جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

دلنوشته {ساج وحشی} اثر •baran.kh کاربر انجمن رمان بوک•

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته دل نوشته های کاربران توسط BARAN_KH_Z با نام {ساج وحشی} اثر •baran.kh کاربر انجمن رمان بوک• ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,871 بازدید, 19 پاسخ و 27 بار واکنش داشته است
نام دسته دل نوشته های کاربران
نام موضوع {ساج وحشی} اثر •baran.kh کاربر انجمن رمان بوک•
نویسنده موضوع BARAN_KH_Z
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط BARAN_KH_Z
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

BARAN_KH_Z

سطح
4
 
سرپرست علوم و فناوری
پرسنل مدیریت
سرپرست علوم و فناوری
کاربر ممتاز
Jan
6,441
13,224
مدال‌ها
5
IMG_20250329_175342_194.jpg
عنوان: ساج وحشی

نویسنده: باران خبیری‌زاده

ژانر:تراژدی

عضو دفتر نظارت ادبی یکم
مقدمه:

شنیده‌ای که می‌گویند: برخی از خاطرات می‌چسباند‌ت به دیوار و اسلحه‌ای را بر روی شقیقه‌ات می‌گذارد و به اندازه تمامی قطرات اشک‌هایی که در حال ریختن هستی، تیری توی مغز عصیان‌ات خالی می‌کند. به همین اندازه بی‌رحم و وحشی...
و آن اشک‌ها، از تیر‌هایی که در مغزت خالی شده‌اند، دردناک‌تر است. همانند ساج وحشی که وقتی زهم در تمامی سلول به سلول تن خشکیده‌اش پخش می‌شود، خون گریه می‌کند.



ساج وحشی: درخت خونین؛ درختی که خون گریه میکند Pterocarpus angolensis که معمولاً به عنوان درخت ساج وحشی یا چوب خون و حتی درخت خونی شناخته می شود.
 
آخرین ویرایش:

DLNZ

سطح
7
 
🝢ارشد بازنشسته🝢
نویسنده ادبی انجمن
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
May
3,239
12,865
مدال‌ها
17
1683008322482 (1).png عرض ادب و احترام خدمت دلنویس عزیز و ضمن تشکر بابت انتخاب "رمان بوک" برای انتشار آثار ارزشمندتان.
حتما پیش از آغاز نوشتن، تاپیک زیر را مطالعه کنید تا دچار مشکل نشوید:
[قوانین تایپ دلنوشته کاربران]

پس از بیست پست، در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید:
[تاپیک جامع درخواست نقد دلنوشته]

بعد از ایجاد تاپیک نقدر شورا برای دلنوشته‌تان، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست تگ بدهید:
[درخواست تگ دلنوشته | انجمن رمان‌بوک]

پس از گذاشتن بیست پست از دلنوشته، می‌توانید در تاپیک زیر برای آن درخواست جلد دهید:
[تاپیک جامع درخواست جلد دلنوشته و اشعار]

و انشاءالله پس از به پایان رسیدن دلنوشته‌تان، در تاپیک زیر اعلام کنید:
[اعلام پایان - دلنوشته کاربران]

دلنویسان عزیز، هرگونه سوالی دارید؛ می‌توانید در اینجا مطرح کنید:
[سوالات و مشکلات دلنویسان]

با آرزوی موفقیت برای شما،
[تیم مدیریت تالار ادبیات]
 
موضوع نویسنده

BARAN_KH_Z

سطح
4
 
سرپرست علوم و فناوری
پرسنل مدیریت
سرپرست علوم و فناوری
کاربر ممتاز
Jan
6,441
13,224
مدال‌ها
5

چه زود گذشت!
آن روزهایی که با دیدن چشمانت، گویی عقربه‌های زمان از تپش می‌ایستادند و من در دریای آرام نگاهت غرق می‌شدم.
نمی‌دانم از کِی، از کجا، و چگونه، آن دو چشمِ خاموش و رازآلود، قلعه‌ای در قلبم ساختند؛ چشمانی که در پسِ درخشش‌شان، سایه‌ای غریب خانه کرده بود.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

BARAN_KH_Z

سطح
4
 
سرپرست علوم و فناوری
پرسنل مدیریت
سرپرست علوم و فناوری
کاربر ممتاز
Jan
6,441
13,224
مدال‌ها
5

آن روزها، مثالت آتش‌بازی بودی و بس!
از عشق و جنون تهی زمزمه می‌کردی و می‌گفتی:
«دوست داشتن معنایی جز آتش‌بازی ندارد؛ هم خطرناک است، هم سرشار از لذت. شعله‌ای‌ست که می‌رقصد، چشم‌ها را مسحور می‌کند، اما اگر نزدیک شوی، می‌سوزاند.»
و گویی راست بود! چرا که من در میان آن رقصِ نور، بی‌پروا ایستادم، بی‌آنکه بدانم پایان هر آتش‌بازی، خاموشی و خاکستر است.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

BARAN_KH_Z

سطح
4
 
سرپرست علوم و فناوری
پرسنل مدیریت
سرپرست علوم و فناوری
کاربر ممتاز
Jan
6,441
13,224
مدال‌ها
5

ای خلقتی که قلب مرا بی‌خانمان کرده‌ای...
معشوقه‌ات را بر امانِ خدا رها کرده‌ای؟
مرا در این خیابانِ تن‌سوز، میان بادهایی که بوی جدایی می‌دهند، تنها گذاشته‌ای؛
و من، همچون برگی افتاده در پاییز، که سودای پرواز را از یاد برده و در دلش تنها پژواکِ شکسته‌ی روزهای رفته مانده، خاموشم...
خاموش، بی‌آنکه حتی جرئت کنم با نسیم سخن بگویم، مبادا اندک رمقِ باقیمانده‌ام را هم با خود ببرد.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

BARAN_KH_Z

سطح
4
 
سرپرست علوم و فناوری
پرسنل مدیریت
سرپرست علوم و فناوری
کاربر ممتاز
Jan
6,441
13,224
مدال‌ها
5
داستان این تبسم از کجا آغاز شد؟
شبی بود که ماه، بی‌هیچ بهانه‌ای، بر بلندای آسمان می‌درخشید؛ گویی تنها آمده بود تا تماشاگرِ جنونم باشد، تا سکوت شب را با نور سردش به ریشخند بگیرد و رازِ دل‌ به‌هم‌ ریخته‌ام را آشکار کند.
یا آن غروبی که فریادم از دیوارهای خاموش اتاق، ضجه‌ی زندگی را بیرون می‌کشید؟
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

BARAN_KH_Z

سطح
4
 
سرپرست علوم و فناوری
پرسنل مدیریت
سرپرست علوم و فناوری
کاربر ممتاز
Jan
6,441
13,224
مدال‌ها
5
هنوز دلم آرامشِ آن لحظه‌ها را می‌جوید؛
آنجا که لب‌هایت، مُهرِ طمأنینه بر پیشانی‌ام می‌نشاند. آرامشی که نه در سکوتِ شب پیدا می‌شد، نه در آغوشِ صبح؛ آن آرامش تنها در تو بود.
و ای معشوق من؛ تو حرمی بودی بی‌نقش و دیوار که با هر تپش دلم به سجده‌ات در می‌آمدم.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

BARAN_KH_Z

سطح
4
 
سرپرست علوم و فناوری
پرسنل مدیریت
سرپرست علوم و فناوری
کاربر ممتاز
Jan
6,441
13,224
مدال‌ها
5
یادت هست، چگونه نگاهت را در ژرفای جانم می‌کاشتی؟
با طلوعِ چشم‌هایت، لبان ترک‌خورده‌ام، بی‌آنکه واژه‌ای بر زبان آورند، به سرودی خاموش می‌رقصیدند.
آن همه رویا و نور، روزی بر زخم‌هایِ من،
چونان بارانی مرهم می‌باریدند. اما اینک در سکوتی سرد و عمیق، زیر غبارِ سنگینِ فراموشی مدفون‌اند.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

BARAN_KH_Z

سطح
4
 
سرپرست علوم و فناوری
پرسنل مدیریت
سرپرست علوم و فناوری
کاربر ممتاز
Jan
6,441
13,224
مدال‌ها
5
با کلماتت، تکه‌ای از جانم را در سکوتِ سردِ گورستانی به خاک سپردم؛ جایی که نه فریادی بود و نه حتی ناله‌ای خاموش. رویاهایم را در جعبه‌ای کهنه، در انباریِ غبارگرفتهٔ خانهٔ بی‌روحِ مادربزرگ جا گذاشتم؛ جایی که دیوارهایش بوی سالخوردگی می‌دادند و زمان، در کنج‌های تاریکش لانه کرده بود و درست از همین‌جا بود که داستانِ ساجِ وحشی آغاز شد؛
آن شب که کابوس، هم‌خانهٔ من شد و سایه‌اش را بر هر خوابم گسترد.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

BARAN_KH_Z

سطح
4
 
سرپرست علوم و فناوری
پرسنل مدیریت
سرپرست علوم و فناوری
کاربر ممتاز
Jan
6,441
13,224
مدال‌ها
5
ای انسانِ گاوریش، آیا هرگز چشم در احوالِ من انداخته‌ای؟
قصهٔ روزگارم، چون ساجی وحشی‌ست
که ناله‌های خون‌بارش، اندوهِ قرون را به دوش می‌کشد.
حکایتِ حالِ من، فراتر از قامتِ چنارِ کهنسالی‌ست که در گوشهٔ حیاطِ مادربزرگ سایه‌اش بر خاکِ ترک‌خورده می‌افتاد؛ همان‌جا که نسیم هنوز سرودهای روزگارِ کودکی‌ام را بر شاخ و برگ‌ها به رقص می‌آورد.
 
آخرین ویرایش:
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین