جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [رهایی] اثر «مائده m کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط Mahi.otred با نام [رهایی] اثر «مائده m کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 23,969 بازدید, 238 پاسخ و 32 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [رهایی] اثر «مائده m کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع Mahi.otred
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Mahi.otred
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,491
مدال‌ها
12
دکترها که رفتن نشستم رو تخت پیشش. صورتش نازه و دوست داشتنی. برعکس آنا! اون بیشتر شبیه عروسک بود چون اصلاً واقعی نبود، هیچیش برای خودش نبود.
اون شبیه دلقک بود با اون همه عمل و اون همه آرایش همیشگی.
ولی رها فرق داره خودشه بدون هیچ دست کاری! مستقیم از کارخونه خداست، تو کار خدا دست نبرده. البته فقط بینیش رو عمل کرده رهام می‌گفت شکست و دیگه موقعه عمل گفتن یکم زیبایی هم عمل کنه.
رها با همه فرق داره با همه. این تفاوت رو من حس می‌کنم.
گونه‌اش رو نوازش کردم نرم‌نرم بود، مثل پوست بچه مثل پوست من بود.
دوست دارم بغلش کنم نمی‌دونم چرا؟ ولی می‌خوام تو بغلم باشه و آروم شم. آرامشی که تا حالا نداشتم رها بهم میده.
من بعد از رفتن آنا عوض شدم. از اون به بعد دیگه نمی‌تونستم بخوابم، شاید شبانه روز سه ساعت هم نمی‌خوابیدم چون تو خواب آروم نبودم و خواب می‌دیدم.
ولی وقتی رها پیشم می‌خوابه آروم می‌خوابم و خواب نمی‌بینم تا وقتی رها باشه راحت می‌خوابم و از خواب نمی‌پرم.
کمبود خواب این همه سالم با چند شب که رها پیشم خوابید کم شد شاید هم از بین رفت.
نمی‌دونم این آرامش چیه؟ ولی این آرامش رو دوست دارم.
وقتی رها گفت می‌خواد بره اتاق خودش هم ناراحت شدم هم بعد رفتنش دلتنگ!
بعد رفتنش هم باز نتونستم بخوابم تا این‌که باز اومد این‌جا. از رهام ممنونم چون گذاشت رها بیاد اتاق من بمونه این آرامش رو رهام بهم برگردوند.
پاش... .
آتل رو باز کرده بود! آتلش گچی نبود و مثل پارچه بود راحت باز و بسته می‌شد.
ولی نباید باز می‌کرد نباید به پاش آب می‌خورد این‌جوری که خوب نمی‌شه، البته اگه خوب شه دوباره میره اون وقت من چی‌کار کنم؟
ولی نباید خودخواه باشم اون این‌جوری اذیت میشه باید زودتر خوب بشه.
رفتم تو حمام آتل رو آویزون کرده بود برداشتم اومدم بیرون نشستم رو تخت.
پاچه شلوارش رو دادم بالا، پای چپش بود. شروع کردم به بستن آتل. میله‌اش کجاست؟ اونی که ثابت نگه می‌داره؟
رفتم تو حمام و کنار شامپوها پیداش کردم وقتی میله رو درست می‌کردم به‌هوش اومد.
- آی پام درد می‌کنه.
- بله بایدم درد کنه. بی‌خود کردی آتل رو باز کردی.
فقط نگاهم می‌کرد انگار تازه ویندوزش اومد بالا.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,491
مدال‌ها
12
- مگه من حمام نبودم؟!
- چرا.
- پس‌ چه‌جوری اومدم بیرون؟
- ان‌قدر آب داغ رو باز گذاشتی بخار کل حمام رو گرفته بود. نزدیک بود تو اون بخار خفه شی اگه دیر در رو باز کرده بودم الان اون دنیا بودی.
- تو... اومدی تو حمام؟
- آره در رو شکستم.
- منو... آوردی بیرون؟
- آره.
- لباس... تنم کردی؟
- آره.
یهو جیغ زد. متعجب نگاهش کردم.
- یعنی... تو... منو… .
- ندیدمت باور کن نگاهت نکردم همه کارها رو بدون نگاه کردنت انجام دادم.
- مگه میشه؟ مگه امکان داره؟ اصلاً مگه ممکنه؟
- ممکنه من انجام دادم باور کن راست میگم.
- نه دروغ میگی، دروغ میگی.
زد زیر گریه دست‌هاش زو گذاشت روی صورتش، نه گریه نکن خواهش می‌کنم.
بلند شدم رفتم کنارش نشستم بغلش کردم به خودم فشارش دادم.
- رها قسم می‌خورم من نگاهت نکردم و تمام مدت فقط نگاهم به صورتت بود. وقتی هم خواستم شلوارت رو تنت کنم فقط به نوک پات نگاه کردم. وقتی خواستم از حمام بیارمت بیرون یه حوله انداختم تو وان با اون بغلت کردم. قسم می‌خورم نگاهت نکردم.
دست‌هاش رو از روی صورتش برداشت سرش رو بلند کرد و نگاهم کرد.
- راست میگی؟
- آره به‌خدا.
اشک‌هاش رو پاک کرد انگار آروم شده بود از این بابت خوش‌حال بودم.
- ممنون.
- بابته؟
- کمکی که بهم کردی.
- خواهش می‌کنم حالا بگیر بخواب یکم استراحت کن متم می‌خوام یکم بخوابم خستم.
- باشه.
با فاصله ازم خوابید همین که کنارم دراز کشیده و حسش می‌کنم باعث میشه راحت به خواب برم… .
با صدای زنگ گوشیم بیدار شدم رها خواب بود زود جواب دادم تا بیدار نشه، علی بود.
- بله؟
- آیدین کجایی؟
- اتاقم چه‌طور مگه؟
- رهام زنگ زد گفت گوشیت رو جواب ندادی، تو پرونده به مشکل خورده.
- چه مشکلی؟
- زنگ بزن به خودش نمی‌تونم توضیح بدم.
- باشه.
قطع کردم آره دوبار زنگ زده، ان‌قدر عمیق خوابیدم؟ من که خوابم سبکه!
به رها نگاه کردم چه‌قدر ناز خوابیده اگه این‌جا حرف بزنم بیدار میشه، بلند شدم رفتم تو دست‌شویی.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,491
مدال‌ها
12
(از زبان رها)
آروم چشم‌هام رو باز کردم چه‌قدر خوابیدم ها! شب خوابم نمی‌بره.
آیدین نبود! یکم صبر کردم ویندوزم بیاد بالا. باور نمی‌کردم که آیدین این‌ کار رو کرده باشه! مگه میشه لباس تن کسی کنی بعد بدنش رو نبینی؟ ناخوداگاه چشمت می‌افته ولی اون گفت نگاه نکرده. دروغ نمی‌گفت چرا باید دروغ بگه؟ پام یه خورده حس می‌کردم بهتره شاید به‌خاطر آب گرمه.
تو همین فکرها بودم که آیدین از دست‌شویی اومد بیرون. گوشی دستش بود، ای وای با گوشی میره دست‌شویی!
نگاهم کرد و لبخند زد ولی معلوم بود پکره! یعنی چی شده؟ این چرا این‌ شکلی شده؟ چرا گوشی رو برده بود دست‌شویی؟
نگران نگاهش کردم اومد نشست کنارم به گوشی تو دستش نگاه کردم، اسم رهام افتاده بود رو صفحه!
نگرانیم دو برابر شد. خودم رو کشیدم سمتش نگاهم رو دوختم تو شب چشم‌هاش.
- آیدین چیزی شده؟
- نه چیزی نیست.
- دروغ نگو چی شده؟
- نگران نباش هیچی.
- مگه میشه؟ ببین قیافت رو.
- رهام بود.
- خوب؟!
- مثل این‌که تو حل پرونده به مشکلی بر خورده.
- چه مشکلی مثلاً؟
- طرف خیلی زرنگه هر چی دنبالش رو می‌گیره از یه راهی در میره و هیچ رد پایی به جا نمی‌ذاره، کار این پرونده بیشتر طول می‌کشه.
- خوب؟!
- خوب که خوب یعنی رهام باید بیشتر اون‌جا بمونه منم باید برم.
هنگ کردم یعنی چی؟ رهام باید بیشتر اون‌جا بمونه منم باید برم.
نگاهش کردم، رهام که نیست اگه اون هم بره که تنها میشم.
- رها یه مدته رهام دست تنها نمی‌تونه.
- دلم براش تنگ شده می‌خواد بیشتر اون‌جا بمونه؟
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,491
مدال‌ها
12
- می‌دونم‌می‌دونم دلتنگ‌ِشی ولی چاره‌ای نیست، هست؟
- من نمی‌دونم. رهام باید بیاد باید بیاد؛ و تو هم نباید بری.
- نمی‌شه رها به‌خدا نمی‌شه. برای رسیدن به این‌جا که خیلی تو پرونده جلوییم می‌دونی چه‌قدر زحمت کشیدیم؟ می‌دونی چه‌قدر سختی کشیدیم؟ نمی‌تونیم الان راحت بکشیم کنار درک کن رها.
- همیشه من باید درک کنم؟ چرا شماها منو درک نمی‌کنید؟ چرا شماها یه‌بار به من فکر نمی‌کنید؟ چرا من باید به حرف شما گوش بدم؟ چرا من باید سختی شمارو درک کنم؟ چرا شما سختی دوری و که من می‌کشم درک نمی‌کنید؟
دیگه داشت گریم می‌گرفت. یعنی چی آخه؟ من تحمل دوری بیشتر رهام رو ندارم. دلم براش پر می‌زنه، تحمل این‌که آیدین هم بره ندارم اون بره تنهاتر میشم واقعاً بهش وابسته شدم! عاشقش شدم نمی‌تونم جای خالی آیدین رو تحمل کنم.
- رها گریه نداره که چرا گریه می‌کنی دختر خوب؟ یه سفره زود تموم میشه فقط باید تحمل کنیم هوم؟
نگاهش کردم اون که نمی‌فهمه، اون نه از داداشش که از جونش براش عزیزتره دور مونده و نه عاشق منه که بفهمه دوری چه‌قدر سخته؛ پس توقع از اون نباید داشته باشم.
- سخته می‌فهمی اینو؟ نخیر نمی‌فهمی چون جای من نیستی‌.
روم رو ازش برگردوندم باید خودم با رهام حرف بزنم. گوشیم رو برداشتم شماره‌اش رو گرفتم سر دومین بوق برداشت.
- سلام آبجی خوشگلم.
- رهام آیدین چی میگه؟
- مرسی ممنون منم خوبم.
- حوصله ندارم رهام گفتم آیدین چی میگه؟
- آره، راست میگه باید… .
- بایدی وجود نداره. تو قرار بود دو هفته‌ای بری از دو هفته چهار روز مونده تو چهار روزه دیگه برمی‌گردی‌. نیازیم نیست آیدین بیاد تموم شد و رفت.
- رها تو اهمیت این پرونده رو نمی‌دونی. این پرونده سیاسیه خیلی‌هارو نجات میده و خیلی‌هارو به خاک سیاه می‌شونه. ما نمی‌تونیم الان عقب بکشیم رها… .
داد زدم:
- بسه.
یه نفس کشیدم:
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,491
مدال‌ها
12
- تمومش کن رهام چرا ان‌قدر به فکر پرونده هستی ولی به فکر من نیستی؟ تو می‌دونی تحمل دوریت رو ندارم می‌دونی دارم اذیت میشم، می‌دونی عذاب می‌کشم وقتی پیشم نیستی، پس تمومش کن.
- الهی دورت بگردم من می‌دونم، همه‌ی این‌هارو می‌دونم ولی چاره‌ای نداریم، هممون به باد می‌ریم. ما رئیس داریم رها اون دستور میده نه ما.
آره آیدین رئیس این‌ها بود یه رئیس خیلی بزرگ داشتن که همه‌ی دستورها رو اون می‌داد.
- من نمی‌دونم همین که گفتم.
- رها به شب بیداری‌های من فکر کن. به تلاش‌هایی که کردم و به زحمت‌هایی که کشیدم، به‌خاطر سختی‌هایی که کشیدم قبول کن.
- نه قبول نمی‌کنم.
- رها باید قبول کنی حتی اگه قبول هم نکنی ما مجبور به انجامش هستیم و باید انجام بدیم من فقط می‌خوام توهم قبولش کنی و باهام قهر نکنی وگرنه… .
- ولی رهام… .
گریه نذاشت چیزی بگم آروم هق‌هق می‌کردم.
- الهی دورت بگردم به‌خدا زود می‌گذره، من که همیشه بهت زنگ می‌زنم تو به من زنگ می‌زنی خوب پس دیگه مشکلش چیه؟
نمی‌تونستم بگم که عاشق آیدین شدم چون کنارم نشسته بود، رهام بهم زنگ می‌زنه صوتی و تصویری ولی آیدین چی؟ اون که بهم زنگ نمی‌زنه دل تنگی اون رو چی‌کار کنم؟
- باشه‌.
- الهی دورت بگردم قول میدم نذارم اذیت بشی باشه؟ تو فقط برو بگرد و خوش بگذرون روزی چندبار هم حرف می‌زنیم باهم.
سکوت کردم چاره‌ای جز این نداشتم بعداً با رهام صحبت می‌کنم.
- من باید برم رها کاری نداری نفس من؟
- نه برو مراقب خودت باش خداحافظ.
یه چیزی یادم اومد.
- یه لحظه رهام.
- جانم؟
- خوب منم با آیدین میام اون‌جا.
- نه.
- چرا نه؟
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,491
مدال‌ها
12
- چون ‌این‌جا جای تو نیست.
- چرا نیست؟
- تو الان با اون پات بیایی این‌جا فقط تو دست و پای مایی.
- منم می‌خوام یاد بگیرم بالاخره… .
- الان وقتش نیست این‌جا جای دختر نیست رو یه پرونده دیگه تورم می‌برم.
- چرا جای دختر نیست؟
- رها.
با دادی که زد ترسیدم!
- بس کن رها حتماً نمی‌شه که میگم تو فقط مراقب خودت باش.
ناراحت شدم خیلی از این‌که سرم داد کشید.
- باشه.
- خداحافظ عزیزم.
- خداحافظ.
قطع کردم خیلی دلم گرفته بود به پشتی تخت تکیه دادم.
- رها.
با اخم نگاهش کردم حوصله هیچی رو ندارم.
- قول میدم زود تموم بشه.
نگاهم رو ازش گرفتم اون چه می‌دونه دل تنگ خودش میشم.
اشک‌هام رو پاک کردم دوباره نگاهش کردم.
- کی می‌خوای بری؟
- یه هفته دیگه.
باز خوبه. یکم می‌بینمش و یکم پیشم هست.
یه چیزی یادم افتاد من تلافی اون روز که آب ریخت روی صورتم رو نکردم.
باید حسابی تو این یه هفته بخندم، یه نقشه اومد تو ذهنم به‌به چی بشه.
نقشه عالی کشیده بودم صبر کن آقا آیدین. علاوه بر اون لیوان آب الان از دست هردوشون هم ناراحت بودم به‌خاطر این‌ تصمیم‌هاشون.
آقا رهام هم بیاد دارم براش.
به آیدین نگاه کردم از نقشه‌ام خندم گرفت.
آیدین بلند شد رفت تو آشپزخونه با یه لیوان آب اومد یه قرص از رو میز برداشت از جلدش درآورد گرفت سمتم.
- بیا این قرص رو دکتر داده باید هر هشت ساعت بخوری.
ازش گرفتم و با آب خوردم. دکتر؟ کدوم دکتر؟ بهش نگاه کردم.
- کدوم دکتر؟
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,491
مدال‌ها
12
- اورژانس خبر کردم اومدن این‌جا معاینه‌ات کردن.
با نگاهم ازش قدردانی کردم.
- پام خیلی بهتره شده خیلی کم درد می‌گیره.
- فردا باید بریم پیش دکتر.
سر تکون دادم.
گوشیم رو برداشتم رفتم واتس‌اپ از نقشه‌ام به ماهرخ گفتم اون هم کلی خندید و گفت عالیه. خواستم به رهام هم پیام بدم ولی منصرف شدم، باید یه مدت باهاش قهر باشم.
تا یاد بگیره دیگه سرم داد نزنه… .
***

- پاش خیلی بهتر شده ترکش دیگه معلوم نیست و یعنی خوب شده. آتل رو باز می‌کنم ولی باز باید با احتیاط راه بری و حرکت کنی.
- چشم.
خیلی خوش‌حال بودم از این‌که پام خوب شده.
آتل رو باز کرد گفت دیگه نیازی به عصا نیست فقط آروم و با احتیاط راه برم.
آروم پام رو گذاشتم روی زمین، درد نداشت آروم شروع کردم به راه رفتن. خیلی حس خوبی بود بعد چند وقت می‌تونم راحت راه برم.
سوار ماشین شدم آیدین هم سوار شد و راه افتاد، ولی نرفت پایگاه!
رفت سمت یه بستنی فروشی! دوتا بستنی خرید و اومد سوار شد، بستنی شکلاتی بود و دوست داشتم.
یکی رو گرفت سمتم تشکر کردم و ازش گرفتم مزه‌اش خیلی خوب بود.
بعد خوردن بستنی رفتیم پایگاه، همین وارد اتاق شدیم آیدین رو تخت دراز کشید نگاهم کرد:
- بیا بخواب صبح زود پاشدی.
- نه ممنون خوابم نمیاد.
- پس بیا این‌جا بشین.
به کنارش رو تخت اشاره کرد!
- واسه چی؟
- بیا بشین حرف نزن.
- خیلی خوب بابا ولی بگو برای چی؟
- برای هیچی همین‌جوری، می‌خوای سرپا وایسی؟
رفتم نشستم کنارش اون هم چشم‌هاش رو بست و خوابید.
حس می‌کنم تو خوابیدن مشکل داره و وقتی من پیشش هستم می‌تونه بخوابه! وای چی میگم من؟ توهم زدم.
ولی اگه این‌جوری باشه خوب نمی‌تونه بخوابه، گناه داره مگه عشق من نیست؟ مگه دوسش ندارم؟ خوب باید کمکش کنم.
پیشش دراز کشیدم ولی با یکم فاصله.
نمی‌خواستم بخوابم ولی خودبه‌خود خوابم برد… .
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,491
مدال‌ها
12
وقتی بیدار شدم آیدین هنوز خواب بود. یاد نقشم افتادم الان بهترین وقته! آروم بلند شدم.
کیفم رو برداشتم کیف لوازم آرایشم رو از توش درآوردم.
رژ و خط چشم با سایه و رژ گونه رو از داخلش برداشتم.
آروم نشستم رو تخت شروع کردم به آرایش کردنش، از خنده داشتم منفجر می‌شدم.
اول سایه زدم، بعد خط چشم کشیدم بعد رژ گونه و رژ زدم.
خیلی قیافه‌اش بانمک شده بود! هر لحظه ممکن بود از خنده بترکم ولی جلوی خودم زو گرفتم. با گوشیم ازش چندتا عکس گرفتم. عالیه باید بفرستم برای رهام اون هم بخنده.
رفتم نشستم رو صندلی و از دور نگاهش کردم. چه‌قدر بامزه شده اگه ریش نداشت بامزه‌تر می‌شد.
با صدای زنگ گوشیش بیدار شد، خندم رو جمع کردم. تماس تصویری از رهام بود! ای وای الان می‌ترکه از خنده.
خواب‌آلود جواب داد بعد چند ثانیه رهام سلام داد ولی سلامش نصفه موند و بعدش صدای ترکیدن رهام رو شنیدم!
داشت قهقه می‌زد من هم از خنده اون بیشتر خندم گرفت و زدم زیر خنده.
آیدین با دیدن قیافه خودش چنان دادی زد که دیوارهای خونه بندری رفتن.
- رها می‌کشمت.
صدای قهقه رهام قطع نمی‌شد آیدین گوشی رو پرت کرد رو تخت و بلند شد اومد سمتم. ولی قبل این‌که بتونه منو بگیره از زیر دستش در رفتم. کل اتاقش شاید پنجاه متر می‌شد کل پذیرایی و آشپزخونه و می‌دویدم و اون دنبالم.
فکر کنم رهام قطع کرده بود چون دیگه صدای خنده‌اش نمی‌اومد! همچنان درحال فرار بودم آیدین هم فقط فحشم می‌داد.
- با چه حقی این‌کارو کردی؟
- با همون حقی که آب ریختی رو صورتم.
- خوب کردم.
- منم خوب کردم.
- تو بی‌خود کردی. صبر کن بگیرمت زنده‌ات نمی‌ذارم.
- تونستی بگیر.
همین لحظه پام به پایه صندلی گیر کرد و داشتم نقش می‌شدم رو زمین که از پشت منو بغل کرد!
منو سفت گرفت ای وای الان منو می‌کشه.
- که خوب کردی هان؟
- از چی صحبت می‌کنی؟
- از این کاری که رو صورتم کردی.
به صورتش نگاه کردم دوباره خندم گرفت و زدم زیر خنده.
انگار بیشتر عصبانی شد.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,491
مدال‌ها
12
- به من می‌خندی؟ دارم برات.
یهو شروع کرد با دو دست قلقلک دادنم! ای وای من خیلی قلقلکیم الان قش می‌کنم که. همین‌جوری قلقلکم می‌داد و من فقط جیغ می‌زدم و می‌خندیدم. سعی می‌کردم دستش رو بردارم ولی پر زورتر از من بود، نگاهش شیطون شده بود!
دیگه صدام در نمی‌اومد ان‌قدر جیغ زده بودم. بالاخره دست برداشت دست‌هاش و از رو شکمم برداشت که نزدیک بود بیفتم ولی دوباره منو گرفت.
این بار دیگه چشم‌هاش شیطون نبودن و نگران بودن.
من رو گذاشت رو تخت نشست کنارم. دلم درد گرفته بود از بس خندیدم.
- خوبی رها؟
با صدای گرفته گفتم:
- به لطف شما آره.
- خوب تقصیر خودت بود.
بلند شد رفت تو دست‌شویی با صورت تمیز اومد بیرون و نشست کنارم نگاهم کرد.
- نگران نباش اینم جبران میشه‌.
با اخم نگاهش کردم صدامم در نمی‌اومد.
- ببخشید‌ ها، اینم تلافی کار خودتون بود.
- منتظر تلافی باش حالا که دنبال تلافی هستی.
- ایش.
گوشیم رو برداشتم، چندتا پیام از رهام داشتم رفتم تو پی‌وی.
- رها واقعاً عالی بود مردم از خنده. خیلی کارت باحال بود بازم از این کارها بکن.
خواستم بنویسم: خودم هم خیلی خندیدم باشه سعی می‌کنم دفعه بعد باحال‌تر باشه. ولی پشیمون شدم من باهاش قهرم نباید حرف بزنم.
سین زدم اومدم بیرون بله باید ادب بشه هنوز یادم نرفته سرم داد زد.
رفتم اینستاگرام خیلی خندیدم امروز. استوری‌های عاشقانه ذخیره کرده بودم بهتره چندتا بذارم.
سه تا استوری عاشقانه گذاشتم خیلی ناز و قشنگ بودن.
اولین نفر آیدین دید!
- چیه؟ نکنه عاشق شدی؟
- به تو مربوط نیست.
- جواب سوالم رو بده.
- گفتم به تو مربوط نیست.
- نکنه تو عاشق علی شدی؟
با تعجب نگاهش کردم از حرفش خندم گرفت و زدم زیر خنده با اخم و عصبانیت نگاهم می‌کرد.
- دیوونه‌ای؟ من به خون اون تشنم.
- پس عاشق کی شدی؟
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,491
مدال‌ها
12
نگاهش کردم عاشق خودشم، ولی من نباید بگم، ‌اون باید غرورش رو بذاره زیر تریلی بیاد خودش اعتراف کنه.
- گفتم که به تو ربطی نداره.
یهو با عصبانیت بلند شد اومد سمتم! دستش رو گذاشت کنار سرم رو تاج تخت.
از صداش عصبانیت موج می‌زد! با صدای دورگه شده‌ای گفت:
- حق نداری عاشق کسی بشی فهمیدی؟
تو چشم‌های قرمزش نگاه کردم و گفتم:
- بعد ربطش یه تو چیه دقیقاً؟
- من حرفمو زدم کافیه ببینم یا بشنوم.
هولش دادم به عقب ولی تکون نخورد.
- برو بابا دیوانه روانی تیمارستانی.
خودش رفت کنار این چشه واقعاً؟
کل ماجرای امروز رو باید به ماهرخ بگم.
گوشیم رو برداشتم رفتم تو واتس‌اپ پی‌وی ماهرخ.
خاک برسر آنلاینه! براش نوشتم همه چی رو یکم با تاخیر سین زد! درحال نوشتن بود:
- سلام دیوونه خوب گاگول این‌که خیلی خوبه. یعنی اون براش مهمه که قلبت فقط مال خودش باشه نه ک.س دیگه. اون داره غیر مستقیم بهت ابراز علاقه می‌کنه! خوش‌ به حالت کاش رهام هم غیر مستقیمی چیزی بهم می‌گفت دوسم داره.
- خیلی خوب بابا ایشالله شما دوتا بهم می‌رسید. رهام از این‌جا چه‌جوری به تو بفهمونه دوست داره آخه؟
- راست میگی. حالا بی‌خیال عکس این آقای عاشق پیشه رو بفرست ببینم.
عکس پروفایل واتس‌اپ آیدین رو براش فرستادم.
- وای چه‌قدر جیگره! اگه تو عاشقش نبودی خودم ازش خواستگاری می‌کردم.
- تو غلط می‌کردی بی‌شعور.
- حالا که دیگه قراره شوهر تو باشه پس بی‌خیال. ولی خدایی تیکه‌‌ایه برای خودش.
- آره خیلی خوبه فقط اخلاقش یکم اتصالی داره.
کلی باهم چت کردیم اون از علاقه‌اش به رهام گفت و من از آیدین و کارهایی که می‌کنه.
یه فکری زد به سرم! بهتره نهار امروز رو نیمرو رها پز بخوریم!
بلند شدم رفتم تو آشپزخونه چهارتا تخم مرغ برداشتم. هم خودم می‌خورم هم آیدین، البته آیدین بیشتر!
درحال تخم مرغ شکست بودم که آیدین اومد تو آشپزخونه، یه نگاه بهش انداختم دوباره چشم‌هاش شیطون شده بود!
این می‌خواد چه غلطی بکنه؟ بی‌خیال سرگرم شدم.
- چی‌کار می‌کنی؟
- اورانیوم غنی می‌کنم.
- تو تخم مرغ دنبال اورانیومی؟
- آقای عقل کل نمی‌بینی چی‌کار می‌کنم؟
خواستم تخم مرغ بعدی رو بشکنم که صدام کرد:
- رها ببین منو.
پوف، برگشتم سمتش که یه تخم مرغ کوبید تو سرم. بالای پیشونی تو موهام! جیغ زدم خواستم بگیرمش که در رفت.
فقط جیغ می‌زدم، تازه صدام داشت خوب می‌شد ها. دویدم دنبالش که ایستاد! رفتم سمتش بهترین موقعه‌‌اس.
از بازوش ویشگون گرفتم که دادش رفت هوا.
- چی‌کار می‌کنی؟ ول کن آی.
- حقته بی‌شعور دارم برات.
- آی ول کن دستمو.
 
آخرین ویرایش:
بالا پایین