جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [رهایی] اثر «مائده m کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط Mahi.otred با نام [رهایی] اثر «مائده m کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 23,853 بازدید, 238 پاسخ و 32 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [رهایی] اثر «مائده m کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع Mahi.otred
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Mahi.otred
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,491
مدال‌ها
12
بهتره پیتزا سفارش بدم رها خیلی دوست داره ولی آخه ضرر هم داره زیادش خوب نیست که اون‌ همش پیتزا می‌خوره، ولی باز شاید با این‌ کارها بتونم از دلش دربیارم و فردا با خیال راحت برم‌. زنگ زدم و دوتا پیتزا سفارش دادم با مخلفات و گفت تا یه بیست دقیقه دیگه می‌رسه، با زنگ خوردن گوشیم رفتم و با پیتزا برگشتم.
همه چیز رو حاضر کردم ولی رها هنوز تو همون حالت بود و یه سانت هم تکون نخورده بود! رفتم کنارش خم شدم و دستم رو گذاشتم رو بازوش و بهش نگاه کردم.
- رها خانوم شکمو بوی پیتزا رو حس نکرده؟
به خودش اومد و نگاهم کرد چشم‌هاش هنوز هم طوسی بود! چی‌کار کنم چشم‌هاش آبی بشه؟ بشه همون چشم‌هایی که عاشقشون شدم؟ شاید باهاش شوخی کنم حالش خوب بشه.
- پاشو دیگه، پاشو بریم بخوریم که الان صدای شکمت بلند میشه آبرو برات نمی‌ذاره ها.
یه لبخند کم جون اومد رو لبش!
- پاشو که فقط امروز رو هستم ها، پس بیا خوش بگذرونیم هوم؟
سر تکون داد و بلند شد باهم نشستیم و مشغول خوردن شدیم، انگار پیتزا کاره خودش رو کرده چون با اشتها داشت می‌خورد و خبری از رهای دو دقیقه قبل نبود! خیلی شکموعه این رها.
بعد از غذا رها رفت رو تخت دراز کشید.
- می‌خوام یکم بخوابم سر و صدا نکن بیدار شدم باید بریم بیرون ها.
- باشه، بعد کجا بریم؟
- بریم شهربازی.
- خیلی خوب بخواب.
چشم‌هاش رو بست و خوابید صبر کردم خوابش عمیق بشه بعد رفتم کنارش و دراز کشیدم، دستم رو گذاشتم رو سرش و موهاش رو نوازش کردم موه‌های نرم و لَخت و بلند.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,491
مدال‌ها
12
به نیم رخش خیره شدم و آروم روی گونش دست کشیدم، این دختر با این‌که برای جذب من هیچ کاری نمی‌کنه ولی منو می‌کشه سمت خودش! این دختر شاید از جنس خیلی دخترهای دیگه که دلبری می‌کنند و خودشون رو تو دل همه جا می‌کنند نباشه، ولی از جنس الماسه الماسی که فقط باید برای من باشه نه ک.س دیگه، نباید دست هیچ پسری به الماس من بخوره؛ نباید چشم هیچ پسری به الماس من باشه و الماس من رو نگاه کنه! هر کاری می‌کنم تا الماسم در امان باشه.
تو همین فکر‌ها بودم که کنار رها خوابم برد… .
***

با تکون خوردن بدنم بیدار شدم! رها داشت تکونم می‌داد.
- پاشو دیگه قرار بود بریم شهربازی.
به چشم‌هاش نگاه کردم آبیِ‌آبی بودن! خیلی خوش‌حال شدم از این‌که دوباره حالش خوب شده و ناراحت نیست.
- خیلی خوب باشه.
بلند شدم رفتم سرویس دست و صورتم رو شستم اومدم بیرون. آماده شده بود! یه پیرهن آستین بلند گشاد رنگ چشم‌هاش با شلوار جین مشکی موهاش هم برای اولین بار باز بود! چه‌قدر موی باز بهش میاد و قشنگ‌ترش می‌کنه. موهاش رو فرق وسط باز کرده بود ریخته بود دورش، هوا دیگه سرد شده و باید لباس گرم پوشید و رفت بیرون.
منم یه پیرهن سرمه‌ای آستین بلند و شلوار مشکی پوشیدم و موهام رو با شونه دادم بالا. خودمونیم عجب دافی‌ام من! از فکر خودم خندم گرفت ولی زود خندم رو جمع کردم نذاشتم لبم باز بشه.
- پاشو بریم.
- بریم.
گوشیش رو برداشت و دنبال من راه افتاد و رفتیم بیرون.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,491
مدال‌ها
12
سوار ماشین شدیم و یه راست رفتیم سمت شهربازی. وقتی رسیدیم رها با ذوق پیاده شد و منتظر من موند منم همون‌جا پارک کردم و پیدا شدم رفتیم داخل.
- خوب چی می‌خوای سوار شی؟
- چرخ و فلک و فریزبی، ترن‌هوایی و ستاره گردان، سقوط آزاد و… .
- او! همه رو می‌خوای سوار شی؟
- آره مشکلی داری؟ از جیب خودم میدم.
- کی حرف پول زد؟ می‌تونی دووم بیاری؟
- معلومه که می‌تونم.
- حالت بد نمی‌شه؟
- نه.
- خیلی خوب خدا کنه.
رفتیم سمت چرخ و فلک، از بلیط فروشی بلیط گرفتیم و تو صف ایستادیم، بالاخره نوبت ما شد من و رها روی صندلی یه اتاقکش نشستیم، دوتا صندلی مانند بود روبه‌روی هم.
شروع به حرکت کرد و آروم بالا رفت، رها با ذوق به پایین نگاه می‌کرد و تا تونست عکس و فیلم گرفت از اون‌جا و من غرق در لذت بودم، از لذت بردنش لذت می‌بردم.
- بخند.
حواسم رو جمع کردم داشت ازم عکس می‌گرفت.
- واسه چی؟
- می‌خوام بدم به نخود چی، بخند دیگه دارم ازت فیلم می‌گیرم.
- نمی‌خندم.
- این فیلم بر علیه‌ات میشه ها.
- هه نه‌ بابا!
- به خدا.
- نمی‌خندم تو خواب ببین.
- خیلی تحفه‌ای خوابت رو ببینم.
- نه‌ که نیستم.
- خیلی بالاست.
- چی؟
- اعتماد به سقفت، فرصت کنم میارمش پایین.
- قدت رسید حتماً بیار پایین.
- از این اخلاق گندت فیلم گرفتم که لازم شد ازش استفاده کنم.
- نگه‌دار شاید به دردت خورد.
- می‌خوره تو نگران نباش.
دیگه چیزی نگفتیم و به دور و بر نگاه کردم از این‌جا میشه همه چیز رو دید، مردم چه‌قدر کوچیک شدن! حس قول پا گنده رو دارم که مردم زیر پاش خیلی کوچولو‌ان. وقت تموم شد و باید پیاده می‌شدیم، اول رها رفت پایین و پشت سرش من رفتم.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,491
مدال‌ها
12
- حالا بریم فریزبی.
بلیط گرفتم و رفتم رو صندلی کنار هم نشستیم چند دقیقه طول کشید تا راه بندازه، با حرکت آروم شروع شد و کم‌کم اوج گرفت. وقتی خیلی اوج می‌گرفت تو دل آدم خالی می‌شد همش صدای جیغ رها تو گوشم بود با تمام توان جیغ می‌زد! من هم نزدیک بود جیغ بزنم ولی تونستم خودم رو کنترل کنم و جیغ نزنم، زشته من به این گندگی با این هیکل سوار فریزبی جیغ بزنم!
بالاخره تموم شد و با حرکت آهسته ایستاد و پیاده شدیم، رها یکم تلو‌تلو می‌خورد که بازوش رو گرفتم.
- وای خیلی کیف داد، خیلی باحال بود.
- آره خوب بود.
- بریم ستاره گردان.
- بریم.
بعد گرفتن بلیط و تو صف موندن سوار شدیم و پیش هم نشستیم، کمربند رها رو سفت کردم که نگاهم کرد!
- چرا شل بستی این رو؟
- می‌خوام خودکشی کنم به تو چه؟
فقط اخم کردم و چیزی نگفتم بهش. دستگاه شروع به حرکت کرد و کم‌کم تند شد و جیغ رها و همه دخترها بلند شد! به رها نگاه کردم چشم‌هاش و بسته بود و فقط جیغ می‌زد، این‌جوری گلوش اذیت میشه. منم چشم‌هام رو بستم دلم هی خالی می‌شد و خیلی باحال بود! حرکت‌ آروم شد و کم‌کم ایستاد و پیاده شدیم رها باز هم تلو‌تلو می‌خورد.
- حالت خوبه؟
- آره، خیلی خوب بود مگه نه؟
خیلی ذوق داشت انگار بچه پنج ساله رو آوردی شهربازی!
یکم که از حالت تلو خوردن دراومد رفت سمت سقوط آزاد منم پشتش رفتم و بلیط گرفتیم و نشستیم رو صندلی. منتظر بودیم دستگاه روشن بشه رها با گوشیش ور می‌رفت.
- بذار تو جیبت می‌افته ها.
- می‌خوام فیلم بگیرم.
- می‌افته ها.
- حواسم هست.
- باشه.
دستگاه شروع به حرکت کرد و آروم به سمت بالا رفت و رها داشت از این حرکت آهسته بالا رفتن از روبه‌روش فیلم می‌گرفت. سوژه باحالی بود از آسمون که یکم از زمین توش معلوم بود و آدم‌ها هم کم و بیش تو فیلمش می‌افتادن و بقیه دستگاه‌های بازی هم معلوم بود، خیلی فیلم باحالی میشه روش آهنگ بذاره. فیلم خفن و قشنگ!
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,491
مدال‌ها
12
دیگه به تهش رسیده بود دستگاه و نزدیک بود بیاد پایین.
- رها بذار جیبت الان خطر داره می‌افته ها.
- محکم گرفتم نمی‌افته تو نگران نباش.
من به این یه دنده چی بگم آخه؟ یهو با سرعت اومدیم پایین و جیغ همه رفت هوا، چشم‌هام رو بستم و جلوی خودم رو گرفتم جیغ نزنم؛ صدای جیغ بقیه هیجان و بیشتر می‌کرد و الان من نزدیک بود دلم بیاد تو دهنم.
بالاخره دستگاه ایستاد و یه نفس راحت کشیدم، به رها نگاه کردم کمربندش رو باز کرد و داشت پیاده می‌شد منم سریع کمربندم رو باز کردم و بلند شدم رها همین از جاش بلند شد نزدیک بود بیفته که گرفتم.
- خوبی؟
- اوهوم.
- سر گیجه داری؟
- نه‌نه خوبم.
از بغلم اومد بیرون و راه افتاد منم پشت سرش رفتم که دیدم داره میره سمت دستگاه سفینه فضایی! عجیبه که می‌تونه همه رو سوار شه! بعد از گرفتن بلیط تو صف ایستادیم و نوبتمون شد سوار شدیم. با روشن شدن دستگاه رها دست‌هاش رو گذاشت رو چشم‌هاش و با سرعت دستگاه صداش بلند شد. حال منم داشت بد می‌شد خیلی بد بود! فقط می‌خواستم هر چه زودتر وایسه، بالاخره ایستاد و من زودتر از همه پیاده شدم و سرم و هی تکون دادم سر‌گیجه‌ام از بین بره. رها هم با چشم‌های بسته از دستگاه اومد بیرون، اون هم سرگیجه داشت بازوم رو گرفت و چند ثانیه بهم تکیه داد و چشم‌هاش رو بست.
حالمون که بهتر شد راه افتادیم، ولی رها چشمش به ترن‌هوایی بود! وایی نه‌نه‌نه رفت سمتش، ولی اگه من نرم یعنی قبول کردم که کم آوردم و اون برده؛ پس منم سوار میشم مثلاً مردم از رها کمترم؟
بلیط گرفتیم اولین نفر بودیم و سوار شدیم دستگاه زود پر شد و روشن کردن، سرعت کم بود و کم‌کم زیاد شد. رها سفت کمربندش رو گرفته بود و چشم‌هاش هم بسته بود! سرعت زیاد شده بود و رها کنار گوش من جیغ‌های وحشتناک می‌کشید و من مطمئنم فردا گوشم مشکل پیدا می‌کنه!
به‌ نظر من ترن‌هوایی ترسش کمتره نسبت به بقیه وسایل و اون‌قدر ترس نداره که جیغ بزنی.
ترن‌ هم تموم شد و پیاده شدیم، ولی باز حالم بهم خورده بود تو ترن هم و یه جوری شده بودم! اون هم من خدا به داد رها برسه.
نشستیم رو نیمکت، رها سرش رو بین دست‌هاش گرفته بود!
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,491
مدال‌ها
12
- رها، رها خوبی؟
- آره فقط سرگیجه دارم.
- طبیعیه منم سرگیجه گرفتم.
- خوب پاشو بریم… .
- بسه دیگه بقیه باشه دفعه بعد.
- چرا؟ من می‌خوام سوار شم‌.
- سرگیجه داری حالت خوب نیست، بعدش هم گرسنمه تو گرسنه‌ نیستی؟
- چرا خیلی هم گرسنه‌ام.
- پس پاشو بریم رستوران.
بلند شد ولی سرش گیج رفت و داشت می‌افتاد که گرفتمش!
- بعد می‌خوای بقیه رو هم سوار بشی.
یکم بهتر شد ازم جدا شد و کنارم حرکت کرد. سوار ماشین شدیم و راه افتادم سمت رستوران همیشگی، این رستوران خیلی جای مهمیِ نمی‌تونم جای دیگه برم. وقتی جلوی رستوران پارک کردم صدای رها بلند شد:
- چرا همش می‌آیی این‌جا؟
- مگه جای بدیه؟ غذا به این خوبی درست می‌کنن.
- جای دیگه بلد نیستی همش میای این‌جا؟
- این‌جا رو خیلی دوست دارم.
- چرا؟ مگه چی داره؟
- این‌جا بود که فهمیدم آنا به درد من نمی‌خوره.
- چه‌طور؟
- اون رو با اون پسره این‌جا دیدم.
اخم‌هاش رفت تو هم و روش رو برگردوند!
- مگه نگفتی داری فراموشش می‌کنی؟
- آره دارم فراموش می‌کنم.
- پس اگه می‌خوای فراموش کنی دیگه نباید بیایی این‌جا که باز یادش بیفتی.
- نمی‌تونم.
- چرا؟!
- این رستوران به من فهموند که آنا دختری نیست که من می‌خواستم، من این رستوران رو دوست دارم.
- ولی من دوست ندارم.
- چرا؟ هم قشنگه هم غذاهاش خیلی خوش‌مزه‌ است.
- من این‌جا رو دوست ندارم.
- خوب چرا؟
هیچی نگفت و به بیرون نگاه کرد!
- با توام، چرا این‌جا رو دوست نداری؟
- ولش کن مهم نیست، من گرسنه نیستم بریم پایگاه خسته‌م.
- چی داری میگی؟ الان گفتی گرسنه‌اته، بعد میگی گرسنه‌ات نیست؟!
- ببخشید وقت گران بهاتون رو هدر دادم، آره الان میگم سیرم و میل ندارم.
- ولی من گرسنه‌امه.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,491
مدال‌ها
12
- من تو ماشین می‌مونم تو برو بخور بیا.
- کم چرت و پرت بگو پیاده شو بریم.
- گفتم که میل ندارم خودت برو بخور.
با اخم نگاهش کردم، خیلی لجباز و یک دنده است. نمی‌شه که من برم بخورم این این‌جا بشینه! این‌که گفت خیلی گرسنه‌اشه، چرا الان گفت سیره؟ شاید یه مشکل پیش اومده براش که به من نمی‌گه!
- رها چی شده؟
- چیزی باید بشه؟
- چرا نمی‌آیی بریم تو رستوران؟
- از این‌جا بدم میاد.
- چرا؟
با بغض جواب داد:
- آخه تو رو یاد اون دختره می‌ندازه.
با تعجب نگاهش کردم! چشم‌هاش رو انگشت‌های دستش بود و به من نگاه نمی‌کرد، الهی بمیرم رهای شکموی من به‌‌خاطر این‌که من نرم تو رستوران و یاد اون نیفتم میگه نمیاد تو رستوران! چه‌قدر دوست داشتنیه، چه‌قدر قلبش مهربونه؛ دستش رو گرفتم.
_ رها، من یاد اون نمی‌افتم، می‌دونی چرا؟ چون من از اون متنفرم. این‌جا رو دوست دارم چون این‌جا بود که فهمیدم چه‌قدر آنا کثیفه و از زندگیم انداختمش بیرون. این رستوران رو دوست دارم چون بهش مدیونم، اون زندگی منو نجات داد و ذات واقعی اون دختر رو بهم نشون داد.
با چشم‌های خوشگلش زل زد تو چشم‌هام و من تو آسمون چشم‌هاش گم شدم. مثل همیشه زودتر از من به خودش اومد و گفت:
- خوب فقط همین یه بار میام این‌جا ها، دفعه بعد بریم یه جای دیگه.
- باشه حالا همین یه بار بیا برای بعد یه فکری می‌کنیم.
باهم پیاده شدیم ماشین رو قفل کردم و باهم رفتیم داخل و روی صندلی همیشگی من نشستیم. دیگه رها رو نمیارم این‌جا، وقتی دوست نداره اذیت میشه و من این رو نمی‌خوام.
پای چوپان سفارش دادیم و بعد یه ربع آوردن، چه زود توقع داشتم بیشتر طول بکشه! شاید اماده داشتن و سرشون شلوغه مشتری‌ها زیاد هستند تا بیارن طول کشید.
شروع کردیم به خوردن خیلی خوش‌مزه بود و واقعاً مزه عالی داشت. رهای شکمو از من زودتر تموم کرد و به صندلی تکیه داد! نگاهش کردم، چه‌جوری زود تموم کرد؟! باید به جای سرتق شکمو ذخیره‌اش می‌کردم. به خوردنم ادامه دادم.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,491
مدال‌ها
12
بعد خوردن و حساب کردن بلند شدیم و رفتیم سمت ماشین، ولی بین راه رها ایستاد برگشت به عقب نگاه کرد. هنوز داشت نگاه می‌کرد و برام عجیب بود! رفتم کنارش ایستادم و بهش نگاه کردم.
- رها به چی نگاه می‌کنی؟
- یکی همیشه دنبال منه، هرجا میرم می‌بینمش و بهم نگاه می‌کنه.
- می‌شناسیش؟
- نه ولی خیلی آشناست برام، حس می‌کنم شبیه رهامه.
- به رهام گفتی؟
- آره یه‌بار رهام هم باهام بود.
- پیگیری می‌کنم، حالا بیا بریم.
بالاخره دست برداشت و همراه من اومد سوار ماشین شد. یعنی کی می‌تونه باشه؟ چرا دنباله رهاست؟
رسیدیم پایگاه بعد پارک ماشین سوار آسانسور شدیم ولی به جای طبقه خوابگاه شماره طبقه کار با اسلحه رو زدم، رها با تعجب بهم نگاه کرد.
- ساعت ۱۰ شبه ها!
- می‌دونم.
با ایستادن آسانسور پیاده شدیم و رفتم سمت اسلحه‌های روی میز، یه ام شانزده برداشتم گرفتم سمت رها؛ با تعجب به تفنگ نگاه کرد و بعد نگاهش رو دوخت به من.
- بگیر باید باهاش کار کنی.
- با این؟
- تا حالا ندیدی؟
- تو پابجی چرا، خیلی هم ازش استفاده کردم ولی تو واقعیت نه.
- راحته بگیر دستت.
ازم گرفت و یکم این‌ور اون‌ورش کرد و نگاه کرد!
- هدفت سه تا پرنده درحال حرکته.
- ها؟
- عروسک پرنده‌ان که حرکت می‌کنن.
- آها خوب؟
- با ام شانزده باید بزنیشون.
- باشه.
دکمه رو زدم و پرنده‌ها شروع به حرکت کردن فاصله‌اش با هدف چهار متر بود، فعلاً بسه بعداً فاصله رو بیشتر می‌کنم.
ماشه رو کشید و سه‌ تا تیر پشت سر هم از تفنگ خارج شد و فقط یه پرنده رو زد! ولی هدف گیریش خیلی خوبه، کسی تاحالا برای اولین بار نتونسته با ام شانزده تو فاصله چهار متری یه پرنده رو بزنه؛ فقط نمی‌تونه ماشه رو کنترل کنه و تیر زیاد ازش خارج میشه.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,491
مدال‌ها
12
دوباره شلیک کرد و یه پرنده دیگه رو زد! باز هم تیر زیادی از تفنگ خارج شد، با شلیک سوم پرنده سوم رو هم زد! بهش نگاه کردم، پیروزمندانه نگاهم می‌کرد! چه‌قدر پروعه این آخه؟ حالا من یه تعریفی تو دلم ازش کردم.
- آفرین خیلی خوب بودی.
- خودم می‌دونم.
- حالا فاصله دورتر میشه.
دکمه پرنده‌ها رو زدم با فرق این‌که دکمه‌ سطح میانی و زدم و پرنده‌ها از اولی دورتر شدن. با دقت نگاه می‌کرد و شلیک می‌کرد، کنترل ماشه رو داشت و باز‌ هم با سه شلیک پرنده‌ها رو زد!
فاصله رو دورتر کردم و پرنده‌ها به حرکت دراومدن، این‌بار با دقت بیشتری شلیک می‌کرد و ایراد کمتری داشت! هر چه‌قدر فاصله دورتر میشه اون کیفیت کارش بالاتر میره، دقتش خیلی بالاست! رها به درد تفنگ‌های رگبار نمی‌خوره، فقط می‌تونه تک تیرانداز باشه.
آره باید تک تیرانداز گروه باشه، دوتا تک تیرانداز داریم ولی تعداد کمه اگه رها هم تک تیرانداز بشه عالیه.
ولی باید ازش امتحان بگیرم، ام شانزده رو ازش گرفتم و یه اسنایپر بهش دادم و یه هدف آدمک براش ته سالن گذاشتم. همه چیز این ساختمون از قبل طراحی شده، با زدن هر دکمه هدف مورد نظر بیرون میاد با ابعاد و فاصله‌های مختلف!
فاصله رها با هدف الان هفت متر بود، رها به اسکپ تفنگ نگاه کرد و با زدن اولین تیر زد به هدف! دهنم باز شده بود، نمی‌تونستم جلوی عکس‌العمل خودم رو بگیرم؛ رها با اولین تیر تونست هدف رو با اسنایپر تفنگ تک تیر‌انداز بزنه؟!
به رها نگاه کردم، این دختر فوق‌العاده است.
فاصله رو بیشتر کردم و به ده متر رسوندم.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,491
مدال‌ها
12
منتظر به هدف نگاه می‌کردم که ببینم تیرش بهش می‌خوره یا نه، با شلیک رها سر آدمک سوراخ شد؛ باورم نمی‌شه تونست به سرش بزنه اون‌ رو با این فاصله!
فاصله رو رسوندم به پانزده متر و منتظر نگاه کردم، و با سوراخ شدن سر آدمک دود داشت از کله‌م می‌زد بیرون! شاخ درآوردم از این همه دقت رها، دودی که گفتم از سر تعجب و داغ کردن کله‌م بود.
بهش نگاه کردم که با لبخندی مرموز بهم نگاه کرد، باورم نمی‌شه این‌قدر دقتش بالا باشه! خوب قطعاً تک تیرانداز گروه می‌کنم، ولی باید برای نبرد رو‌ در رو هم آماده باشه، باید ببینم با تفنگ‌های گلوله زنی چه‌طور کار می‌کنه.
تفنگ برنو رو برداشتم دادم دستش، هدف‌های در حال حرکت رو فعال کردم؛ طوری بود که چند تا آدمک هی رد می‌شدن و از این‌‌ور سالن به اون ‌ور سالن حرکت می‌کردن.
ده تا آدمک شروع به حرکت کردن و رها تفنگ رو جلوی خودش تنظیم کرد و شروع کرد، تیراندازی می‌کرد و به هدف می‌زد.
بعد این‌که خشابش خالی شد آدمک‌ها رو ساکن کردم و ایستادن، رفتم سمتش و آدمک‌ها رو شمردم که ببینم چند‌ تاشون رو زده و در کمال تعجب هر ده تا رو زده بود!
- آفرین کارت خیلی خوبه.
- لازم نبود بگی می‌دونستم.
چیزی نگفتم و برنو رو از دستش گرفتم و سر جاش گذاشتم. کارکانو شش تیر رو دادم بهش و گفتم همین تمرین رو بره منتها با آدمک‌های بیشتر! یه خشاب هم گذاشتم رو میز کنارش که عوض کنه.
باز‌ هم همه رو زد و جالب اینه که در عوض کردن خشاب هم سرعت بالایی داره! باید تا صبح باهاش کار کنم و همه‌ی تمرین‌های لازم رو بهش بدم، از این به بعد بیشر باید رو تیراندازی کار کنه تا قدرت بدنی.
با تفنگ‌های لینفیلد ده تیر، ام چهار، موزین ناگان پنج تیر، کلاشنیکف، دراگانوف و ال۱۱۵ای سه، هم کار کرد و تو تفنگ آخری عالی عمل کرد؛ واقعاً برای تک تیراندازی عالیه. تو تفنگ‌های دیگه هم خیلی خوبه و عملکرد خوبی داره ولی تو تفنگ‌های تک تیرانداز بیش از حد خوبه.
تا ساعت سه شب باهاش تیراندازی کار کردم می‌خواستم بیشتر تمرین کنه، ولی وقتی دیدم چشم‌هاش رو هی باز و بسته می‌کنه و می‌ماله فهمیدم خیلی خسته شده. برای همین رفتیم خوابگاه و اون‌ هم با من اومد اتاقم، خوبه نمی‌گه برم اتاق خودم وگرنه دل‌تنگش می‌شدم. افتاد رو تخت و همین چشم‌هاش رو بست خوابش برد از بس خسته بود، منم کنارش دراز کشیدم و راحت به خواب رفتم خودم هم خیلی خسته‌م… .
***
 
آخرین ویرایش:
بالا پایین