- Apr
- 5,571
- 6,491
- مدالها
- 12
- چیشد دکتر؟
- خوشبختانه به موقع رسوندینش بیمارستان، بیشتر آبی که تو ریههاش رفته رو از ریههاش خارج کردین که خیلی کمک به بهبودیش کرده؛ نگرانش نباشید حالش الان خوبه ولی ممکنه دچار تنگی نفس کوتاه مدت یا شایدم بلند مدت بشه؛ الان هنوز بیهوشه ولی یکم که بگذره به هوش میاد ولی امشب باید بستری باشه تا ببینیم وضعیتش چهطور میشه.
- ممنونم دکتر.
- وظیفهام بود.
دکتر که رفت رفتم داخل اتاق و کنار رها روی تخت خالی کنارش نشستم.
به قیافهاش زل زدم، آخه من چهجوری باهاش سرد باشم؟ چهجوری از خودم متنفرش کنم؟ چهجوری وانمود کنم واسم مهم نیست؟ وقتی میدونم اون همهی زندگی منه.
آره رها تمام زندگی من شده. نمیدونم کی و کجا؟ فقط میدونم اون برام از هر چیزی مهمتره. میدونم حاضرم هر کاری بکنم که به رها آسیب نرسه و آرامش داشته باشه.
وقتی دیدم رفت زیر آب خیلی ترسیدم، ترس از دست دادن رها حتی فکرش هم اذیتم میکنه.
شاید من زیادی سخت میگیرم و باید بذارم دلم تصمیم بگیره، شاید اگه عاشق رها باشم بتونیم یه زندگی خوب داشته باشیم؛ شاید کنار رها خوشبخت بشم و شاد باشم.
چی دارم میگم؟ من عاشقش بشم اون چی؟ اونهم عاشق من میشه؟ الان حس اون همون حسیه که من دارم؟ پس چرا انقدر دهن به دهن من میذاره؟ اون از من بدش میاد من میدونم.
ولی اون روز از تمرین برگشتم اتاقم تو گوشیش بود، رفتم بالا سرش ولی متوجه نشد و من سرک کشیدم تو گوشیش؛ داشت عکسهای من رو نگاه میکرد و رو لبهاش لبخند بود.
خوب شاید اونهم به من حسهایی داشته باشه، ولی اونهم مثل من مغروره و نمیخواد چیزی بگه؛ درستش هم همینه که مرد از علاقهاش بگه و اعتراف کنه نه خانم... .
***
- خوشبختانه به موقع رسوندینش بیمارستان، بیشتر آبی که تو ریههاش رفته رو از ریههاش خارج کردین که خیلی کمک به بهبودیش کرده؛ نگرانش نباشید حالش الان خوبه ولی ممکنه دچار تنگی نفس کوتاه مدت یا شایدم بلند مدت بشه؛ الان هنوز بیهوشه ولی یکم که بگذره به هوش میاد ولی امشب باید بستری باشه تا ببینیم وضعیتش چهطور میشه.
- ممنونم دکتر.
- وظیفهام بود.
دکتر که رفت رفتم داخل اتاق و کنار رها روی تخت خالی کنارش نشستم.
به قیافهاش زل زدم، آخه من چهجوری باهاش سرد باشم؟ چهجوری از خودم متنفرش کنم؟ چهجوری وانمود کنم واسم مهم نیست؟ وقتی میدونم اون همهی زندگی منه.
آره رها تمام زندگی من شده. نمیدونم کی و کجا؟ فقط میدونم اون برام از هر چیزی مهمتره. میدونم حاضرم هر کاری بکنم که به رها آسیب نرسه و آرامش داشته باشه.
وقتی دیدم رفت زیر آب خیلی ترسیدم، ترس از دست دادن رها حتی فکرش هم اذیتم میکنه.
شاید من زیادی سخت میگیرم و باید بذارم دلم تصمیم بگیره، شاید اگه عاشق رها باشم بتونیم یه زندگی خوب داشته باشیم؛ شاید کنار رها خوشبخت بشم و شاد باشم.
چی دارم میگم؟ من عاشقش بشم اون چی؟ اونهم عاشق من میشه؟ الان حس اون همون حسیه که من دارم؟ پس چرا انقدر دهن به دهن من میذاره؟ اون از من بدش میاد من میدونم.
ولی اون روز از تمرین برگشتم اتاقم تو گوشیش بود، رفتم بالا سرش ولی متوجه نشد و من سرک کشیدم تو گوشیش؛ داشت عکسهای من رو نگاه میکرد و رو لبهاش لبخند بود.
خوب شاید اونهم به من حسهایی داشته باشه، ولی اونهم مثل من مغروره و نمیخواد چیزی بگه؛ درستش هم همینه که مرد از علاقهاش بگه و اعتراف کنه نه خانم... .
***
آخرین ویرایش: