- Nov
- 2,553
- 13,783
- مدالها
- 3
نام رمان: رایا و آخرین اژدها
نویسنده: ملیکا سرداری
ژانر : تخیلی. طنز
عضو گپ نظارت S.O.W(11)
ناظر: @نهال رادان
خلاصه:میدونم دارین به چی فکر می کنین یه سوار تنها یه دنیای نابود شده یه سرزمین برهوت، این دنیا چطور به این حال روز افتاد خوب معلومه همه چیز از ۵۰۰ سال پیش شروع شد ( کماندرا) این چیزی بود که ما قبلاً بودیم وقتی سرزمین نمون هنوز یک پارچه بود ما مسالمت آمیز در کنار،
اژدهایان زندگی می کردیم موجودات جادویی که برامون آب بارون و صلح آوردن اینجا بهشت بود ولی بعد درون از راه رسید یه آفت که مثل آتیش همه جا پخش شدو در هین پخش شدن حیاط رو بلعید و با لمس هر کسی اونو تبدیل به سنگ کرد اژدهایان با تمام وجود برای ما جنگیدن ولی این کافی نبود اون موقع بود که آخرین اژدها سی سوی بزرگ تمام جادو ش رو توی جواهر متمرکز کرد و درون رو از بین برد تمام اون هایی که خشک شده بودن به حالت عادی برگشتن به غیر از اژدها یان تنها چیزی که از سی سوی مونده بود جواهرش بود لحظه فداکاری اون که باعث اتحاد بشریت شد باید لحظه الهام بخش بزرگی می بود ولی در عوض آدم ها همینطور که ازشون انتظار می رفت شروع کردن به جنگیدن برای تصاحب آخرین باقی مونده از جادوی اژدهایان ، سرزمین نمون مرز بندی شد مردم از هم جدا شدن همه باهم دشمن شدن جواهر باید مخفی می شد این جوری نبود که دنیا نابود بشه این اتفاق تا ۵۰۰ سال بعدش که من وارد داستان شدم رخ نداد...
نویسنده: ملیکا سرداری
ژانر : تخیلی. طنز
عضو گپ نظارت S.O.W(11)
ناظر: @نهال رادان
خلاصه:میدونم دارین به چی فکر می کنین یه سوار تنها یه دنیای نابود شده یه سرزمین برهوت، این دنیا چطور به این حال روز افتاد خوب معلومه همه چیز از ۵۰۰ سال پیش شروع شد ( کماندرا) این چیزی بود که ما قبلاً بودیم وقتی سرزمین نمون هنوز یک پارچه بود ما مسالمت آمیز در کنار،
اژدهایان زندگی می کردیم موجودات جادویی که برامون آب بارون و صلح آوردن اینجا بهشت بود ولی بعد درون از راه رسید یه آفت که مثل آتیش همه جا پخش شدو در هین پخش شدن حیاط رو بلعید و با لمس هر کسی اونو تبدیل به سنگ کرد اژدهایان با تمام وجود برای ما جنگیدن ولی این کافی نبود اون موقع بود که آخرین اژدها سی سوی بزرگ تمام جادو ش رو توی جواهر متمرکز کرد و درون رو از بین برد تمام اون هایی که خشک شده بودن به حالت عادی برگشتن به غیر از اژدها یان تنها چیزی که از سی سوی مونده بود جواهرش بود لحظه فداکاری اون که باعث اتحاد بشریت شد باید لحظه الهام بخش بزرگی می بود ولی در عوض آدم ها همینطور که ازشون انتظار می رفت شروع کردن به جنگیدن برای تصاحب آخرین باقی مونده از جادوی اژدهایان ، سرزمین نمون مرز بندی شد مردم از هم جدا شدن همه باهم دشمن شدن جواهر باید مخفی می شد این جوری نبود که دنیا نابود بشه این اتفاق تا ۵۰۰ سال بعدش که من وارد داستان شدم رخ نداد...
آخرین ویرایش توسط مدیر: