- Mar
- 3,785
- 39,373
- مدالها
- 13
صبح روز بعد سبحان در اتاق کارش پشت میز نشسته و مشغول خواندن گزارشات مربوط به تماسهای تلفنی فرداد عظیمی و آخرین سیگنالهای مخابراتی ثبت شده در ساعات دوازده شب تا شش صبح روز نوزدهم، زمان قتل دوم در جادهای بود که خودروی مقتول در آن یافت شده بود.
طبق گزارشات تیم سایبری، بجز افرادی که با مقتول آشنایی قبلی داشتند، دو تماس ناشناس در ساعات ۱۶ روز چهاردهم و ۱۴ روز هفدهم با مقتول به ثبت رسیده بود. به علت نزدیکی زمانی بیشتر تماس دوم با زمان مرگ، ظن ارتباط تماس گرفته شده با قتل رخ داده شکل گرفته بود که مشخص شد تماس از سوی شرکت حمل و نقلی بود که با شرکت راگل که فرداد عظیمی یکی از سه سهامدار اصلی آن بود؛ گرفته شده است.
اما تماس قبلی که در ساعت ۱۶ پنج روز قبلتر از رخ دادن قتل به ثبت رسیده بود، از یک تلفن مربوط به کتابخانهای کوچک در مرکز شهر ثبت شده بود؛ ولی هیچ دوربینی در اطراف تلفن قرار نداشت که تصویر کسی که تماس گرفته بود را ضبط کند. متصدی کتابخانه و کتابدار نیز چیزی را به خاطر نمیآوردند چون افراد زیادی از تلفن کتابخانه استفاده میکردند.
اما تنها سیگنال مخابراتی اطراف جادهی ذکر شده، مربوط به موبایل خود مقتول بود که در خودرو پیدا شده بود. جادهی قدیمی به علت احداث بزرگراه تهران _ کرج و کاهش مسافت، کمتر مورد استفاده قرار میگرفت.
سبحان دستش را به صورتش کشید و در همین حین چند تقهی آرام به در خورد. سپس سروان هادی وارد شد و گفت:
- قربان جسد یحیی مرشد به خانوادهش تحویل داده شد، مراسم خاکسپاری ساعت چهار برگزار میشه.
سبحان نگاهی به ساعت انداخت که دو عصر را نشان میداد:
- به شافعی اطلاع بده با هم تو خاکسپاری شرکت میکنیم. خودت هم گزارش عظیمی رو کامل کن و برای سرهنگ بفرست.
هادی پایش را به زمین کوفت اما قبل از اینکه سبحان بیرون برود، گفت:
- قربان امروز دو نفر از نیروهایِ بخش عملیات منتقل میشن و نفرات جدیدی که اداره کل برامون میفرستن میآیند. میخواین شخصاً ببینیدشون؟
سبحان یقهی اور کتش را مرتب کرد و پاسخ داد:
- خودت شخصاً شرح وظایف کن هادی؛ فکر نکنم برسم.
و سپس از اتاق خارج شد.
ابتدا به سالن غذاخوری رفت و پس از ناهاری که بیشتر آن دست نخورده باقی ماند، با سینا راهی مراسم خاکسپاری مرشد شدند.
طبق گزارشات تیم سایبری، بجز افرادی که با مقتول آشنایی قبلی داشتند، دو تماس ناشناس در ساعات ۱۶ روز چهاردهم و ۱۴ روز هفدهم با مقتول به ثبت رسیده بود. به علت نزدیکی زمانی بیشتر تماس دوم با زمان مرگ، ظن ارتباط تماس گرفته شده با قتل رخ داده شکل گرفته بود که مشخص شد تماس از سوی شرکت حمل و نقلی بود که با شرکت راگل که فرداد عظیمی یکی از سه سهامدار اصلی آن بود؛ گرفته شده است.
اما تماس قبلی که در ساعت ۱۶ پنج روز قبلتر از رخ دادن قتل به ثبت رسیده بود، از یک تلفن مربوط به کتابخانهای کوچک در مرکز شهر ثبت شده بود؛ ولی هیچ دوربینی در اطراف تلفن قرار نداشت که تصویر کسی که تماس گرفته بود را ضبط کند. متصدی کتابخانه و کتابدار نیز چیزی را به خاطر نمیآوردند چون افراد زیادی از تلفن کتابخانه استفاده میکردند.
اما تنها سیگنال مخابراتی اطراف جادهی ذکر شده، مربوط به موبایل خود مقتول بود که در خودرو پیدا شده بود. جادهی قدیمی به علت احداث بزرگراه تهران _ کرج و کاهش مسافت، کمتر مورد استفاده قرار میگرفت.
سبحان دستش را به صورتش کشید و در همین حین چند تقهی آرام به در خورد. سپس سروان هادی وارد شد و گفت:
- قربان جسد یحیی مرشد به خانوادهش تحویل داده شد، مراسم خاکسپاری ساعت چهار برگزار میشه.
سبحان نگاهی به ساعت انداخت که دو عصر را نشان میداد:
- به شافعی اطلاع بده با هم تو خاکسپاری شرکت میکنیم. خودت هم گزارش عظیمی رو کامل کن و برای سرهنگ بفرست.
هادی پایش را به زمین کوفت اما قبل از اینکه سبحان بیرون برود، گفت:
- قربان امروز دو نفر از نیروهایِ بخش عملیات منتقل میشن و نفرات جدیدی که اداره کل برامون میفرستن میآیند. میخواین شخصاً ببینیدشون؟
سبحان یقهی اور کتش را مرتب کرد و پاسخ داد:
- خودت شخصاً شرح وظایف کن هادی؛ فکر نکنم برسم.
و سپس از اتاق خارج شد.
ابتدا به سالن غذاخوری رفت و پس از ناهاری که بیشتر آن دست نخورده باقی ماند، با سینا راهی مراسم خاکسپاری مرشد شدند.
آخرین ویرایش توسط مدیر: