- Mar
- 3,785
- 39,373
- مدالها
- 13
سبحان یک تای ابروی پرپشت مشکی رنگش را بالا انداخت و نگاهی به گزارش پزشک قانونی انداخت:
- توی گزارش اومده که دندهها در اثر اصابت به چیزی شبیه فرمون خودرو آسیب دیدن؛ پس به احتمال زیاد مقتول راننده بوده. آسیب دیدن یعنی تصادف و وقتی تصادف شده حتماً خودرویی در کار بوده. خودروهای تصادفی که از شب گذشته تو جادههای نسبتاً خلوت پیدا شدن و احتمالاً پیدا میشن رو بررسی کنید. اگه خودرو رو پیدا کنیم؛ پیدا کردن صاحبش کاری نداره و این یعنی هویت مقتول، ارتباط احتمالی با مقتول قبلی... .
پس از جلسهای که یک ساعت و ۳۹ دقیقه طول کشید؛ سرهنگ سفارشات لازم را به سبحان کرد و هنگام رفتن، دستی روی شانهی او گذاشت:
- بهت ایمان دارم؛ میدونم تو و تیمت اینبار هم مثل دفعههای قبل عالی عمل میکنید.
سبحان لبخند محجوبانهای زد و با لحنی محکم پاسخ داد:
- شک نداشته باشید قربان؛ تا وقتی پیداش نکنیم دست نمیکشیم.
سرهنگ شانهی او را فشرد و سپس از اداره خارج شد.
سبحان نگاهی به ساعت که ۱۶ را نشان میداد انداخت و به همه اجازهی مرخصی داد. سپس پالتوی مشکی رنگش را از چوب لباسی ایستاده، کنار پنجرهی مشرف به حیاط پشتی برداشت و نگاهی به حیات اداره انداخت.
درختان کاج از همیشه استوارتر بودند؛ باران نمنم از لابهلای شاخههای آنها روی زمین میریخت. نگاهش را از حیات گرفت و با برداشتن موبایلش از اتاق خارج شد. هنگام رد شدن از کنار سالن غذاخوری مخصوص کارکنان، سینا را مشغول شوخی با چند نفر از اعضای تیم تجسس دید. مکثی کرد و او را صدا زد.
سینا با دیدن مافوقش خندهاش را جمع کرد و پیش او آمد:
- چیزی شده قربان؟ امری داشتین؟
سبحان سری تکان داد:
- نمیای سالن؟
سینا نیشش را که میرفت تا باز شود؛ جمع کرد و با برداشتن اسلحه و لباسش به همراه سبحان از اداره خارج شد.
داخل خودرو سینا یقهی کتش را کمی پایین کشید تا گرمای بخاری لرز بدنش را کم کند. سپس با لحنی خودمانی رو به سبحان کرد:
- هیچوقت نفهمیدم چرا از سالن خود اداره استفاده نمیکنی؟ اینجا که همه چی داره.
سبحان نگاهی از گوشهی چشم به سینا که با دستگاه پخش ور میرفت؛ انداخت:
- هیچوقت نفهمیدم چرا هردفعه با این دستگاه پخش کشتی میگیری؟
- توی گزارش اومده که دندهها در اثر اصابت به چیزی شبیه فرمون خودرو آسیب دیدن؛ پس به احتمال زیاد مقتول راننده بوده. آسیب دیدن یعنی تصادف و وقتی تصادف شده حتماً خودرویی در کار بوده. خودروهای تصادفی که از شب گذشته تو جادههای نسبتاً خلوت پیدا شدن و احتمالاً پیدا میشن رو بررسی کنید. اگه خودرو رو پیدا کنیم؛ پیدا کردن صاحبش کاری نداره و این یعنی هویت مقتول، ارتباط احتمالی با مقتول قبلی... .
پس از جلسهای که یک ساعت و ۳۹ دقیقه طول کشید؛ سرهنگ سفارشات لازم را به سبحان کرد و هنگام رفتن، دستی روی شانهی او گذاشت:
- بهت ایمان دارم؛ میدونم تو و تیمت اینبار هم مثل دفعههای قبل عالی عمل میکنید.
سبحان لبخند محجوبانهای زد و با لحنی محکم پاسخ داد:
- شک نداشته باشید قربان؛ تا وقتی پیداش نکنیم دست نمیکشیم.
سرهنگ شانهی او را فشرد و سپس از اداره خارج شد.
سبحان نگاهی به ساعت که ۱۶ را نشان میداد انداخت و به همه اجازهی مرخصی داد. سپس پالتوی مشکی رنگش را از چوب لباسی ایستاده، کنار پنجرهی مشرف به حیاط پشتی برداشت و نگاهی به حیات اداره انداخت.
درختان کاج از همیشه استوارتر بودند؛ باران نمنم از لابهلای شاخههای آنها روی زمین میریخت. نگاهش را از حیات گرفت و با برداشتن موبایلش از اتاق خارج شد. هنگام رد شدن از کنار سالن غذاخوری مخصوص کارکنان، سینا را مشغول شوخی با چند نفر از اعضای تیم تجسس دید. مکثی کرد و او را صدا زد.
سینا با دیدن مافوقش خندهاش را جمع کرد و پیش او آمد:
- چیزی شده قربان؟ امری داشتین؟
سبحان سری تکان داد:
- نمیای سالن؟
سینا نیشش را که میرفت تا باز شود؛ جمع کرد و با برداشتن اسلحه و لباسش به همراه سبحان از اداره خارج شد.
داخل خودرو سینا یقهی کتش را کمی پایین کشید تا گرمای بخاری لرز بدنش را کم کند. سپس با لحنی خودمانی رو به سبحان کرد:
- هیچوقت نفهمیدم چرا از سالن خود اداره استفاده نمیکنی؟ اینجا که همه چی داره.
سبحان نگاهی از گوشهی چشم به سینا که با دستگاه پخش ور میرفت؛ انداخت:
- هیچوقت نفهمیدم چرا هردفعه با این دستگاه پخش کشتی میگیری؟
آخرین ویرایش: