- Nov
- 598
- 9,080
- مدالها
- 3
مهبد از در وارد شد و کناز گلناز نشست.
مهبد: خب سوگل خانوم، چندمی؟
لبهایم را تر کردم:
- آخرین سال دبیرستانمه.
گلناز: دخترم واسهی خودش بزرگ شده، قراره دانشجو بشه.
مهبد: چی میخونی دخترم؟
باز هم گفت دخترم، میخواستم از جا بلند شوم و کف گرگیام را نشانش دهم اما حیف احترامش واجب بود و امکان داشت از خانهاش بیرون پرتم کند!
- حقوق.
برق تحسین را در نگاهش میدیدم.
مهبد: پس قراره بشی خانون وکیل.
سمیه خانوم سینی شربت را سمت گلناز و مهبد گرفت و سپس سمت من آمد. با تشکری کوتاه لیوان پایه بلند را برداشتم. بابا آب آناناس دوست داشت.
محتویات شربت را مزه کرده کمکم سرکشیدم.
گلناز: سمیه جان لطفاً گلی رو تا اتاقش همراهی کن، بچم خستهست... .
و من چقدر دوست داشتم فریاد بزنم و بگویم من فقط گلیِ پدرم هستم، تنها او حق دارد من را دخترش بخواند، اما جوابم تنها لبخندی بود که همیشه روی لبهایم نقش میبست.
مهبد: خب سوگل خانوم، چندمی؟
لبهایم را تر کردم:
- آخرین سال دبیرستانمه.
گلناز: دخترم واسهی خودش بزرگ شده، قراره دانشجو بشه.
مهبد: چی میخونی دخترم؟
باز هم گفت دخترم، میخواستم از جا بلند شوم و کف گرگیام را نشانش دهم اما حیف احترامش واجب بود و امکان داشت از خانهاش بیرون پرتم کند!
- حقوق.
برق تحسین را در نگاهش میدیدم.
مهبد: پس قراره بشی خانون وکیل.
سمیه خانوم سینی شربت را سمت گلناز و مهبد گرفت و سپس سمت من آمد. با تشکری کوتاه لیوان پایه بلند را برداشتم. بابا آب آناناس دوست داشت.
محتویات شربت را مزه کرده کمکم سرکشیدم.
گلناز: سمیه جان لطفاً گلی رو تا اتاقش همراهی کن، بچم خستهست... .
و من چقدر دوست داشتم فریاد بزنم و بگویم من فقط گلیِ پدرم هستم، تنها او حق دارد من را دخترش بخواند، اما جوابم تنها لبخندی بود که همیشه روی لبهایم نقش میبست.