جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [رهایی] اثر «مائده m کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط Mahi.otred با نام [رهایی] اثر «مائده m کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 23,853 بازدید, 238 پاسخ و 32 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [رهایی] اثر «مائده m کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع Mahi.otred
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Mahi.otred
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,491
مدال‌ها
12
نمی‌خواستم تو چشم‌هاش نگاه کنم دوبار من رو بوسید! هر دوبارش هم لب‌هاش آرومم کرد هر دوبار حس خوبی بهم داد.
چرا لب‌هاش آرومم کرد؟ چرا دوست دارم بغلم کنه؟ چرا بهم آرامش میده؟ چرا دلتنگش میشم؟
نگاهش کردم داشت شیر موزش رو می‌خورد. حواسش به من نبود چرا برام مهمه؟ چرا می‌ترسم خدای نکرده اون خواب‌ها تعبیر بشه؟ چرا نگرانش میشم؟
یه لحظه به دلم فکر کردم دلم براش تنگ میشه. برام مهمه و برام ارزش داره، دوسش دارم و آرامش میده بهم دوست دارم بغلم کنه.
این‌ها چه معنی میده؟ جز عشق معنی دیگه‌ای داره؟ یعنی من عاشقش شدم؟ دوباره نگاهش کردم آره من عاشقش شدم.
هیچ چیزی برام اندازه اون مهم نیست و دوسش دارم. اون الان شده عشق من عشق اول و آخرم.
من چرا عاشقش شدم؟ چرا بهش علاقه پیدا کردم؟ چرا نتونستم جلوی دلم رو بگیرم؟
- چرا نمی‌خوری؟
به خودم اومدم.
- می‌خورم.
شیرم رو خوردم هنوز فکرم درگیر بود آره شکی نیست من عاشق آیدین شدم.
ولی اون چی؟ حس اون نسبت به من چیه؟ اون هم بهم علاقه داره؟ دوسم داره؟ عاشقم هست؟ براش مهمم؟
اگه دوسم نداشته باشه چی؟ اون وقت چی‌کار کنم؟ باید از ماهرخ کمک بگیرم اون بیشتر می‌دونه تا من.
گوشیم رو برداشتم رفتم تو واتساپ ماهرخ رو پیدا کردم آنلاین بود! پیام دادم:
- سلام ماهی خوبی؟
زود جواب داد:
- سلام خانوم من خوبم تو خوبی؟
- به خوبی تو چه خبرها؟ چی‌کار می‌کنی؟
- سلامتیت راستی ماهرخ.
- جانم؟
- به کمکت احتیاج دارم.
- چه کمکی؟ چی شده؟
- راستش چه‌طوری بگم؟ فکر می‌کنم عاشق شدم.
- جدی میگی؟ یا دستم انداختی؟
- به خدا جدی میگم باور کن.
- خب حالا عاشق کی شدی؟
- صاحب کارمه اسمش آیدینه.
- خوشگله؟ خوش‌تیپه؟ هیکلش خوبه؟ قد بلنده؟ پولداره؟
- آره همشون هست.
- خب دیوانه با ته رفتی تو عسل که.
- ولی یه مشکلی هست.
- چه مشکلی؟
- نمی‌دونم اونم دوسم داره یا نه.
- این‌که کاری نداره الان بهت میگم چی‌کار کنی.
- خب بگو ببینم.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,491
مدال‌ها
12
- ببین چندتا کار بهت میگم انجام بده بعد عکس‌العمل‌های اون رو به من بگو بهت بگم دوست داره یا نه.
- خوب چه‌ کاری؟
- اولین کار غیرتش رو قلقلک بده.
- چه‌جوری آخه؟
- امم، تو همکارهات پسر هست؟
- آره بابا تا دلت بخواد.
- خوب برو سمت یکیش باهاش حرف بزن جلوی آیدین و بگو بخند، بغل کن یا یه همچین کارهایی بعد ببین چی‌کار می‌کنه.
- امر دیگه؟ می‌خوای بوسشم کنم؟
- اگه بکنی که محشر میشه.
- کوفت با این نقشه‌هات.
- تو انجام بده جواب میده.
- بذار ببینم چی میشه.
- اوکی جوابش رو بهم بگو.
- باشه، خداحافظ.
- بای.
گوشی رو خاموش کردم به آیدین نگاه کردم. فکر خوبیه این‌جوری می‌فهمم دوسم داره یا نه.
فردا انجام میدم باید یه نقشه درست بکشم، یه نقشه‌ای که عالی باشه.
بذار فکر کنم، آها آیدین با علی یکم بحثش شد دیگه باید با علی انجام بدم.
ایش خیلی ازش خوشم میاد حالا باهاش حرف هم بزنم.
ولی خوب عوضش حس آیدین رو می‌فهمم! می‌تونم از کنارش رد بشم عصام رو بندازم بی شک من رو می‌گیره. بعد که من رو گرفت عصا رو میده بهم برای تشکر باهاش حرف می‌زنم و آیدین می‌بینه، وایی عالی میشه!
آره این نقشه‌ی خوبیه فردا عملیش می‌کنم.
خداکنه اون هم دوسم داشته باشه اگه دوسم نداشته باشه ضربه بدی می‌خورم. چون می‌دونم دوسش دارم.
باید با رهام هم صحبت کنم من همه چی رو به رهام میگم.
اون کمکم می‌کنه مشاور خوبیه. تا فردا که من می‌ترکم از استرس. به آیدین نگاه کردم.
- من گشنمه.
- من چی کنم؟
- غذا برام بگیر.
- نمی‌تونم.
- چرا؟
- حوصله ندارم.
- اصلاً پاشو بریم رستوران.
- حوصله ندارم زنگ بزنم رانندگی کنم؟
- به من چه من گشنمه وظیفه‌ی توعه پاشو.
- نوچ تونستی بلندم کن.
- باشه.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,491
مدال‌ها
12
عصام رو برداشتم بلند شدم رفتم سمتش. به دیوار تکیه دادم عصا رو کنار گذاشتم عصا دست و پا گیره. پام هم بهتره شده آروم می‌تونم رو زمین بذارم.
بازوش رو گرفتم عمراً بتونم تکونش بدم!
- پاشو اذیت نکن دیگه.
- نوچ بلندم کن.
- اعه این‌جوریه باشه.
پام رو گذاشتم رو زمین آخ یکم درد گرفت. شروع کردم به کشیدن این‌جوری نمی‌شه پام درد می‌گیره پام رو از زمین یکم فاصله دادم.
بازوش رو می‌کشیدم و فحشش می‌دادم بی‌شعور وضعیت من رو نمی‌بینه؟ یا کوره؟
- خیلی بی‌شعوری خاک تو سرت بی‌فرهنگ، گِل تو سرت کاه گل تو سرت اصلاً هر چی رو زمینه تو سرت.
همین‌جور فحش می‌دادم حواسم نبود پام رو گذاشتم زمین درد گرفت تعادلم رو از دست دادم و از پشت افتادم.
ولی قبل این‌که نقش بشم دست‌های آیدین دور کمرم حلقه شد!
ناخوداگاه دستم رو گذاشتم روی سی*ن*ه‌اش ضربانش تند بود! تو چشم‌های هم نگاه می‌کردیم چشم‌هاش سیاه‌سیاه بود شاید از سیاه هم سیاه‌تر! تو سیاهی چشم‌هاش داشتم غرق می‌شدم که به خودم اومدم ولی اون هنوز تو حال خودش بود.
دستم رو روی بازوش گذاشتم از بغلش بیرون اومدم دستم رو به دیوار گرفتم عصام رو برداشتم. چشم‌هاش... .
همه چی آیدین آرامش بخشه.
- تقصیر تو بود بچه بازی در میاری اصلاً غذا نخواستیم.
- پاشو بریم.
- لازم نکرده بی‌شعور.
- گفتم پاشو بریم.
یه نگاه معنی دار بهش انداختم گشنمه وگرنه نمی‌رفتم، رفتم سمت در تیپم خوب بود و منظم نیازی به تعویض لباس نبود.
اون هم پشت سرم اومد رفتیم همون رستوران! این چرا همش میاد این‌جا؟ جای دیگه‌ای بلد نیست؟
رو همون میز نشستیم کباب سفارش دادیم این‌قدر گشنمه یه گاو و درسته می‌خورم.
غذاش خوش‌مزه بود خیلی هم خوش‌مزه بود و حسابی چسبید.
- آیدین نوشابه می‌خوام.
- تموم شد.
- اعه همشو خوردی؟ به من چه؟ من می‌خوام.
- بگو بیارن.
برای گارسون دست تکون دادم اومد سمتمون.
- میشه یه نوشابه خانواده دیگه بیارین؟
- بله حتماً.
رفت تا بیاره بعدچند دقیقه اومد ولی نوشابه نداشت!
- ببخشید خانوم نوشابه تموم شده دلستر می‌خورید؟
- نه ممنون ایرادی نداره.
- بازم عذر می‌خوام.
رفت و اخم‌هام رفت توهم. حتماً باید الان تموم می‌شد؟ شانس منه دیگه لب دریا برم خشک میشه.
دیگه غذام رو نخوردم تو گلوم می‌مونه دلستر هم دوست ندارم.
اه، آیدین لیوانش رو گرفت جلوم.
- بیا اینو بخور دهن نزدم.
با ذوق به لیوان نگاه کردم.
زودتر می‌گفتی خوب لیوان رو ازش گرفتم یه قلوپ خوردم.
- دستم درد نکنه.
- وظیفه‌ات بود.
با ابروهای بالا پریده نگاهم می‌کرد.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,491
مدال‌ها
12
هیچی نگفت و مشغول غذاش شد.
من هم غذام رو خوردم و بعد شام آیدین رفت حساب کرد راه افتادیم سمت پایگاه… .
***

صبح با یادآوری نقشه‌ام یه لبخند خبیثانه اومد رو لبم! باید حسش رو بفهمم دیگه.
آیدین زودتر بیدار شده بود رفته بود من هم بعد صبحانه خوردن آماده شدم.
رفتم پایین، همه بچه‌ها درحال تمرین بودن علی اون‌ور سالن آیدین این‌ور سالن ایستاده بودن بچه‌ها رو نگاه می‌کردن.
رفتم اون‌ور سمت علی مثلاً خودم رو در حال نگاه کردن به بچه‌ها نشون دادم! علی ازم فاصله داشت از کنارش خواستم رد بشم، بهترین موقعه است.
پام رو کج کردم عصا رو انداختم واقعاً داشتم می‌افتادم زمین که علی من رو گرفت.
من رو چسبوند به خودش ایش ازش بدم میاد ولی چاره‌ای نیست.
بهش نگاه کردم اَه‌اًه نکبت خوشگله‌ها! ولی من ازش متنفرم.
یهو کشیده شدم سرم رفت رو یه پیرهن دیگه با بوش فهمیدم آیدینه! عطرش رو نفس کشیدم دست‌هاش محکم دورم بود!
آروم خواستم از بغلش بیام بیرون ولی نذاشت! سفت‌تر بغلم کرد دست انداخت زیر پام و بلندم کرد برد سمت صندلیش.
من رو نشوند رو صندلی، عصبی بود رگ گردنش باز مثل لوله فاضلاب اومده بود بالا و قرمز بود! چشم‌هاش هم قرمز بودن اون که البته مال پیازه، رگ‌های دستش هم معلوم بود! رفت سمت علی با عصبانیت عصارو برداشت اومد سمتم؛ ازش می‌ترسم با این حالتش ترسناک شده کنارم ایستاد.
- از جات تکون نمی‌خوری فهمیدی؟
- ها؟ برای چی؟
- وقتی نمی‌تونی اون عصارو کنترل کنی بی‌خود می‌کنی با این پا راه میری.
- ایش به تو چه؟
روم رو برگردوندم. خوب این عکس‌العملش یعنی چی؟ باید به ماهرخ بگم گوشیم رو برداشتم تو وات بهش پیام دادم. دیوانه آنلاین بود این چی‌کار می‌کنه همش آنلاینه؟ کار و زندگی نداره؟
جواب داد:
- سلام رها خوبی؟ چه‌خبر؟ چی‌شد؟
- سلام خوبم تو خوبی؟ همین رو می‌خوام بگم.
- خوب بگو دیگه.
براش تعریف کردم. نوشت:
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,491
مدال‌ها
12
- خوب دیوانه غیرتی شده دیگه. مردها بی‌خودی غیرتی نمی‌شن یعنی براش خیلی مهمی و دوست داره احمق.
- واقعاً میگی؟ این‌‌که خیلی خوبه پس اونم دوسم داره.
- آره داره بچسب بهش نونت تو روغنه.
- دیوونه.
- حالا نقشه می‌کشم باز بهت میگم چی‌کار کنی.
- اوکی.
گوشی رو گذاشتم کنار خیره آیدین شدم. با عصبانیت داشت به بچه‌ها نگاه می‌کرد. هنوز رگش باد کرده بود! اخمی کرده بود که بیا و ببین.
چه‌قدر خوبه که اون هم به من حس داره و براش مهمم.
یهو برگشت سمتم ای وای فهمید نگاهش می‌کردم.
دست‌پاچه شدم و سریع نگاهم رو گرفتم زیر چشمی نگاهش کردم که دیدم رگ گردنش بادش خوابیده بود! پوستش که قرمز شده بود دوباره سفید شده ولی اخمش هنوز سر جاشه.
***

نوبت دکترم بود و باید پام رو معاینه می‌کرد. می‌خواستم تنها برم ولی آیدین گفت یا باهم می‌ریم یا کلاً نمیری!
الان منتظر بودم آقا تیپ بزنه بریم پیش دکترم.
چه تیپی هم زده! دختر کش ‌ها! این‌جوری که همه نگاهش می‌کنن. اه چرا خوش تیپ کرده خودش رو؟ با اخم نگاهش می‌کردم.
اومد سمتم ابروش رو بالا انداخت:
- چرا اخم کردی تو؟
- داریم می‌ریم دکتر نه پارتی. این چه تیپیه؟
به خودش نگاه کرد.
- این‌که خیلی خوبه.
- مناسب مطب دکتره؟
- چه ربطی داره؟ بریم بابا.
هیچی نگفتم فقط اخم داشتم.
سوار ماشینش شدیم راه افتاد.
موهاش رو داده بود بالا یه تیشرت و شلوار قهوه‌ای سوخته پوشیده بود، خیلی بهش می‌اومد.
من ساده‌ساده بودم و بدون آرایش! من هم از این به بعد به خودم می‌رسم بله… .
دکتر گفت پام خیلی بهتره یه هفته دیگه آتل بمونه خوب میشه.
خیلی خوش‌حالم که زودتر خوب میشه و راحت میشم.
سوار ماشین شدیم آیدین رفت یه بستنی فروشی، بدون این‌که ازم بپرسه رفت بستنی بخره!
بی‌ادب حداقل بپرس شاید چیزی که بگیری رو دوست نداشته باشم.
با دوتا آیس پک شکلاتی برگشت! وای خدا از کجا می‌دونست من عاشق اینم؟ یکی رو داد دستم اون یکی رو هم خودش خورد.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,491
مدال‌ها
12
- ممنون.
- نوش جان.
- از کجا می‌دونستی دوست دارم؟
- رهام گفته بود.
- آها.
خوب آمار داده‌ها.
خیلی چسبید لیوان رو انداختم تو پلاستیکی که تو ماشین گذاشته بود، عجب آدم با فرهنگیه!
برگشتیم پایگاه وقتی رفتیم تو اتاق یه فکری زد به سرم.
من نمی‌تونم تمرین کنم ولی می‌تونم کار با کلت رو تمرین کنم که.
برگشتم طرف آیدین.
- آیدین من تمرین نمی‌تونم، تیراندازی که می‌تونم هان؟
- نباید به پات فشار بیاری. یکم تحمل کن بذار یه هفته هم بگذره، این‌جوری خوب شدن پات عقب می‌افته.
سر تکون دادم حق با اون بود این‌جوری پام دیرتر خوب میشه.
نشستم رو تخت خیلی وقته از خودم عکس نگرفتم استوری و پست نکردم، الان بهترین وقته.
رفتم سر کیفم بهتره یکم آرایش کنم و رنگ و رو بدم به خودم رفتم جلوی آینه قدی کمدش.
صندلی رو کشیدم‌ جلوش نشستم روش و شروع کردم. کرم نمی‌زنم برای همین یکم سایه زدم و کانتور کردم با ریمل زدم به مژه‌هام.
آیدین اومده بود کنارم داشت آب می‌خورد، برگشتم سمتش دلم می‌خواد نظرش رو بپرسم.
- آیدین خوب شدم؟
یه قلوپ از آب خورد نگاهم کرد لبخند زد.
- عالی شدی عالی.
وای خیلی ذوق کردم.
- مرسی.
ولی ذوقم پرید، چرا؟ چون یهو لیوان آب رو خالی کرد رو صورتم و فرار کرد!
داد زدم:
- می‌کشمت آیدین.
به خودم نگاه کردم آرایشم پخش شده بود! اه شبیه جادوگر تو سفید برفی شدم شدم.
رفتم تو سرویس گندکاری آقارو تمیز کردم و خانوم شدم اومدم بیرون.
آقا نشسته داره تلویزیون نگاه می‌کنه! بی‌شعور احمق اخم کردم و رو صندلی نشستم.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,491
مدال‌ها
12
وسایلم رو جمع کردم ریختم تو کیفم. بلند شدم رفتم تو آشپزخونه از تو یخچال گشتم کاکائو پیدا کردم! به‌به تو یخچالم گذاشته سفت شده، این کاکائو خوردن داره. این همه وسیله تو یخچاله چرا اون هیچی نمی‌خوره؟
به جهنم کوفت بخوره.
چه‌جوری این رو میگی؟ گناه داره.
نخیر هم گناه نداره احمق بی‌شعور.
رفتم نشستم رو صندلی کاکائو رو گذاشتم تو دهنم. به‌به چه‌قدر خوشمزه‌است.
عین بچه‌ها می‌خوردم و مطمئنم کل لبم و دور و ورش کاکائویی شده‌.
مهم نیست مهم اینه بچسبه بهم که این‌جوری می‌چسبه!
آیدین از جاش بلند شد اومد سمتم. دست‌هاش رو گذاشت دو طرف سرم رو پشتی صندلی سرم بین دست‌هاش بود.
این چشه؟ چرا این‌جوری می‌کنه؟
- لب‌هات کاکائوییه.
- می‌دونم الان پاک می‌کنم.
خواستم با زبونم دور لبم رو پاک کنم که صداش اومد:
- نه‌نه.
- چیه؟
- من پاکش می‌کنم.
فرصت نداد چیزی بگم لب‌هاش رو گذاشت رو لب‌هام! داغ کردم باز اون حسه اومد سراغم. چشم‌هام رو بستم آرامش بهم تزریق شد.
آروم لبم رو می‌کشید تو دهنش، آروم می‌بوسید و من هیچ حرکتی نمی‌کردم. نمی‌تونستم حرکتی کنم.
حالم عوض شده بود دوباره دست‌هام شروع به لرزیدن کرد.
لب‌هاش رو برداشت و نگاهم کرد تو نگاهش حرف بود! چه حرفی؟ نمی‌دونم ولی می‌دونم یه حرفی تو چشم‌هاش بود!
دستم رو گرفت زانو زد جلو پام.
- ببخشید دوباره اذیتت کردم.
من هیچی نگفتم هنوز تو هنگ بودم. منی که نمی‌ذاشتم هیچ‌ پسری نزدیکم بشه حالا راحت اجازه میدم آیدین من رو ببوسه؟!
درسته دوسش دارم و عاشقش شدم ولی این کاره درستیه؟
چرا رهام نمیاد تا باهاش صحبت کنم؟ کمکم کنه اون آیدین رو می‌شناسه کمکم می‌کنه هوام رو داره.
- رها؟ رها؟
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,491
مدال‌ها
12
بهش نگاه کردم چرا آیدین من رو این‌جوری می‌کنه؟ چرا همه چیز آیدین آرامش بخشه؟ چرا کنارش آرومم؟ چرا آرومم می‌کنه؟ چرا؟
- رها خوبی؟ رها من و ببخش اشتباه کردم خوبی رها؟
فقط سر تکون دادم.
دستم رو تو دستش نوازش کرد یه بوسه شکلاتی بود! چه جالب، ولی وقتی آیدین من رو می‌بوسه مغزم از کار می‌افته نمی‌تونم کاری بکنم.
آیدین کلافه بود و از رفتارش معلوم بود… .


(از زبان آیدین)

لعنت به من. تقصیر منه، چرا نمی‌تونم خودم رو کنترل کنم؟ چرا در برابرش ضعیفم؟ چرا قدرت‌هام رو از دست میدم؟
چرا من رو می‌کشه سمت خودش؟ چرا دیوونم می‌کنه؟ چرا وقتی لب‌های شکلاتیش رو دیدم نتونستم جلوی خودم رو بگیرم؟
رها داره با من چی‌کار می‌کنه؟ چرا برام مهم شده؟ چرا وقتی دیدم علی بغلش کرده آتیش گرفتم؟ چرا وقتی نگاه علی رو به رها دیدم خون به مغزم نرسید؟ چرا دیدنش پیش یه مرده دیگه عذابم میده؟ خدایا اون پاکه نذار من اذیتش کنم.
نذار. اون تاحالا سمت پسری نرفته ولی من حالا دارم اونو هم گناهکار می‌کنم.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,491
مدال‌ها
12
چرا وقتی تو خطره حاضرم هر کاری بکنم که خطر ازش دور بشه؟
چرا همش بهش فکر می‌کنم؟ کلافه از جام بلند شدم. چرا وقتی می‌بوسمش هیچ عکس العملی نشون نمی‌ده؟ چرا دست‌هاش می‌لرزه؟ چرا هیچی نمی‌گه؟
بهش نگاه کردم انگار هنوز تو شک بود! چون همون‌جوری سر جاش نشسته بود و خیره به یه نقطه نا معلوم بود!
چرا حس می‌کنم نازترین دختر تو دنیای منه؟ چرا برام خوشگل‌ترین دختره؟ چرا لب‌هاش آرومم می‌کنه؟ چرا وقتی پیشم می‌خوابه بعد سال‌ها می‌تونم راحت بخوابم؟ چرا کنارم می‌خوابه آرامش میده بهم و راحت می‌خوابم؟ خدایا چرا رها برام فرق داره؟
رها بلند شد کیفش رو برداشت توش رو نگاه کرد یکم لباس برداشت.
- چی‌کار می‌کنی؟
- می‌خوام برم حمام.
- این‌جا برو.
- نه میرم اتاق خودم.
خواست بره سمت در که زود خودم رو رسوندم جلوش:
- همین‌جا برو شاید چیزی خواستی اون‌جا که تنهایی.
خیره چشم‌هام شد چرا تو آسمون آبی چشم‌هاش گم میشم؟
چرا دریای چشم‌هاش منو غرق می‌کنه؟
چرا نمی‌خوام بره؟ چرا منی که از دخترها متنفر بودم حالا می‌خوام این دختر بیشتر پیشم بمونه؟
مثل قبل زودتر از من به خودش اومد.
- نه میرم… .
- اعه! میگم نه دیگه همین‌جا برو مزاحمت نمی‌شم.
- آخه… .
دستم رو گذاشتم رو در خیره چشم‌هاش شدم این چشم‌ها داره دیوونه‌ام می‌کنه.
- آخه نداره این‌جا حمامش بزرگ‌تر هم هست حمام اتاق تو دیر آب گرم میشه.
دودل سر تکون داد. رفت سمت حمام با لباس و حوله، عصاش رو گذاشت کنار در و با کمک دیوار رفت تو… .
رو تخت نشسته بودم، دیر کرده دو ساعت و چهل و پنج دقیقه‌اس تو حمامه چه خبره؟
رفتم سمت حمام و در زدم جوابی نشنیدم، دوباره در زدم هیچ صدایی نمی‌اومد!
نگرانم چرا جواب نمی‌ده؟ خیلی در زدم، و صداش کردم ولی هیچ صدایی نمی‌شنیدم.
در رو محکم کوبیدم خدایا چی‌شده؟ چرا هیچی نمی‌گه؟
- رها، رها این در رو باز کن حالت خوبه؟ چرا هیچی نمی‌گی؟ رها.
داد می‌زدم و صداش می‌کردم چرا جواب نمی‌ده؟ خدایا طوریش نشده باشه؟ خدایا نذار تنهام بذاره خدایا واسم مهمه، اون واسم مهمه.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,491
مدال‌ها
12
باید در رو بشکنم. ولی اگه ل*خ*ت باشه؛ چی‌کار کنم؟ نگاهش نمی‌کنم من فقط می‌خوام ببینم حالش خوبه، زنده است؟
چندبار به در لگد زدم تا بالاخره باز شد کلی بخار از حمام اومد بیرون! رفتم تو کل حمام رو بخار گرفته بود رها تو وان دراز کشیده بود و بی‌هوش بود!
رفتم سمتش فقط به صورتش نگاه می‌کردم دستم رو گذاشتم رو صورتش داغ بود داغ‌داغ! انگار کنار بخاری بوده.
حوله رو برداشتم انداختم تو وان بدون این‌که نگاهش کنم دستم رو کردم تو آب حوله رو پیچیدم دورش و بغلش کردم از آب آوردمش بیرون.
زود از حمام اومدم بیرون گذاشتمش رو تخت. حالا چی‌کار کنم؟ سرما می‌خوره پتو کشیدم روش و حوله رو از دورش کشیدم، بهتره اول موهاش رو خشک کنم.
سشوار رو زدم به برق موهاش رو خشک کردم، شوفاش رو تا درجه آخر زیاد کردم و در حمام رو با این‌که بسته نمی‌شد به زور بستم.
حالا چی‌کار کنم؟ چه‌جوری لباس تنش کنم؟ کیفش رو برداشتم یه پیرهن و شلوار برداشتم. ای خدا اگه کسی رو صدا کنم از خانم‌هایی که تو خوابگاهن فکرهای بدی می‌کنن و حرف درمیارن.
باید خودم تنش کنم! فقط خیره صورتش بودم پتو رو دادم کنار پیرهن رو از کله‌اش دادم پایین، دستش رو کردم تو آستین کشیدم پایین.
آخیش سخت بود ولی انجام دادم. قسمت سخته مونده، ای وای شلوارش رو چی‌کار کنم؟
رفتم نوک پاش باید فقط به انگشت‌های پاش نگاه کنم‌، آره این‌جوری میشه.
شلوار رو پاش کردم کشیدم بالا چشم‌هام و بستم و تا اخر کشیدم بالا.
اوف چه کاره سختی بود بهش نگاه کردم باید دکتر خبر کنم اگه ببرمش بیرون سرما می‌خوره.
زنگ زدم به اورژانس گفتم پایین صبر کنن میرم با خودم میارمشون بالا.
هیچ‌ک.س نباید از موقعیت واقعی این‌جا چیزی بدونه.
بعد گذشت بیست و پنج دقیقه گوشیم زنگ خورد جواب دادم.
رسیدن رفتم پایین با خودم مستقیم آوردمشون طبقه آخر.
داشتن معاینه‌اش می‌کردن با استرس به دکتر خیره بودم.
بلند شد اومد سمتم نگران نگاهش کردم.
- بهش اکسیژن نرسیده و بخار گرفتتش تقریباً داشته خفه می‌شده! بهتره تا چند روز تو محیط کوچیک که هوا جریان نداره نباشه چون دوباره دچاری خفگی میشه.
- بله دکتر ممنون.
- یه قرص هم میدم دو روز بخوره بسه روزی هشت ساعت.
- ممنون.
قرص رو ازش گرفتم. خدایا شکرت ازت ممنونم، نمی‌دونم چرا وقتی دیدم اون‌ همه در زدم و جواب نداد نزدیک بود قلبم وایسه.
می‌ترسیدم از پیشم بره. می‌ترسیدم از دستش بدم حتی به این فکر نکردم که اون پیش من امانته، قول دادم مراقبش باشم فقط به فکر خودم بودم.
کاش هیچ‌وقت حس من به رها تبدیل به عشق نشه. چون نه می‌تونم تحمل کنم نه می‌خوام که عاشق بشم.
 
آخرین ویرایش:
بالا پایین