جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

تکمیل شده رمان بخشش افسون اثر سارا ترسه

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته رمان‌های تکمیل شده توسط ساراگل با نام رمان بخشش افسون اثر سارا ترسه ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 3,552 بازدید, 111 پاسخ و 7 بار واکنش داشته است
نام دسته رمان‌های تکمیل شده
نام موضوع رمان بخشش افسون اثر سارا ترسه
نویسنده موضوع ساراگل
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط HAN
موضوع نویسنده

ساراگل

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jun
143
553
مدال‌ها
2
-
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

ساراگل

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jun
143
553
مدال‌ها
2
***
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

ساراگل

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jun
143
553
مدال‌ها
2
..
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

ساراگل

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jun
143
553
مدال‌ها
2
..
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

ساراگل

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jun
143
553
مدال‌ها
2
..
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

ساراگل

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jun
143
553
مدال‌ها
2
..
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

ساراگل

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jun
143
553
مدال‌ها
2
..
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

ساراگل

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jun
143
553
مدال‌ها
2
..
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

ساراگل

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jun
143
553
مدال‌ها
2
حال و هوای خانه یادم می‌اندازد من بیش از حد دلتنگ بوده‌ام ولی نمی‌خواستم قبول کنم. کمک عزیز میوه و چای می‌آورم، برای دیار میوه پوست می‌کنم، نمی‌دانم ولی حس می‌کنم آقاجان از اینکه ما را کنار هم می‌بیند زیادی خوش‌حال است این را از برق چشمانش نتیجه می‌گیرم.
آقاجان: افسون گفت تنها میام گفتم با دیار بیا گفت کار داره، خوب کردی اومدی باباجان، شما باید همیشه کنار هم باشید، هوای هم دیگه رو داشته باشید، من تو رو می‌شناسم افسون رو هم همین‌طور، امیدوارم هیچ‌وقت به این نتیجه نرسم که تصمیمم برای ازدواج‌تون اشتباه بوده.
دیار سکوت کرده است ولی من جوابش را می‌دهم، شاید دیار فکر کند. همین‌طوری چیزی گفته‌ام ولی من این حرف‌ها را از ته قلبم بر زبان آورده‌ام.
- آقاجون این بهترین تصمیمی بود که برای من گرفتی، من راضیم و برای این زندگی همه‌ی تلاشم رو می‌کنم.
لبخندی می‌زند.
اقاجان: می‌دونم گل دخترم.
عزیز برایمان زرشک پلو با مرغ درست کرده است، اصلاً عزیز هر چه درست کند خوشمزه است. بعد از ناهار ظرف‌ها را می.شویم. عزیز به دیار گفته است با من به اتاقم برویم و استراحت کنیم، من زود‌تر بلند شدم چون حسابی دلم برای اتاقم تنگ شده بود، پنجره اتاق را باز می‌کنم تا هوای خنک داخل اتاق بیاید، از پنجره به حیاط آقاجان نگاه می‌کنم، یادم می‌آید بچه تر که بودم چقدر با مینا، مهتاب، مهران، بهروز، میلاد و گاهی‌ام با دنیا و افرا که کمی از ما بزرگ‌تر بودن و تیم‌شان جدا بود بازی می‌کردیم، چقدر بدو بدو می‌کردیم، بهزاد، دیار، عمو سعید و نیما چند سالی از ما بزرگتر بودند و با ما بازی نمی‌کردند، بهزاد اما همیشه هوایم را داشت، باید همان زمان‌ها شک می‌کردم که من و بهزاد از یک خونیم، با بهروز هم حسابی شیطنت می‌کردم ولی میلاد با من زیاد جور نبود و همیشه دعوا می‌کردیم، از نظر خودم میلاد در بچگی حسابی بدجنس بود اما حالا اصلاً این‌طور نیست، خیلی هم دوست داشتنی است، هر چند از زنش چندان خوشم نمی‌آید. با صدای باز شدن در اتاق به سمت در بر می‌گردم، دیار بود، به اتاقم نگاه می‌کند، اولین بار است به اتاقم امده است، می دانم به احتمال زیاد برای خوابیدن تختم را تصرف خواهد کرد و من مجبور می‌شوم پایین تخت بخوابم برای همین زود روی تخت می‌روم و پتو را تا خرخره‌ام می‌کشم تا من روی تخت بخوابم نه او.
کتش را در می‌آورد و روی صندلی می‌گذارد، سه دکمه ی بالایی پیراهنش را باز می‌کند، زیادی زل زده‌ام پس روی پهلوی دیگرم می‌خوابم و پشتم به دیار است، پتو را روی صورتم می‌کشم.
- بالشت تو کمد هست.
چشمانم را می‌بندم که با بالا پایین شدن تخت و خزیدنش زیر پتو سیخ سر جایم می‌نشینم و متعجب نگاهش می‌کنم، با اخم می‌گویم:
- برو پایین بخواب چرا اومدی اینجا.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بالا پایین