و با دیدن فرد آشنایی با بهت بهش خیره شدم.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

.Raha

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jan
35
56
مدال‌ها
1
پارت هجدهم:

از زبان آسا:
لعنتی،این اینجا چیکار میکنه وایی آسو اگه ببینش لو میریم سریع سرمو از سی*ن*ه پرهام برداشتم و آروم گفتم:پرهام
بهم خیره شد دوست داشتم الان بگه جانم اما بی حرف و منتظر نگام کرد نفس عمیقی کشیدم و آروم گفتم:ارمیا اینجاست الان آسو دیونه بازی در میاره لو میریم
پرهام سریع برگشت و به جایی که اشاره کردم نگاه کرد.
پرهام:باشه به ساشا بگو اسم ارمیا رایان و شما نمیشناسیدش.
ازش جدا شدم و رفتم سمت آرسن و ساشا که حالا نشسته بودن و کلکل میکردن.
آرین:ساشا میشه رو مخم نری
ساشا:من رومخم نه من رو مخممم؟!
_نه نه بچه ها ارمیا اینجاست.
هر دو با چشمای گرد نگام کردن یهو آرسن بلند شد و قبل از اینکه چیزی بگه سریع گفتم:میدونم به ساشا میگم فقط الان آسو دیونه بازی در میاره.
آرسن باشه آرومی گفت و رفت پیش پرهام.
ساشا دستمو گرفت و پرتم کرد رو صندلی بار
_ایی دیونه
ساشا:زود بگو چیشده
_اوکی نگا

از زبان آسو:

_دستمو ول کن گفتم
آرین:هه چرا کامی جونت ناراحت میشه
_اه اسم اون پیری و نیارا مردک یه پاش لبه گوره هنوز هیز بازی در میاره بزنم
آرین:هیییش آروم تر دختر
_لبامو جمع کردم و چشم غره ای بهش رفتم.
با تعجب به پرهام و آرسن که هی به ما اشاره میکردن کردم.
_اومم آرین
آرین:هوم
_مطمعنی این دوستات عقلشون سالمه؟
آرین: چطور
_اونجا رو نگا
به جایی که پسرا بودن اشاره کردم.
متعجب بهشون خیره شد و اخماشو کشید توهم دستشو گذاشت پشت کمرم و با خودش همراهم کرد.
آرین:این چه وضعیه خل شدین؟
پرهام:دستم شکست دوساعته دارم اشاره میکنم بیاین.
_اونوقت اون گوشیت واسه چیه؟
آرسن:هعی همش میگفتم یه چیزیو یادم رفته ها.
آرین:دیونه اید دیگه، خب حالا چیشده؟
پرهام به من خیره شد
_چیه؟
کامی:پسرا
همه برگشتم و متعجب به ارمیا که خیره شدم.
لبخندی از ذوق زدم اما ناخودآگاه اخمام رفت توهم.
این اینجا چیکار میکنه و چرا مسته چرا با نیش باز کنار کامی وایساده.
 
آخرین ویرایش:
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین