بسم رب گل سرخ؛
بگذار بگویند، بگذار بخندند؛
اصلاً بگذار که مرا هر شب دیوانه بخوانند.
تو که میدانی دیوانه نیستم، مگرنه؟
من تنها او را دوست دارم و این مقدسترین دلیل برای هر دم و بازدمم است!
***
من که خودم را باور دارم، من که قبول دارم دیوانه نیستم، بگذار بگویند، بگذار پشت سرم حرف بزنند.
برایم ذره ای ارزش ندارد، آن روزهایی که از شدت دلتنگی پتو را در دهان میگرفتم تا صدای گریه ام هفت خانه آن طرف تر نرود، کجا بودند؟
***
از خدا که پنهان نیست، از تو چه پنهان ماهِ نازم... .
بودنش سرپوشی برای تمام بدیهاییاست که در حقم شده است و این روزها با یاد آوری نگاهِ پر زِ عشقش جان میگیرم!
***
هیش!
میشنوی ماه عزیز؟ این صدای گریه های من است که سیاهی شب را پر کرده است.
هی! ماه عزیز، بیشتر گوش بده، به صدای نغمه هایی که میخوانم، بیشتر گوش بسپار، شاید توانستی آرامم کنی.
***
این روزها میخندم تا بخندانمش و با خندههایش جان بگیرم اما هرگز منکر بغض خفته در صدایم نمیشوم و من این روزها چهقدر شکننده شدهام!
***
ماه عزیزم!
دلتنگ تر از آنم که چیزی بگویم، آنقدر این دلتنگی وخیم است که حرفی به زبانم نمیآید!
شاید، فقط با نگاه کردن به تو، کمی آرام شوم.
به حرف هایم گوش میسپری؟
***
شاید تو نیز از حرفهایی که همه می گویند تکراری و ابر کلیشه هستند خسته شدهای اما چه کنم از این همه دوست و رفیق تنها تو را دارم که تا کنون کنارم ماندهای؛
و من میمیرم ببینم روزی را که تو نیز رهایم کردهای!
***
ستاره آسمان من، ماه زیبای من!
وقتی نگاهت میکنم، تمام وجودم را درون خود حل میکنی.
تو همان کسی هستی که دوستم داری و بازهم تو، تنها کسی هستی که دارم.
ای کاش این آدمها، کمی ماه بودند...فقط کمی!
***
هیچکس را به اندازه تو دوست نخواهم داشت!
میدانی؟ اویی که به خاطرش شب ها به آسمان زل میزنم و درباره اش با تو حرف میزنم، مثل تو ماه بود، زیبا بود.
او تنها آدمی بود که شبیه تو بود و من همین ویژگی را، دوست داشتم...
***
جهان پر از درد است و ماهها کم، ماه ها باید باشند ولی جهان این را نمیخواهد.
شنیده ای میگویند، آدم های خوب، زودتر از دنیا میروند؟
این قصه اوست، گوش بسپر ماه من...
***
عاشقش بودم، همیشه همیشه.
عشق خیالی من، عجیب شیرین بود!
شیرین مثل حلوا شکری و شیرینی زعفرانی.
یادم میآید وقتی به عشقم به او اعتراف کردم، گفت:
- ممنون که زودتر از من اعتراف کردی!
و این مهری بود بر آغاز عشق ما، عشق من، عشق او...
***
هر روز توی چشمهایش زل میزدم و میگفتم:
- تو رویای بیتکرار من هستی!
او هم فقط لبخند میزد، لبخندی تلخ.
***
گاهی وقتها احساس میکنم خوشبختترین عالم هستم؛
ماه زیبا، میدانی چرا؟
شب خواب آغوشش رامیبینم!
رویای زیبایی نیست؟
***
گاهی وقتها کنار حوض مینشینم و لبخندش را نقاشی میکنم، چشمهایش را بوسه باران میکنم و صورتش را نوازش... چه میشد اگر روزگار او را همانقدر، به همان اندازهی برگهی سفیدنقاشیام به من میبخشید؟
***
آنقدر خیالش زیبا بود که بعد این همه مدت فهمیدم شناگر ماهری شدهام، در خیالش غرق شوم چه؟
کسی برای نجاتم خواهد آمد؟
ای کاش کسی نباشد و من در این رویای زیبایم غرق شوم... .
***
گاهی وقتها که به خودم میآیم و او را دور از خودم میبینم بغضم میگیرد؛ باز هم توهم و خیال... .
یعنی تمام شبهایی که عاشقانههایم را خرجش کردم و بر موهایم بوسه میزد خیالی بیش نبود؟
***
عیبی ندارد که، باز هم چشمانم را میبندم و غرق رویاهایم میشوم، لبخند میزنم و خوشحال از این رشک شیرینی که این روزهاپرستشش میکنم... .
او را میبینم و میخندم، دست در دستان هم ماه را تماشا میکنیم، ماه لبخندش را خرجمان میکند و خوشبختی بیشتر از این؟
***
میگفت هر آدمی توی کهکشان ها، برای خودش ستارهای دارد.
شاید من ستارهای نداشته باشم! شاید این ماه باشد که هرشب نگاهم میکند و با خودش میگوید:
- روزی همراه با او، روی ماه ساکن خواهید شد.
***
پایان... .