- Jan
- 956
- 3,336
- مدالها
- 2
وارد ساختمان اداره که شدند، دلارام انگشتش را به نشان تهدید بالا گرفت:
- خدا شاهده حامی، این یارو پاش رو از گلیمش درازتر کنه، گلیمش میکنم ها!
اهورا زیر خنده زد که با دیدن کارن که به سمتشان می آمد، لبخندش را جمع و جور کرد
- به! داماد عزیزتر از جان!
کارن به سرتا پای دلارام و بعد اهورا نگاهی انداخت.
- این چند روز کجا بودی حامی؟ چرا خاموش بودی؟
-چیز ... . خب، یعنی... .
رو کرد سمت دلارام:
- تو چرا گوشیت خاموش بود یک هفته؟ خوب مأمورها رو میکاری و گازشو میگیری! دست به فرمونتم که خوبه!
نیشخندی زد.
- ببخشید جناب! اما من دلیلی نمیبینم بابت تمام رفت و آمدهام به کسی مثل شما! گزارش کار بدم.
محض اطلاعتون! من مثل حامی زیر دست و همکار شما نیستم که بابت هر کاری جواب پس بدم!
خشم از چشمان کارن می بارید.
دست اهورا را گرفت و گفت:
- تویی که اینقدر نگران زیر دستت و همکارتی، حامی یه هفته بخاطر گند کاری مامور های خیلی باهوشتون، بیهوش بود و تو تب ۴۰درجه داشت میسوخت!
همون دور و بر، ده کیلومتر اونورتر!
با یکم گشت و گذار راحت میتونستین پیدا کنید!
کارن به اهورا پوزخندی زد.
- خوبه! وکیل مدافع هم که همراه خودت آوردی!
اهورا خواست حرفی بزند که دلارام با طعنه گفت:
- خودتون امر کردین که پاشید بیاین اداره!
وگرنه کلاه منو باد میآورد اینجا قید سر و کلاهرو باهم میزدم و نمیاومدم!
نه کارن از خر شیطان پایین می آمد، نه دلارام!
هر دو سرشان درد میکرد برای بحث و دعوا.
- به نظرم یکم آرومتر باشیم بهتره.
هر دو نگاه تیزی به سمت اهورا انداختند.
-خیلی خب بابا! چتونه اصلاً!
- بهبه! خانم عارفی، باعث افتخاره دیدن شما.
نگاه هر سه نفرشان به سمت مردی تقریباً مسن با موهای گندمی افتاد.
رو کرد به سمت کارن:
- کارن جان! این صحیحه که ایشون رو همینجا وسط راهرو نگه داشتی و داد و بیداد میکنی؟
کارن لب گزید تا حرف خارج از شرع و عرفی تحویل سردار ندهد.
اهورا که انگار سردار را فرشته نجات دیده باشد از میان آن دو گذشت و سمت سردار رفت.
- سلام سردار.
- مشتاق دیدار حامی خان!
اهورا برای سرهنگ احترام نظامی گذاشت و آهسته گفت:
- همیشه اینقدر به موقع برسید سردار!
دو ثانیه دیر کردنتون باعث باطل شدن عهدنامه ترکمن چای میشد و ... .
سردار خندید و با باز کردن در اتاقش آنها را راهنمایی کرد.
- بیا تو دخترم ... بیاید بشینید همتون.
سردار وقتی قیافهی گیج دلارام را دید لبخندی زد.
خودش پشت میزش نشست و کارن و اهورا و دلارام هم در مبلهای مقابل میزش.
- خدا شاهده حامی، این یارو پاش رو از گلیمش درازتر کنه، گلیمش میکنم ها!
اهورا زیر خنده زد که با دیدن کارن که به سمتشان می آمد، لبخندش را جمع و جور کرد
- به! داماد عزیزتر از جان!
کارن به سرتا پای دلارام و بعد اهورا نگاهی انداخت.
- این چند روز کجا بودی حامی؟ چرا خاموش بودی؟
-چیز ... . خب، یعنی... .
رو کرد سمت دلارام:
- تو چرا گوشیت خاموش بود یک هفته؟ خوب مأمورها رو میکاری و گازشو میگیری! دست به فرمونتم که خوبه!
نیشخندی زد.
- ببخشید جناب! اما من دلیلی نمیبینم بابت تمام رفت و آمدهام به کسی مثل شما! گزارش کار بدم.
محض اطلاعتون! من مثل حامی زیر دست و همکار شما نیستم که بابت هر کاری جواب پس بدم!
خشم از چشمان کارن می بارید.
دست اهورا را گرفت و گفت:
- تویی که اینقدر نگران زیر دستت و همکارتی، حامی یه هفته بخاطر گند کاری مامور های خیلی باهوشتون، بیهوش بود و تو تب ۴۰درجه داشت میسوخت!
همون دور و بر، ده کیلومتر اونورتر!
با یکم گشت و گذار راحت میتونستین پیدا کنید!
کارن به اهورا پوزخندی زد.
- خوبه! وکیل مدافع هم که همراه خودت آوردی!
اهورا خواست حرفی بزند که دلارام با طعنه گفت:
- خودتون امر کردین که پاشید بیاین اداره!
وگرنه کلاه منو باد میآورد اینجا قید سر و کلاهرو باهم میزدم و نمیاومدم!
نه کارن از خر شیطان پایین می آمد، نه دلارام!
هر دو سرشان درد میکرد برای بحث و دعوا.
- به نظرم یکم آرومتر باشیم بهتره.
هر دو نگاه تیزی به سمت اهورا انداختند.
-خیلی خب بابا! چتونه اصلاً!
- بهبه! خانم عارفی، باعث افتخاره دیدن شما.
نگاه هر سه نفرشان به سمت مردی تقریباً مسن با موهای گندمی افتاد.
رو کرد به سمت کارن:
- کارن جان! این صحیحه که ایشون رو همینجا وسط راهرو نگه داشتی و داد و بیداد میکنی؟
کارن لب گزید تا حرف خارج از شرع و عرفی تحویل سردار ندهد.
اهورا که انگار سردار را فرشته نجات دیده باشد از میان آن دو گذشت و سمت سردار رفت.
- سلام سردار.
- مشتاق دیدار حامی خان!
اهورا برای سرهنگ احترام نظامی گذاشت و آهسته گفت:
- همیشه اینقدر به موقع برسید سردار!
دو ثانیه دیر کردنتون باعث باطل شدن عهدنامه ترکمن چای میشد و ... .
سردار خندید و با باز کردن در اتاقش آنها را راهنمایی کرد.
- بیا تو دخترم ... بیاید بشینید همتون.
سردار وقتی قیافهی گیج دلارام را دید لبخندی زد.
خودش پشت میزش نشست و کارن و اهورا و دلارام هم در مبلهای مقابل میزش.
آخرین ویرایش: