#سرزمین_وارونه
#پارت_۱
تبصره ۱:همه چیز سیاه تاریک فقط توهمات ماست که اونا رنگی میبینه.
تبصره۲: چیزی به اسم خوب و بد وجود نداره.
تبصره۳: له کن تا له نشی.
تبصره ۴: خراب کن تا خراب نشی.
تبصره۵: دلی نداشته باشه تا شکسته نشه.
تبصره۶: بکش تا کشته نشی.
قانون زندگی همینه... .
***
تو اتوبوس نشسته بودم کاش میشدم همون بچهای که، تنها دغدغهاش این بود؛ که فردا چه بازی با دوستاش انجام بده. خسته بودم از سمتی درس دانشگاه از اون سمت بیکاری، کار بود نکه نبود ولی کار، اضافه کاری هم داشت اضافه کاری که با روحت بدی، با دراختیار گذاشتن تنت، لعنت به این دنیا آدماش لعنت به جنسیتی که اینجور بهش نگاه میشه خسته شدم خیلی هم خسته... .
***
رئیس آماده ست
لبخندی میزند خشابه اسلحه چک میکند
_که حالا جرئت کردی بیای خونه من...آماده باشید علامت دیدید بیاید جلو
...._رئیس بهتر نیست بزاری ما اینکار انجام بدیم؟
_نه بیخودی شهرت بهدست نیاوردم که این جوجهها بااومدن به خونم خرابش کنن.
خودش از ماشین پیاده میشه وحرکت میکند.
***
درخونه باز میکنم مامان به استقبالم میاد باهمان لبخند
مامان:سلام خسته نباشی
_سلامممنون
خسته کوفته وارد پذیرایی میشم.
مامان:خب چیشد؟
_هیچی مثل همیشه.
اما تو دلم ادامه میدم، با این تفاوت که با وقاحت زل میزنن تو چشمات میگن اهل رابطه هستی یا نه... .
لباسامو عوض میکنم، باز تو آگاهیها دنبال کار میگردم. انگار حالا حالاها قصد ناامیدی ندارم....شایدم ناامیدم، اما چاره ندارم.
مامان با یه لیوان چایی کنارم میشینه، بعد مشغول چسبوندن کلاه به سر عروسک میشه، دلم نمیخواست کار کنه نصف عاملی که دنبال کار بودم همین بود. حتی رغبت به خوردن هم ندارم کلافه میشم صورتمو با دست میپوشونم.
مامان:فداسرت عزیزم گشنه که نموندیم اتفاقا من دلم نیست اینکارا کنی انشالله یه کار خوب، پردرآمد در شان خودت پیدا میکنی.
لبخندی میزنم. زیادی مهربون، زیادی خوش بین دلم نمیاد ناامیدش کنم بیشتر از هرچیزی دوستش داشتم واسه رفاهش هرکاری بود میکردم، هرکاری... .
***
اسلحهو پشت شلوارش میزاره، با لبخند ژکوندی نزدیک نگهبان ویلا میشه
۰۰۰_سلام آقایون خسته نباشید
نگهبان ها نگاهی بهم میکنن اونیکی بهش با لحن بدی میگه
..._اینجا چی میخوای جوجه خطرناک یه وقت گربه شکارت نکنه.
پوزخندی که میخواد بزنه مهار میکنه
_ من گم شدم اینجا غریبم از شهرستان میام میشه کمکم کنید؟
اون دو لبخندی میزنن یکی از اونها بی سیم به دست میگیره
نگهبان_یه دخترکوچولو اینجاست گم شده نیاز به کمک داره.
_.....
نگهبان_چشممم......خب کوچولو بیا بریم خونه بعد کمکت میکنم خونتو پیدا کنی
دختر_نه...من... .
نگهبان_بیا نترس مگه کمک نخواستی.
به راحتی از زمین بلندش میکنه روی شونش میندازه به سمت ویلا میره.
دختر_هی منو بزار زمین...با توام.
اما نگهبان راه خودشو میره اصلا به جیغ_ جیغ های دختر گوش نمیده تا اینکه وارد ویلا شده.
دختر_اوللا چه خفن.
ناگهان پرت شد پایین.
دختر_هوی یواش چته روانی.
نگاهش به ۴جفت چشم ترسیده میافته جمع و جور روی مبل ها نشسته بودن.
دوتا پسر دوتا دختر.
دختر_سلام چطورین؟!
پسرا با تعجب نگاهش میکنن، بهت و ترس انگار قدرت تکلمشون گرفته.
دختر:چتونه خوشگل ندیدین؟!
نگهبان:اره میمون ندیدن!
پشت چشمی نازک میکنه، میره سمت مبل تک نفره، روبهروی اون چهارنفر میشینه به پشتی تکیه میده، دستهاشو پشت سر قلاب میکنه پا روی پا میندازه.
نگاهی به نگهبان متعجب میندازه.
دختر:رئیست کی میاد؟
نگهبان پوزخند میزنه:فکر نکنم دلت بخواد بیاد.
دختر چهره متعجبی به خود میگیره
_چرا؟
نگهبان:چون کارت ساختست، هیع تو پاشو ببینم خونه خاله مگه....اسمت چیه؟
دختر:فکر نکنم به نفعت باشه بدونی!
نگهبان نگاه پرتمسخری بهش میندازه
نگهبان:چرا اونوقت جوجه؟؟!!
دختر:چون اونوقت بلیط مستقیم میگیری برای جهنم!