بسم هو
عمقِ چشمای سردم، اضطراب و ذرهای ترس دیده میشد. کف دستای یخزدم رو به سطح دیواری که تکیهام بهش بود، فشار دادم تا به امید اینکه جایی برای عقب رفتن باز بشه! سعی میکردم هرچه میتونم به دیوار آجری پشتم بچسبم تا دست کثیف و چرک آلود این مرد، پوستم رو لمس نکنه. دستاش تو فاصلهی چندسانتی صورتم بود که دندونهای قفلشدهام رو به سختی از هم جدا کردم و تفی که چندین دقیقه هست توی دهنم جمعش کردم رو به صورت سیاه و چروکش پاشیدم. با این کارم، چند قدم عقب رفت و کاسهی چشماش بیش از حد گشاد شد و من میخواستم همین لحظه با قاشق از جاش در بیارم.
- لعنتی... .
صدای مسـ*ـتآلود مردهای اطرافم که نصفشون سیگار به دست بودن و نصفشون کم مونده بود شیشههای الکل رو توی حلقشون فرو کنن، بلند شد. یکی میخندید و دیگریش... . مرد مسن و بد ذات روبهروم بیخیال شد و با قهقههای کوتاهمدت و رومخی، خودش رو گوشهای انداخت و از جیبش یه نخ بیرون کشید. دندونام رو بیشتر روی هم ساییدم و بیتفاوت نسبت به این اتفاق، به سمت مرد آسودهخاطری چرخیدم که بین جمعیت، با فاصله و دور از مردهای دیگه نشسته بود و پکهای عمیقی از سیگارش میگرفت و دود غلیظش رو از دهنش بیرون میداد. تصویر عمق چشمام، چیزی جز نفرت و کینه نسبت به این فرد به نمایش نمیذاشت. هیچکدوم از حرفهام روی این مردِ شیطانصفت و شبیه به یخ تاثیر نداشت و ذرهای توجه خرج این حرفها نمیکرد. اما من، مثل هر روز دیگه جملهی پر از تمنام رو تکرار کردم:
- بهتره این مسخرهبازیها رو تمومش کنی پدر. فکر نکنم جمع کردن اینهمه شغال توی خونهی من عاقبت خوبی داشته باشه!
نه نگاهش روی من زوم شد و نه تحولی توی عضلههای استخونی چشماش دیده میشد. تنها چند کلمه بود که از لای لبهای قفلشدهاش بیرون اومد:
- خونهی تو؟
نتونستم جوابی بدم. همین که اجازهی ورود به این سرپناهِ پر از خطر رو داشتم، باید رو به قبله سجده میکردم. صدای کذایی این مرد که لقب پدر رو روی خودش گذاشته بود و اینهمه کفتار که دور خودش جمع کرده بود، رو مخ و غیرقابل تحمل بودن. حالم داشت از شدت بوی سیگار و قلیونهایی که جلوی هریک از این مردها بود، به هم میریخت و من تحمل و طاقت اینهمه کثیفی رو نداشتم. کولهپشتی رو از شونهام برداشتم و کیسهای که حاوی مواد بود رو از داخلش درآوردم و انداختمش جلوی این مردی که اسمش پدر بود! قدمهام رو سمت پلهها تند کردم که صدایِ پدر، باز روی اعصابم خط انداخت:
- یکشنبهی هفتهی بعد، آدرس تغییر میکنه. یادم بنداز که یادت بندازم.
دستام رو نردهها مشت شد. به زور از بین لبهای کلیدشدهام چند کلمه بیرون اومد:
- چه آدرسی؟