جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

معرفی رمان رمان سرافینا و روح سرگردان

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته معرفی کتب نشر توسط .Belinay. با نام رمان سرافینا و روح سرگردان ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 291 بازدید, 0 پاسخ و 3 بار واکنش داشته است
نام دسته معرفی کتب نشر
نام موضوع رمان سرافینا و روح سرگردان
نویسنده موضوع .Belinay.
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط .Belinay.
موضوع نویسنده

.Belinay.

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Aug
499
5,085
مدال‌ها
2
نام اثر: سرافینا و روح سرگردان
نویسنده: رابرت بیتی
مترجم: شبنم حیدری‌پور
انتشارات: انتشارات پرتقال
دسته‌بندی: داستان کودک و نوجوانان

درباره کتاب سرافینا و روح سرگردان3​

طوفانی شیطانی و ویرانگر در راه است...
اتفاق عجیبی برای سرافینا افتاده است. او با بدنی زخمی در تاریکی ناشناخته‌ای چشم باز می‌کند و می‌بیند همه چیز در بیلتمور تغییر کرده است. دوستان قدیمی کارهای وحشتناک می‌کنند و دشمن همه جا حضور دارد.
نیرویی بی‌نام‌ونشان که با خودش سیل و طوفان‌های خانمان برانداز می‌آورد و سر راهش همه چیز را نابود می‌کند به بیلتمور نزدیک می‌شود. سرافینا تا دیر نشده باید باید از اوضاع سر دربیاورد و راهی برای استفاده از قدرت‌های عجیب تازه‌اش پیدا کند. او باید بیلتمور را نجات دهد....

کتاب سرافینا و روح سرگردان 3 را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم​

این کتاب مناسب گروه سنی بالای ۱۲ سال است.

بخشی از کتاب سرافینا و روح سرگردان 3​

سرافینا چشم باز کرد و چیزی به جز سیاهی ندید. اصلا انگار چشم‌هایش را باز نکرده بود. غرق در خلا تاریکی دنیایی سرگیجه‌آور، بین خواب و بیداری سیر می‌کرد صدای خفه‌ای شنید و از خواب پرید؛ اما نه کسی بود، نه صدایی و نه حرکتی. با آن چشم‌های گربه‌ایش همیشه، حتی در کمترین نور و تاریک‌ترین جاها هم می‌توانست ببیند، اما اینجا انگار کور بود. در تاریکی دنبال پرتوی ضعیف روشنایی گشت، ولی نه مهتاب از پنجره‌ای تو می‌آمد، نه از سوسوی فانوس دوری در راهرو خبری بود. فقط سیاهی...

سرافینا چشم‌هایش را بست و دوباره باز کرد؛ اما فایده‌ای نداشت. هنوز تاریک تاریک بود. از خودش پرسید یعنی جدی جدی کور شدم رفت؟ گیج و منگ گوش تیز کرد تا در تاریکی صدایی بشوند، همان کاری که قبلاً موقع شکار موش در اعماق راهروهای زیرزمین بزرگ و تودرتوی بیلتمور می‌کرد؛ اما از غژغژهای خانه یا از سروصدای خدمتکاری در که اتاق دیگر مشغول کار باشد خبری نبود.

پدرش روی تختخوابی نزدیک او خروپف نمی‌کرد و صدای وزوز کار کردن هیچ دستگاهی شنیده نمی‌شد؛ نه تیک‌تاک ساعتی به گوش می‌رسید و نه صدای پایی می‌آمد. چنین سرما و سکون و سکوتی برای سرافینا کاملاً غریبه بود. او دیگر در بیلتمور نبود.


یا صدایی افتاد که او را از خواب پرانده بود و گوش تیز کرد تا دوباره آن را بشنود؛ اما صدا، چه واقعی چه بخشی از یک رویا، دیگر وجود خارجی نداشت. سرافینا هاج‌وواج از خودش پرسید اینجا کجاست؟ چطوری اومدم اینجا؟
بعد بالاخره صدایی آمد که انگار جواب سوالش بود.
تاپ تاپ.
یک لحظه فقط همین بود.
تاپ تاپ، تاپ تاپ، تاپ تاپ.
تپش قلب و ضربان نبضش.
تاپ تاپ، تاپ تاپ، تاپ تاپ، تاپ تاپ.
وقتی زبانش را آهسته حرکت داد تا لب‌های خشک و ترک‌خورده‌اش را تر کند، توی دهانش ته‌مزه‌ی فلز حس کرد.
اما فلز نبود.
خون بود... خون خودش که در رگ‌هایش جاری شده و به زبان و لب‌هایش دویده بود...
 
بالا پایین