- Jul
- 2,607
- 4,842
- مدالها
- 2
نام اثر: ستاره درحال مرگ
نویسنده: تیفانی
ژانر: اجتماعی، عاشقانه تراژدی
عضو گپ نظارت (2)S.O.W
خلاصه:
افسانهها میگویند هر انسان از بدو تولد یک ستاره در آسمانها دارد. ستارهها هبچگاه تا ابد زنده نخواهند بود. هر ستارهای روزی برای همیشه خاموش خواهد شد. روزگار هم همیشه بر وفقمراد نیست. گاهی طفلی که در اوج سرمستی و زیبایی زندگی به سر میبرده؛ باید یک شبه به قدر پنجاهسال بزرگ شود. همیشه قرار نیست رویای پدر سفر کردهای که قرار است لباس صورتی پفپفی برای پرنسسش بیاورد؛ به سرانجام برسد. زندگی واقعی هیچگاه به قدر قصههای قبل خواب مادر، شیرین نخواهد بود. سرنوشت دختر بچهی ما اما سراسر چالش است و باید دید تا کجا تاب خواهد آورد...! آیا ستارهاش نورانی خواهد شد، یا سوسوکنان به خاموشی خواهد رفت؟!
سخن نویسنده:
ستارهی در حال مرگ اصلاً و ابداً یک رویای شیرین نیست. هیچچیزش خارج از واقعیت نبوده و تماماً برای هرکسی قابل درک است. عشق و عاشقی دارد؛ اما هیچچیزی قابل پیشبینی نیست. تا خدا چه بخواهد... .
مقدمه:
آسمان را نگاه،
خفته در دلش هزار همهمه.
انفجار را نور میبینیم.
مرگ را چشمکی زیبا.
چو مرگ ستاره که از دور زیباست.
مرگ درون من از دور،
به سان لبخند است!.
میخندم و این ظاهر، صد درد است.
آری، این منم!
خموش، از درون طوفان.
من، پر هیاهوی آرامم
ستارهای که سالهاست مرده،
اما رخشان...!
نویسنده: تیفانی
ژانر: اجتماعی، عاشقانه تراژدی
عضو گپ نظارت (2)S.O.W
خلاصه:
افسانهها میگویند هر انسان از بدو تولد یک ستاره در آسمانها دارد. ستارهها هبچگاه تا ابد زنده نخواهند بود. هر ستارهای روزی برای همیشه خاموش خواهد شد. روزگار هم همیشه بر وفقمراد نیست. گاهی طفلی که در اوج سرمستی و زیبایی زندگی به سر میبرده؛ باید یک شبه به قدر پنجاهسال بزرگ شود. همیشه قرار نیست رویای پدر سفر کردهای که قرار است لباس صورتی پفپفی برای پرنسسش بیاورد؛ به سرانجام برسد. زندگی واقعی هیچگاه به قدر قصههای قبل خواب مادر، شیرین نخواهد بود. سرنوشت دختر بچهی ما اما سراسر چالش است و باید دید تا کجا تاب خواهد آورد...! آیا ستارهاش نورانی خواهد شد، یا سوسوکنان به خاموشی خواهد رفت؟!
سخن نویسنده:
ستارهی در حال مرگ اصلاً و ابداً یک رویای شیرین نیست. هیچچیزش خارج از واقعیت نبوده و تماماً برای هرکسی قابل درک است. عشق و عاشقی دارد؛ اما هیچچیزی قابل پیشبینی نیست. تا خدا چه بخواهد... .
مقدمه:
آسمان را نگاه،
خفته در دلش هزار همهمه.
انفجار را نور میبینیم.
مرگ را چشمکی زیبا.
چو مرگ ستاره که از دور زیباست.
مرگ درون من از دور،
به سان لبخند است!.
میخندم و این ظاهر، صد درد است.
آری، این منم!
خموش، از درون طوفان.
من، پر هیاهوی آرامم
ستارهای که سالهاست مرده،
اما رخشان...!
آخرین ویرایش توسط مدیر: