جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

داستان کوتاه [رو به پایین] اثر «جغد سپید کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته داستان کوتاه توسط جغد سپید با نام [رو به پایین] اثر «جغد سپید کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 722 بازدید, 14 پاسخ و 6 بار واکنش داشته است
نام دسته داستان کوتاه
نام موضوع [رو به پایین] اثر «جغد سپید کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع جغد سپید
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Mahi.otred
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

جغد سپید

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Sep
181
298
مدال‌ها
2
کوین به مریم نگاهی انداخت و گفت:
- شاید بتونیم سرنوشتمون رو عوض کنیم!
آلبرت با خنده گفت:
- بعید میدونم کسی از حلقه ما بخواد که سرنوشتش رو عوض کنه!
کوین به آلبرت نگاهی انداخت و گفت:
- مطمئنی تو به واسطه اینکه در خانواده پولدار متولد میشی، سعادتمند میشی؟
آلبرت پوزخندی زد و گفت:
- چرا که نه! کارت بهم نشون داد که منم قرارِ مثل پدرم جراح بشم! چرا وقتی امکانات دارم، خانواده ثروتمندی دارم، به خلاف رو بیارم؟
لوییس گفت:
- چون اگه قرار باشه نتیجه تغییر نکنه پس لزومیم به فرستادن ما به زمین نیست!
نازگل با این حرف لوییس سرش رو بالا اورد و به لوییس نگاه کرد و گفت:
- حق با تو لوییس! شاید بتونیم تغییرش بدیم!
نجمه رو به نازگل گفت:
- تو مثلاً چیکار میتونی بکنی؟
- نمیدونم! شاید بتونم فرار کنم. اگه فرار کنم اون سرنوشت نسیبم نمیشه.
- اگه تو مسیر بمیری چی؟
- باور کن چیزی که در انتظارم، از مرگ بدترِ!
نجمه که روش به سمت پایین و نورهای درخشان بود، متوجه شد نوری از داخل قفسه سینش به بیرون در حال درخشیدن.
همه بهش نگاه کردن.
نجمه گفت:
- مثل اینکه نوبتم رسیده! من دیگه باید به پایین برم!
نجمه بدون کلمه‌ای اضافه‌تر، به سمت لبه صخره دویید و خودش رو به پایین پرت کرد.
همه با تعجب و ترس از جاشون بلند شدن و به لبه صخره رفتن تا پایین صخره رو ببینن.
کوین گفت:
- این‌جا رو! چقدر می‌درخشه!
نازگل گفت:
- اون‌جا کجاست؟
جنی جواب داد:
- کهکشان راه شیری!
نازگل به جنی نگاه کرد و گفت:
- قرار بریم تو یک ستاره زندگی کنیم؟ نمی‌دونستم که زمین ستاره‌ست !
مریم با خنده به نازگل نگاه کرد و گفت:
- نه! زمین یک تیکه سنگ گدازه سرد شدست. قرار بریم رو یه یک تیکه سنگ زندگی کنیم. قبل از ما هم کلی مخلوق روی اون بودن. حالا نوبت ماست که به پایین بریم!
 
موضوع نویسنده

جغد سپید

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Sep
181
298
مدال‌ها
2
آلبرت گفت:
- چرا ما رو زودتر نفرستادن؟
مریم گفت:
- زودتر یا دیرتری وجود نداره! چون گذشته و آینده‌ای وجود نداره. همه روح‌ها هم‌زمان دارن فرستاده میشن ولی به دلیل بُعد زمانی روی زمین، باید به تربیت نقش‌هامون در بعد زمانی، به زمین فرستاده بشیم. با این حال نمی‌تونیم کل سیرِ زمان رو روی زمین ببینم.
مریم به آلبرت نگاهی کرد و گفت:
- ما محدود می‌شیم و به همین دلیل فقط بخشی از اون رو می تونیم ببینیم. در اون بعد زمانی زندگی می‌کنیم. مثل زندگی کردن در یک تکه از کیک! وقتی تمام کیک روی میزِ!
کوین با لبخند به مریم نگاه کرد و گفت:
- چطور تو بیشتر از ما میدونی؟ فکر کنم قرار روی زمین دانشمندی چیزی بشی!
مریم به این حرف کوین خندید.
نازگل شروع به درخشیدن کرد و گفت:
- بچه‌ها برام دعا کنید! امیدوارم دست سرنوشت، ما رو با هم دوباره آشنا کنه.
با لبخند به سمت لبه صخره رفت و رو به پایین پرید و تبدیل به گلوله درخشان نور شد.
مثل یک ستاره.
بقیه هم شروع به پریدن کردن!
جانگ یی به سمت مریم اومد و کارتش رو از توی جیب پیرهن سفیدش در اورد و گفت:
- شاید بشه کارت‌ها رو عوض کرد.
مریم با گیجی به کارت جانگ یی نگاه کرد.
کوین به سمت جانگ یی اومد و گفت:
- من حاضرم کارتم رو باهات عوض کنم.
جانگ یی کارت کوین رو گرفت و نگاهی به اون انداخت.
بعد از چند ثانیه با شوک از کارت خارج شد و کارت کوین رو به سی*ن*ه کوین چسبوند و گفت:
- نمی خوام! برای خودت. مریم تو کارتت رو به من بده.
مریم گفت:
- ولی ما جنسیتمون با هم فرق میکنه‌ها!
- مهم نیست. حتی اگه این‌جا یک پسر باشم ولی با بدن یک زن متولد بشم، به گوشم رسیده که میشه جنسیتم رو تطبیق بدم. فقط بده. ترجیح میدم جنسیتم عوض بشه ولی این کارت رو نداشته باشم.
درهمون حین آلبرت و جنی هم با هم از پرتگاه به پایین پریدن.
راهول و آمبوجا به هم‌دیگه نگاه می‌کردن.
آمبوجا گفت:
-رنگ پوست من و تو خیلی شبیه به همه! فکر کنم قرار توی یک جا باشیم.
راهول با لبخند گفت:
- اگه بودیم بیا هم‌دیگه رو پیدا کنیم.
با اشاره به صورتش گفت:
- آمبوجا! صورتم رو خوب یادت بمونه.
آمبوجا با لبخند گفت:
- فکر نکنم هیچ وقت یادم بره.
 
موضوع نویسنده

جغد سپید

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Sep
181
298
مدال‌ها
2
***
جانگ یی بعد از دیدن کارت مریم، کارتش رو به اون برگردوند و گفت:
- ترجیحاً برای خودم رو داشته باشم بهتر. حداقل صرفاً به‌خاطر جنسیتم عذاب نمی‌کشم.
مریم با خنده گفت:
- فکر کنم باید با آلبرت یا جنی عوض می‌کردی.
- برای اون‌ها رو هم دیدم. زندگیشون خیلی مسخره و کسل کنندست.
جانگ یی به کارت نگاه کرد و گفت:
- فکر نمی‌کنم کارتی که بهمون افتاده تصادفی باشه.
جانگ یی به مریم و کوین نگاه کرد و بعد به سینش که در حال درخشیدن بود.
جانگ یی گفت:
- فکر کنم نوبت منه! فعلاً بچه‌ها!
جانگ یی به سمت لبه صخره دوید و تبدیل به ستاره شد.
حالا فقط مریم و کوین مونده بودن.
باد تندی از اون پایین به سمت بالا میومد.
کوین به کارتش نگاه کرد و گفت:
- من مطمئنم میشه تغییرش داد.
مریم با لبخند به کوین نگاه کرد و گفت:
- حتماً میشه.
کوین سرش رو بالا اورد و به مریم نگاه کرد. موهای ریخته شده از بغل صورت مریم رو کنار زد و گفت:
- بیا هم‌دیگه رو پیدا کنیم!
مریم به چشم‌های سبز رنگ کوین نگاه کرد و گفت:
- چطوری؟
- نمیدونم! ولی ازت میخوام چهره‌م رو یادت باشه که اگه من دیدمت و یادم نیومد که کجا دیدمت، تو مچم رو بگیری.
مریم با این حرف کوین خندید و گفت:
- کوین!
کوین با لبخند به چشم‌های تیره رنگ مریم نگاه میکرد.
مریم ادامه داد:
- اگه هم‌دیگه رو پیدا نکنیم روح های گمشده می‌شیم ! چون نتونستیم جفت روحمون رو پیدا کنیم.
کوین دست راستش رو روی صورت مریم گذاشت و گونش رو نوازش کرد و گفت:
- نامردی اگه فاصلمون از هم خیلی زیاد باشه. دیگه نمی‌تونیم هم‌دیگه رو پیدا کنیم.
مریم دست راستش رو روی گونه کوین گذاشت و به چشم‌هاش زل زد. متوجه انعکاس نوری درخشان و سفید رنگ در چشم‌های کوین شد که از سی*ن*ه خودش در حال ساطع شدن بود.
مریم به قفسه سینش نگاه کرد که نوری درخشان از زیر پیرهن سفید رنگش در حال درخشیدن بود.
رو به کوین گفت:
- فکر کنم دیگه باید برم!
 
موضوع نویسنده

جغد سپید

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Sep
181
298
مدال‌ها
2
همون لحظه قفسه سی*ن*ه کوین هم شروع به درخشیدن کرد.
کوین با لبخند گفت:
- با هم میپریم!
کوین دست مریم رو گرفت و هر دو رو به پایین پریدن و تبدیل به یک ستاره شدن!
***
بیست سال بعد
مرد جوونی در یک پمپ‌بنزین بین راهی، در حال زدن بنزین به موتورش مشکی رنگش بود.
بعد از بنزین زدن ماشینش رو نزدیک هایپری که مخصوص ایستگاه بود، پارک کرد و بعد از موتورش پیاده شد و وارد هایپرمارکت شد.
پشت ویترین شیشه‌ای یخچال ایستاد تا نوشیدنی مورد نظرش رو انتخاب کنه. در یخچال رو باز می‌کنه و یک قوطی شیشه‌ای آب‌جو برمی‌داره.
وقتی در یخچال رو میبنده، خودش رو در انعکاس شیشه میبینه. دستی لابه‌لای موهای خرمایی رنگش می‌کشه و بعد کت چرمش مشکیش رو صاف و سوف می‌کنه.
به سمت پیشخوان میره و یک بسته سیگار و قوطی شیشه‌ایش رو روی میز میذاره.
فروشنده که مردی چاق و مسن میگه:
- همین دوتاس؟
مرد جوون جواب میده:
- همین دوتاست.
دستی از سمت راست میاد و یک بسته آدامس برمیداره.
مرد جوون به سمت راستش با تعجب نگاه می‌کنه و زن جوانی رو میبینه که موهای مشکیش رو دم اسبی بسته.
زن متوجه نگاه سنگین مرد میشه و روش رو به سمت اون برمی‌گردونه.
چشم‌های قهوه‌ای تیره اون زن با چشم‌های سبز اون مرد قفل میشه...

پایان
 

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,573
6,489
مدال‌ها
12
«نویسنده تایپ این اثر را موکول کرده»
تاپیک تا اطلاع ثانوی بسته خواهد بود.
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین