به نام خداوند شعر و غزل
خداوند روزی ده بیمثل
«زخم قمر»
در کتاب چهار فصل زندگی
صفحهها پشت سرِ هم می روند
هر یک از این صفحهها، یک لحظهاند
لحظهها با شادی و غم می روند…
گریه، دل را آبیاری می کند
خنده، یعنی این که دلها زنده است…
زندگی، ترکیب شادی با غم است
دوست می دارم من این پیوند را
گر چه می گویند: شادی بهتر است
دوست دارم گریه با لبخند را!
“قیصر امین پور”
***
جرعهای از قهوهاش را نوشید و با شک پرسید:
- حالا یارو مطمئنه؟
- اره بابا ،سابقه وکالتش رو درآوردم از اون کله گنده هاست!
پروندهای که دستش بود را سمت او گرفت و گفت:
- پس به همین زنگ بزن بگو بیاد برای قرارداد.
ارغوان سری تکان داد و خواست بیرون برود که صدای دلارام متوقفش کرد.
- ارغوان؟
درحالی که پروندههای زیادی از وکلای خبره و کار بلد شهر را در دستش داشت سمت او برگشت و با لبخند گفت:
- جانم؟
- زنگ زدی بهش بگو هر چی زودتر بیاد بهتر، وقت برای از دست دادن نداریم!
ارغوان زیر لب باشهای گفت و رفت.
سکوتی مطلق فضای اتاق را حکم فرما شد.
باید بیشتر در موردش فکر میکرد
اسمش را بار دیگر با خودش زمزمه کرد...اهورا رادمنش!
***