جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

فایل شده رفتنت را هیچکس باور نداشت اثر ام کا اچ p.r

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته ادبیات توسط ام کا اچ p.r با نام رفتنت را هیچکس باور نداشت اثر ام کا اچ p.r ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,443 بازدید, 20 پاسخ و 15 بار واکنش داشته است
نام دسته ادبیات
نام موضوع رفتنت را هیچکس باور نداشت اثر ام کا اچ p.r
نویسنده موضوع ام کا اچ p.r
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط ام کا اچ p.r
موضوع نویسنده

ام کا اچ p.r

سطح
5
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
شاعر انجمن
کاربر ممتاز
Jun
2,612
15,994
مدال‌ها
6
سلام جان جانانم حالت خوب است، بدون من خوش می‌گذرد، آن‌جا همه چیز خوب است؟ کسی مریض نیست؟ کرایه‌ی خانه‌ی کسی جا نمانده؟ کسی قسط آب و برق ندارد؟! راستی بیمارستان‌های بهشت خالی است یا که آن‌جا اصلا بیمارستان ندارد؟! اگر این‌چنین باشد پس خوش بحالتان حتما در بهشت خیلی به شما خوش می گذرد، این‌جا ولی هیچ‌ چیز خوب نیست همه‌ چیز مثل تیکه‌های پازل به هم‌ ریخته بیمارستان‌ها پر از مریض شده قیمت خانه‌ها گران شده، این روزها حتی آب هم نداریم، پارک‌ها پر از افرادی شده که شاید روزی بهترین بودن دکتر، مهندس، معلم و... . ولی این روزها به آنها می‌گویند معتاد، معتادانی که یا گول رفیق‌های نارفیقشان را خورده‌اند یا عشق از پشت به آن‌ها خنجر زده شاید هم چون پول نداشتند می‌خواستند خود را کمی از این دنیای کثیف نجات بدهند و به دنیای خیالی‌شان پرواز کنند به خدا بگو کمی بیشتر حواسش به اهل زمین باشد این‌جا همه چیز ویران شده است لااقل برای ما... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

ام کا اچ p.r

سطح
5
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
شاعر انجمن
کاربر ممتاز
Jun
2,612
15,994
مدال‌ها
6
تابستان دارد تمام می‌شود و طلایی پاییز در حال شروع شدن است پاییزی که؛ آغازش از پایانش و پایانش از آغازش قشنگ‌تر است آری پاییز همان؛ فصل نور، فصل عشق ولی پاییز امسال با پاییز سال‌های دیگر فرق دارد و نبودنت را فریاد می‌زند پاییزی که برگ‌های خزان زرد رنگ هم از نبودنت گله دارند و خورشید مهربان هم از نبودنت دل‌گیر است، شاید تو در این پاییز در میان ما نباشی ولی بودنت همیشه در قلب‌های ما در نفس‌های ما و نگاه ما جریان دارد بودنی آرام و بی صدا، ساکت اما با دوام... . راستی گفته بودم پاییز را بخاطر تو دوست دارم آری این فصل خزان زندگی را همچو تو دوست دارم چون برایم یادآور عزیزانی است که رفته‌اند، یادآور نگاه‌های مهربان، و قلب‌های صبور، یادآور تو!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

ام کا اچ p.r

سطح
5
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
شاعر انجمن
کاربر ممتاز
Jun
2,612
15,994
مدال‌ها
6
شاید در کنارم نباشی ولی؛ همیشه در نگاهم، زندگیم و قلبم جریان داری ولی؛ حضورت مثل اکسیژن نامرئی و حیاتی است همان‌قدر مهم همان‌قدر قوی ، تو نه تنها در کنار من بلکه در لالایی‌های غمگین مادر و خنده‌های تلخ پدر و نگاه مات شده‌ی لیلی بر روی قاب عکست جریان داری و حضورت در قلبمان همیشگی و نامیرا است. شاید جسمت در کنار ما نباشد ولی روحت در کنار ما به دارد به زندگی ادامه می‌دهد و صدای خوش خنده‌هایت آوای خوش زندگی را در گوش‌های ما می‌نوازد و نگاه‌های مهربان و گیرایت در خود جاذبه‌ای از جنس حیات دارد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

ام کا اچ p.r

سطح
5
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
شاعر انجمن
کاربر ممتاز
Jun
2,612
15,994
مدال‌ها
6
صدای آرامش‌بخش جویبار و آواز قناری می‌آید و بوی خوش گل‌های باغ آقاجان فضا را معطر کرده است بچه‌ها در حال بازی روی تاب قدیمی‌ای هستند که تو آن را روی شاخه‌های درخت بید گوشه ی باغ بسته‌ای، حال مادر کمی بهتر شده و لبخند کوچکی بر لب دارد و با شوق به سخنان مادربزرگ گوش می‌دهد پدر هم با آقا جون و عمو دارد شطرنج بازی می‌کند و لیلی هم دارد با پسرعموی عاشق پیشه‌ی این روزها صحبت ‌می‌کند و گَه گاهی از شرم سرخ‌ و سفید می‌شود و لبخندهای خجول می‌زند. حتما الان با خود می‌گویی اینجا چه خبر است؟! گرچه تقصیری هم نداری خیلی وقت است که در میان ما نبودی می‌دانم الان چهره‌ات هم مثل گوجه فرنگی‌های باغ آقا جان سرخ شده است و می‌خواهی پسرعموی بیچاره را تهدید به قتل کنی و بگویی اگر هوای لیلی را نداشته باشد و او را اذیت کند حسابش را می‌رسی البته نگران چیز دیگری نباش چون پسر عموی بیچاره از پدر اجازه گرفته است و به قول مادر بزرگ رفته تند که سنگ‌ها را وا بکنند، ولی حیف شد که نیستی و من مانده‌ام و آرزوی کتک خوردن پسر عمو از دست تو خب چه کنم دوست ندارم که لیلی هم، مانند تو مرا ترک کند و برود کاش تو هم امروز در کنار ما بودی گرچه به قول شاید تو در کنار جسم‌های ما نباشی ولی تو در قلب‌های ما حضور داری!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

ام کا اچ p.r

سطح
5
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
شاعر انجمن
کاربر ممتاز
Jun
2,612
15,994
مدال‌ها
6
هنوز تابستان تمام نشده است و پاییز در انتظار آمدن است، حال محمد هنوز هم خوب نشده است و روز به روز ضعیف‌تر می‌شود چند روز پیش اعضای محل جشن گل‌ریزان برگزار کردند و کمی پول برای خرج دکتر رفتن محمد جمع کردند امروز محمد و مادرش با صورت هایی شاد و خندان ولی روح‌های آزرده و غمناک به دکتر رفتند ولی غمگین‌تر و خسته‌تر از همیشه به خانه برگشتند. مادر هم که به دیدار آنها رفته بود با حالی زار به خانه برگشت و بنای گریستن سر داد وقتی که از او پرسیدم چه شده گفت که دکتر گفته محمد سرطان گرفته محمد مهربان محمد باهوش همانی که هر روز صبح از پنجره‌ی کوچک اتاقش به من که در حال رفتن به مدرسه بودم لبخند می‌زد و برایم آرزوی موفقیت می‌کرد همان که شاگرد اول مدرسه‌شان بود همان که با وجود سن کمش با تمام وجود برای کمک به خانواده‌اش کار می کرد همان که... .
نه نمی‌توانم باور کنم خدا این‌کار را با ما نمی‌کند نه، تو بگو خدا خیلی مهربان است نه؟! مگر نه این‌که او حواسش به همه است و به بندگانش کمک می‌کند تو را به خدا حرفی بزن دیگر نمی‌توانم این زندگی را تحمل کنم تا دیروز فکر می‌کردم بعد از رفتنت معادله‌های چند مجهوله‌ی ریاضی سخت‌ترین چیز دنیاست ولی مثل اینکه زندگی سخت‌تر از این حرف هاست و دلی از جنس سنگ دارد راستی خدا از آن بالا به ما نگاه می‌کند؟!


 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

ام کا اچ p.r

سطح
5
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
شاعر انجمن
کاربر ممتاز
Jun
2,612
15,994
مدال‌ها
6
باران در حال باریدن است و روح و روان پروانه را به بازی گرفته است، گربه‌ی همسایه زیر باران پاییزی این روزها موش آب کشیده شده است همان موشی که دشمن اصلی و سرسخت اوست مادر کنار شومینه نشسته است و ذکر می‌خواند صدای پای عابرانی که با عجله از کوچه عبور می‌کنند سکوت وَهم انگیز کوچه را به همهمه‌ای زیبا تبدیل کرده‌ است نمی‌دانم چرا این روز ها همه چیز دست در دست هم داده‌اند که من به یاد تو بی‌اُفتم مثلاً همین دختربچه‌ی همسایه که پنجره‌ی اتاقش روبه‌روی پنجره‌ی خانه‌ی ماست و صدای گریه‌ی گوش خراشش روی رعدوبرق و غرش خشمگین آسمان را هم کم کرده است و برادرش با مهربانی او را در آغوش گرفته و می‌گوید «نترس عزیزم من همیشه کنارت هستم» یادم می‌آید تو هم روزی چنین قولی به من داده بودی! اما حیف که انسان‌ها قول‌هایشان را خیلی زود فراموش می‌کنند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

ام کا اچ p.r

سطح
5
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
شاعر انجمن
کاربر ممتاز
Jun
2,612
15,994
مدال‌ها
6
عبور عابر پیاده از پیاده‌رو، صف‌های شلوغ نانوایی، ترافیک‌های حوصله سر بر جاده‌های شهر، و... . همه و همه می‌گوید زندگی همچنان خوب و بد جریان دارد و برایش مهم نیست که محمد کوچولو روی تخت‌های پر درد بیمارستان در خوابی پر از رویا‌ به سر می‌برد و بدن دردش هر بار کابوس می‌شود شاید هم همان دیو در قصه‌ها می‌شود و به جنگ رویاهایش می‌رود، برایش مهم نیست که زنی فقیر با دست‌های تاول زده روی صندلی‌های از رنگ و رو رفته‌ی بیمارستان نشسته است و بجای اینکه قرآن در دستش باشد و برای سلامتی فرزندش دعا کند. میله‌های بافتنی را تند و سریع تکان می‌دهد تا هرچه زودتر بتواند سفارش‌های صاحب کارش را آماده کند تا بتواند برای درمان پسرش پول جمع کند و هر از گاهی نگاهی‌ غمناک به پسرش می‌اندازد و برای سلامتی‌اش دعا می‌خواند. می‌شود به خدا بگویی کمی بیشتر حواسش به ما بدبخت بیچاره‌ها باشد، تو که کنارش هستی، شنیده‌ام خدا دعاهای بنده‌های خوبش را قبول می‌کند تو هم یکی از آن‌هایی نه؟!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

ام کا اچ p.r

سطح
5
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
شاعر انجمن
کاربر ممتاز
Jun
2,612
15,994
مدال‌ها
6
می‌دانی گاهی با خود می‌اندیشم که؛ اگر این دنیا نبود چقدر خوب می‌شد دیگر مادری برای گرفتن دارو‌های فرزند مریضش نمی‌رفت در خانه‌ی مردم کار کند. هیچ پدری شرمنده‌ی روی فرزندانش نمی‌شد‌، شاخه گل‌های مریم و یاس نماد زندگی، طراوت، و حتی «عشق» بود!نه نماد فقر و کودک کار بودن نه؛ نماد ظلم و بی عدالتی، شاید اگر دنیا نبود دیگر هیچ کودکی گرسنه سر بر بالین نمی‌گذاشت، مرد معتادی تا کمر در سطل آشغال خم نبود تا تکه نانی پوسیده پیدا کند و شکمش را سیر کند، حال محمد بد نبود، دست‌های ‌‌‌‌‌‌‌پدر پر از زخم نبود، ماهی دختر همسایه برای اینکه خرج خانه را در بیاورد ژاکت و دستکش و جوراب های بافتنی نمی‌فروخت و هزار شاید دیگر... .‌‌ ولی خوب که با خود می‌اندیشم این دنیا از اول بد نبود ما آن را بد کردیم با کار‌های بدمان با؛ دروغ هایمان، با ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌مغز‌های پوسیده و افکار کثیفمان!
همیشه دلم می‌خواست به خدا بگویم که این زندگی پر درد را نمی‌خواهم ولی؛ نمی‌دانم خدایم‌ نمی‌شنید یا صدایم خیلی دور بود فقط می‌دانم تو کنارش هستی به او بگو زمینت دیگر جای زندگی نیست!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

ام کا اچ p.r

سطح
5
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
شاعر انجمن
کاربر ممتاز
Jun
2,612
15,994
مدال‌ها
6
امشب دلم عجیب گرفته است و بغض کوچکی در گلویم سد معبر کرده است امروز قلبم به اندازه‌ی دست فروش توی خیابان... درد دارد، امشب بوی گل یاس برایم نماد غم شده است. امشب... ولش کن سرت را درد نیاورم ولی می‌دانی بعضی‌ها هستند که هیچ چیز ندارند و خوشبخت‌اند و بعضی دیگر هستند که همه چیز دارند و گذرشان هیچ‌وقت به کوچه‌ی خوشبختی نخورده است، می‌دانی وقتی می‌گویم خوشبخت‌اند فکر نکن پول آب و برق و کرایه ‌‌‌‌‌‌‌خانه و هزار کوفت و زهرمار دیگر را دارند نه!! آنها فقط خودشان را دارند خوشبختی برای آن‌ها در شادی و خنده‌های کوتاهشان معنا می‌شود نه ماشین‌های آخرین مدل و برج‌های سر به فلک کشیده و خنده‌های مصنوعی و رستوران‌های بالا‌شهر خوشبختی برای آن‌ها در خانه‌ی اجاره‌ای چهل و پنج متریشان و خنده‌های هر چند تلخشان معنی می‌شود یک خوشبختی مجازی و ساختگی و صد البته دوست داشتنی!
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

ام کا اچ p.r

سطح
5
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
شاعر انجمن
کاربر ممتاز
Jun
2,612
15,994
مدال‌ها
6
ای عزیزتر از جانم، بودنت بوی خوش نسترن بود و تو چراغ روشن خانه‌ی ما بودی و با رفتنت بوی خوش نسترن از خانه‌ی کوچک ما رفت و چراغ روشن خانه‌مان تاریک شد و سو‌سوی مرگ را نواخت ای جانِ جانانم دیر‌گاهی‌ست که رفته‌ای و وجود عشق را با خود به یغما برده‌ای می‌دانم حالت در بهشت خوب است بهتر از روزهای غم‌بار ما بهتر از؛ مرگ‌ تدریجی رویاهای ما بهتر از؛ دل‌های نژند و قلب‌های پینه بسته‌ی ما... .
جانِ من دیر‌گاهی‌ست که؛ تاریکی شب در دل کوچک من خانه کرده است و بوی مهربانی‌ات در دستان من خالی‌ست! می‌دانی عشق مانند گنجی گران بهاست که هر کسی آن را نمی‌یابد ولی تو خود منبع عشق و امید بودی و با رفتنت عشق همچو پرنده‌ای رها شده از قفس از خانه‌ی ما پر زد و رفت و خانه‌ی ما از رفتنت پر از سکوت و درد شد بیا از این چیز‌ها حرف نزنیم و فقط از زمان دیدارمان بگوییم زمانی که؛ آغوش مان از عشق پر می‌شود و لبخند و امید در دل‌هایمان رخنه می‌کند به امید آن روز تو را به خدای بزرگ می‌سپارم و بوی گل‌های نرگس را به پیشواز دیدار پر از عشق‌‌مان روانه‌ی بهشت می‌کنم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بالا پایین