- Oct
- 991
- 4,564
- مدالها
- 3
زینتجون سریع یه چیزی بده من بخورم، باید برم.
صندلی و عقب کشیدم پشت میز نشستم زینت دستهای خیسش و با پیشبندش خشک کرد، با لبخند صبحونه رو،چید، دولپی دوسه لقمه خوردم، لیوان شیر و یه نفس سر کشیدم، بلند شدم با دستمال پشت لبم و که شیری شده بود پاک کردم. گفتم:
- مرسی زینت جون خداحافظ.
منتظر جوابش نشدم و به سمت اتاقم رفتم، کولم و برداشتم از پلهها سرازیر شدم بعد چند وقت میخواستم دوباره برم دانشگاه، حسابی ذوق داشتم. حین بیرون رفتن با صدای بلندی گفتم:
- عزیز من رفتم، صبحونهام خوردم، بایی تا بعد.
داخل حیاط با دیدن ماشین عمو چشمهام برق زد، یه امروز و حس تاکسی گرفتن نیست، به سمت ماشین رفتم، لعنتی سوئیچ ها نیستن. یهو چشمم به جعبه کوچیک رو دیوار خورد لبخند رو لبهام اومد، داخل جعبه از هر کدوم از ماشینها یه سوئیچ یدک بود سوئیچ ماشین عمو رو برداشتم و سوار شدم. کولم و رو صندلی عقب انداختم. با یه (بسمالله) روشنش کردم. با لبخند از پارک درش آوردم، دوتا بوق زدم، که عمو با بهت از پشت پنجره اتاقش نگاه میکرد. یه دست براش تکون دادم و داد زدم:
- عموجون یه امروز و بی ماشین باش من دیرم شده بوسبوس.
هنوز همینطور با چشمهای گشاد شده از پشت شیشه زل زده بود، که از حیاط بیرون زدم، پام و رو پدال گاز فشردم. انگار رو ابرها سیر میکردم. عجب حالی میده ها. با صدای گوشیم به مخاطب یه نگاه انداختم، که لبخندم پررنگ تر شد، تماس و وصل کردم:
- آنی دختره دیوونه، با اجازه کی ماشین و بردی ها؟
- ای بابا، عمو جون اینقدر حرص نخور دیگه، تا عصری میام.
یهو صدای عزیز پیچید تو گوشی:
- آنیسا، دخترم چرا بدون گواهینامه ماشین و برداشتی؟
- عزیز جون بخدا مواظبم چیزی نمیشه، قول میدم.
- باشه رسیدی خبر بده نگرانتم.
- چشم خداحافظ.
گوشی و قطع کردم و دستم و به سمت سیستم برد. صداش و بلند کردم:
[ با اینکه هر چی داشتم و دادی به بادش]
[ با این همه هنوز ازت خوشم میادش]
[ آخه دردت بهجونم، دلم میخواد بدونم تو کجایی]
[ شهرو گرفتن بعد تو ابرهای تیره، چرا همیشه اون که دوسش داری میره]
[ آخه دردت به جونم، دلم میخواد بدونم تو کجایی]
[ خودت خواستی جدا شی، چرا رفتی من و از هم بپاشی]
[ همه دنیام و دادم، که تو دنیای منه دیوونه باشی]
[ زمین دورت بگرده، خدا میدونه الان تو کجاشی]
پشت چراغ قرمز وایستادم، صدای پخش و کم کردم. با انگشت هام رو فرمون ضرب گرفتم با ایستادن ماشینی کنارم سرم چرخوندم. یه نگاه بهش انداختم بی توجه به جلو نگاه کردم یهو انگار یه چیزی تو سرم تکرار شد، دوباره به ماشین کناری نگاه کردم، خودش بود. به قرآن خودشه، مگه این نباید الان تو زندان باشه خدای من. با سنگینی نگاهم به سمتم نگاه کرد، اونم یکم جا خورد و آروم سرش و به معنای سلام تکون داد. بی شرف هنوز سرم تکون میده من احمق فکر میکردم این آدمه. با بوق ماشین های پشت سری بهخودم اومدم و راه افتادم.
صندلی و عقب کشیدم پشت میز نشستم زینت دستهای خیسش و با پیشبندش خشک کرد، با لبخند صبحونه رو،چید، دولپی دوسه لقمه خوردم، لیوان شیر و یه نفس سر کشیدم، بلند شدم با دستمال پشت لبم و که شیری شده بود پاک کردم. گفتم:
- مرسی زینت جون خداحافظ.
منتظر جوابش نشدم و به سمت اتاقم رفتم، کولم و برداشتم از پلهها سرازیر شدم بعد چند وقت میخواستم دوباره برم دانشگاه، حسابی ذوق داشتم. حین بیرون رفتن با صدای بلندی گفتم:
- عزیز من رفتم، صبحونهام خوردم، بایی تا بعد.
داخل حیاط با دیدن ماشین عمو چشمهام برق زد، یه امروز و حس تاکسی گرفتن نیست، به سمت ماشین رفتم، لعنتی سوئیچ ها نیستن. یهو چشمم به جعبه کوچیک رو دیوار خورد لبخند رو لبهام اومد، داخل جعبه از هر کدوم از ماشینها یه سوئیچ یدک بود سوئیچ ماشین عمو رو برداشتم و سوار شدم. کولم و رو صندلی عقب انداختم. با یه (بسمالله) روشنش کردم. با لبخند از پارک درش آوردم، دوتا بوق زدم، که عمو با بهت از پشت پنجره اتاقش نگاه میکرد. یه دست براش تکون دادم و داد زدم:
- عموجون یه امروز و بی ماشین باش من دیرم شده بوسبوس.
هنوز همینطور با چشمهای گشاد شده از پشت شیشه زل زده بود، که از حیاط بیرون زدم، پام و رو پدال گاز فشردم. انگار رو ابرها سیر میکردم. عجب حالی میده ها. با صدای گوشیم به مخاطب یه نگاه انداختم، که لبخندم پررنگ تر شد، تماس و وصل کردم:
- آنی دختره دیوونه، با اجازه کی ماشین و بردی ها؟
- ای بابا، عمو جون اینقدر حرص نخور دیگه، تا عصری میام.
یهو صدای عزیز پیچید تو گوشی:
- آنیسا، دخترم چرا بدون گواهینامه ماشین و برداشتی؟
- عزیز جون بخدا مواظبم چیزی نمیشه، قول میدم.
- باشه رسیدی خبر بده نگرانتم.
- چشم خداحافظ.
گوشی و قطع کردم و دستم و به سمت سیستم برد. صداش و بلند کردم:
[ با اینکه هر چی داشتم و دادی به بادش]
[ با این همه هنوز ازت خوشم میادش]
[ آخه دردت بهجونم، دلم میخواد بدونم تو کجایی]
[ شهرو گرفتن بعد تو ابرهای تیره، چرا همیشه اون که دوسش داری میره]
[ آخه دردت به جونم، دلم میخواد بدونم تو کجایی]
[ خودت خواستی جدا شی، چرا رفتی من و از هم بپاشی]
[ همه دنیام و دادم، که تو دنیای منه دیوونه باشی]
[ زمین دورت بگرده، خدا میدونه الان تو کجاشی]
پشت چراغ قرمز وایستادم، صدای پخش و کم کردم. با انگشت هام رو فرمون ضرب گرفتم با ایستادن ماشینی کنارم سرم چرخوندم. یه نگاه بهش انداختم بی توجه به جلو نگاه کردم یهو انگار یه چیزی تو سرم تکرار شد، دوباره به ماشین کناری نگاه کردم، خودش بود. به قرآن خودشه، مگه این نباید الان تو زندان باشه خدای من. با سنگینی نگاهم به سمتم نگاه کرد، اونم یکم جا خورد و آروم سرش و به معنای سلام تکون داد. بی شرف هنوز سرم تکون میده من احمق فکر میکردم این آدمه. با بوق ماشین های پشت سری بهخودم اومدم و راه افتادم.
آخرین ویرایش: