جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

تکمیل شده رمان بخشش افسون اثر سارا ترسه

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته رمان‌های تکمیل شده توسط ساراگل با نام رمان بخشش افسون اثر سارا ترسه ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 3,552 بازدید, 111 پاسخ و 7 بار واکنش داشته است
نام دسته رمان‌های تکمیل شده
نام موضوع رمان بخشش افسون اثر سارا ترسه
نویسنده موضوع ساراگل
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط HAN
موضوع نویسنده

ساراگل

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jun
143
553
مدال‌ها
2
پری بعد از بهزاد و افرا دوقلو حامله شد. محمود خواست یکی از بچه‌ها رو ببره و خودش بزرگ کنه. قسم خورد قول داد، که مثل بچه خودش بزرگ می‌کنه. برادرم بود. پری قبول نمی‌کرد، من و آقاجون راضیش کردیم. محمود تو رو برد، به قولش عمل کرد، مثل بچه‌ی خودش بزرگت کرد
وسط حرفش می‌پرم:
- چرا من؟ چرا بهروز نه؟
خسرو کلافه دستی بر صورتش می‌کشد:
- ما انتخاب نکردیم، محمود تو رو خواست.
سرم را با انزجار و تاسف تکان می‌دهم. از حرکتم غمی بر صورت خسرو می‌نشیند. بلند می‌شوم و به طرف اتاقم گام برمی‌دارم و در همان حال می‌گویم:
- دیگه نمی‌خوام ببینمتون.
در را پشت سرم می‌بندم‌. تکیه بر در می‌نشینم و بی‌صدا اشک می‌ریزم حالا انگار بغض پری هم شکست که صدای زار زدنش خانه را برداشته و می‌گوید:
- خسرو دخترم رو می‌خوام.
فریاد می‌زند: آقاجون شما و خسرو این کار کردین نمی‌بخشمتون اگر افسون به من برنگرده.
کسی به در اتاقم می‌زند. چیزی نمی‌گویم که در را هل می‌دهد، مجبور می‌شوم از کنار در کنار بروم. بهروز است. نگاهش را می‌فهمم، این نگاه بغض دارد حرف که می‌زند، به یقین می‌رسم! لب پایین‌اش را به دهان می‌کشد و ول می‌کند:
- افسون.
مظلوم می‌گویم: هوم
منتظرم چیزی بگوید ولی او هم انگار نمی‌داند کلمات را چگونه پیدا کند، که سرم را به سی*ن*ه‌اش می‌چسباند. همین کافی است تا با صدای بلند زیر گریه بزنم چانه‌اش را روی سرم گذاشته و با بغض می‌گوید:
- افسون درست و غلطش رو نمی‌دونم ولی من خیلی خوشحالم، خوشحالم که تو...تو خواهرمی‌!
فین‌فین می‌کنم که شوخ می‌شود.
بهروز: آه، آه از قدیم گفتن آدم رو سگ بگیره جو نگیره، حالا ما جوگیر شدیم بغلت کردیم تو هم سو‌‌ءاستفاده کردی آب بینیت رو به تیشرت دوست داشتنیم زدی
با این لودگی‌هایش لبخند بر لبم می‌نشیند:
- دیوونه!
لپم را می‌کشد:
- تو فقط بخند!
و من به راستی می‌خندم، گفته بود تو فقط بخند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

ساراگل

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jun
143
553
مدال‌ها
2
.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

ساراگل

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jun
143
553
مدال‌ها
2
***
.
 
آخرین ویرایش:
بالا پایین