جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [سرزمین وارونه] اثر «elahe.shab کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط elahe.shab با نام [سرزمین وارونه] اثر «elahe.shab کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 747 بازدید, 25 پاسخ و 6 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [سرزمین وارونه] اثر «elahe.shab کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع elahe.shab
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط آریانا
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

elahe.shab

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Nov
82
203
مدال‌ها
2
شرکتی با همچین محموله‌ای ما نداشتیم؛ یعنی ممکن تو کار قاچاق مواد باشن، نه شایدم فرار مالیاتی. تو این فکرام که دستگیره در میچرخه من با ترس خیره به در ام.

***
راحیل پشت میزش می‌شینه. اتاقی سرتاسر سیاه، باپرده‌های ضخیم که حال کنار رفته روزنه‌های نور وارد اتاق شدن کمی، این اتاق دلگیر روشن کرده. روی میز تنها چند برگه کاغذ یه لپ‌تاب خودنمایی میکنه‌. سمت دیگر میز، دست راستش الکس روی مبلی لم داده و با تفریح نگاهی به اون چهارنفر میندازه.
راحیل:بشینید.
و خودش سرش گرم کاغذهای تو دستش میشه وقتی اون چهارنفر حرکتی نمیکنن الکس به افرادش اشاره میکنه آن دو با زور آنها روی مبل می‌شونه.
الکس:بیرون باشید.
و اون دونفر که انگار می‌دونستن روبه صحبت اونها هستن از اتاق خارج میشن. صدای نفس‌های‌ منقطع، و بوی ترس همه اتاق گرفته.
راحیل:الکس
الکس بلند میشه،کمی با ایپدش کار میکنه و سپس به سمت اونها می‌گیره؛ یه عکس مرد، که روی گردنش تا زیر گردی صورت تمام خالکوبی، درحال سیگار کشیدن است. دستبند طلایی دور دستش خودنمایی میکنه، چشمهای سبز وحشی ترسناکی داره؛الکس آیپد به سمت خودش می‌گیره ادامه میده.
الکس:اسمش راتین لقبش قاتل خاموش، خیلی راحت سریع سر زیرآب میکنه مهم نیست کی هستی چه نسبتی داری، یا چه مقامی داری پول که بیارزه کار تمومه، باید بری برای خودت قبر بخری.
باز با آیپد ور میره و اونو به سمتشون می‌گیره، اینبار یه مرد طاس هیکل تپل لباس عربی به تن داره؛ ریش سیبیلش به حدی بلند که چهره مرد نمیشه تشخیص داد.
الکس:این رحمن. یه شیخ فوق پولداره کارش خریدوفروش دختراست. از هردختری خوشش بیاد خودش برمیداره، استفادشو میکنه بعد تو بدنش مواد جاسازی میکنه می‌فرسته اونور آب. و...
مکث میکنه حال اون چهارنفر تو خودشون جمع میشن آب دهنی قورت میدن.
بهزاد:و چی؟
الکس:هرسال یه مهمونی بزرگ توی سراسر کشور برگذار میشه که مهمونای اون جشن فقط تاجرا و افرادی هستن که انتخاب شدن.
علی:انتخاب؟!انتخاب برای چی، اصلا چطوری؟
راحیل:هرفردی قبل از فرستاده شدن انتخاب میشه، نداشتن خانواده، فقر، ازادی خواهی و کار تو الویت هستن. هرکس به اون مهمونی وارد میشه برای خوش گذرونیِ؛ اما اونا زیر نظرن و دارن فروخته میشن.
الکس:عسل تو اون جشن فروخته شده و اون کسی که خریدش رحمنِ.
علی:حالا باید چکار کرد.
الکس:رحمن آدم حریصی، چیزی اگر چشمشو بگیره دیگه رها نمیکنه؛ اون عسل میخواد؛ فکر می‌کرد با زور میتونه ببرش اما نتونست؛ حالا میاد از راه قانون مافیا استفاده کنه.
انا:هه قانون چقدرم قانونمندی.
الکس نیش‌خندی میزنه به سمتش میره روش خم میشه.
الکس:قانونای ما قانون زندگی، منتها تو مغز کوچیک تو نمیره یکاری نکن بدمت دست نگهبانا تا بفهمی بی موقعه دهنتو باز نکنی، اونا بلدن چطور دهنتو باز بسته کنن.
میخنده.
آنا تو خودش جمع میشه.
بهزاد:ما باید چکار کنیم؟
راحیل:دوهفته دیگه رحمن یه جشن داره که اونجا قراره با راتین ملاقات کنه، شما باید تو این جشن یه چیز مهم بیارید که مانع دوستی رحمن راتین میشه.
عسل:اون چی هست؟!
الکس:یه حلقه! اون حلقه مال راتین اما دست رحمن، گویا قراره معامله باهم کنن اگر اون حلقه نباشه معامله‌ای نمیشه.
انا:مارو چی فرض کردی پلیس ویژه یا مامور FBI.
الکس:فکر کنم تنت میخاره تو!
راحیل:شما به حد کافی تا روز جشن آموزش میبینی، کافیه طبق نقشه‌ای که الکس براتون توضیح میده پیش برید؛ اما یه راه دیگه هم هست همین الان تحویل سگای رحمن بدمتون نظرتون... .
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

elahe.shab

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Nov
82
203
مدال‌ها
2
گویا قراره معامله باهم کنن اگر اون حلقه نباشه معامله‌ای نمیشه.
انا:مارو چی فرض کردی پلیس ویژه یا مامور FBI.
الکس:فکر کنم تنت میخاره تو!!
راحیل:شما به حد کافی تا روز جشن آموزش میبینی،کافیه طبق نقشه‌ای که الکس براتون توضیح میده پیش برید اما یه راه دیگه هم هست همین الان تحویل سگای رحمن بدمتون نظرتون... .
انا سکوت میکنه راحیل پوزخند میزنه
الکس ادامه میده:طبق نقشه عسل تحویل داده میشه و کاریی که میخوان انجام بده...
علی دندون روهم فشار میده
_ این بود کمکتون اگر من میخواستم که عسل... .
چشم میبندد تا عصبانیتش اروم بشه، الکس پوکر فیس نگاهش میکنه.
الکس:محض رضای خدا رئیس بزار اینا یه گوله حروم کنم وگرنه منو دیوونه میکنن.
عسل:باشه بعدش چکار کنیم؟
صداش هم حتی برای خاموش کردن خشم الکس کافیه.
الکس:اونجا یه نفر هست که کمکت می‌کنه؛ رحمن تا روز جشن بهت دست نمیزنه ولی برای سرگرم کردن مهمونا ازت استفاده میکنه. وظیفه تو اینه حواس رحمن راتین پرت کنی؛ و این موقعه علی بهزاد باید دنبال حلقه بگردن.
بهزاد:انوقت قراره ما چطوری وارد خونه بشیم؟!
راحیل:تو و آنا به عنوان حمزه و معشوقش وارد میشید علی‌ هم خدمتکار مخصوص تو.
آنا:مگر میشه داریم میریم تو یه گروه جنایتکار چطور جلو اونا نقش بازی کنیم؟
الکس گوشه لبشو میخارونه.
الکس:خب دیگه اون کار شماست وگرنه زنده نمی‌مونید، این جنگ شما برای زنده موندن.

****

چشمم به دره که دستگیره در میچرخه به سرعت خودمو زیر میز قایم میکنم. پاهای مرد میبینم که به سرعت به سمت میز میاد. دستامو دور پاهام قلاب میکنم از ترس عرقی که از کمرم پایین میاد حس میکنم. حال صدای بردنام میاد، انگار با تلفن داره حرف میزنه.
بردنام:اگر همچی طبق برنامه پیش بره سود خیلی توپی میکنیم؛ حتی باورت نمیشه که اینسری چقدر پول مفت دستمون میاد.
نمیدونم اون‌سمت گوشی چی‌ میگه که بردنام بلند قهقه میزنه، اما یکدفعه ساکت میشه. با گفتن اینکه باهات تماس میگیرم، اروم اروم از میز دور میشه کمی بعد صدای در میاد، میخوام نفسی بکشم که یکدفعه دستی روی مچ پام میشینه کشیده میشم، به سمت بیرون میز، از ترس جیغی میزنم...
قیافه بردنام خشمگین جلو چشمام ظاهر میشه.
بردنام:اینجا چکار میکنی راحیل
_من...من...
بردنام:توچی؟
بعد نگاهی به من، باز به لپ‌تاب بازش میکنه.
لعنتی فراموش کردم.
بردنام:فضولی کردی موش کوچولو نباید سرتو، تو هرسوراخی بکنی حالا میخوای چکار کنی راحیل؟!
گریه می‌افتم
_ من...من چیزی ندیدم چیزی نشنیدم... .
بردنام:کارت تمومه راحیل...اتفاقا یه نفر کم داشتم تو لیستم.
با مردمک هایی که از ترس می‌لرزند بهش خیره می‌شم.
_لی...ست... چ...ی؟
لبخند ترسناکی روی لباشه میشینه.
بردنام:میخوام ببرمت شهربازی یه شهربازی خیلی بزرگ... .
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

elahe.shab

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Nov
82
203
مدال‌ها
2
#سرزمین_وارونه
#عاشقانه_مافیایی
#پارت_۱۱
بردنام_میخوام ببرمت شهربازی یه شهربازی خیلی بزرگ...

......
راحیل الکس از شیشه نظاره گر دویدن اون چهارنفر در حیاط فریاد گاه بی‌گاه مربی آن.
الکس_راحیل به‌نظرت کار درستیه؟
راحیل دست به سی*ن*ه همچنان خیره به آنها.
راحیل_برای خودشون خوبه اینکار بعد این جشن میتونن درست تصمیم بگیرن.
الکس دست‌هاش از جیب شلوارش بیرون میاره به عسل نگاه میکنه نفسی آه مانند بیرون می‌ده.
راحیل_عشق فقط ضعیفت میکنه.
الکس_تو مگه ضعیف شدی؟
راحیل_نشدم؟
الکس_نه یه دختر قوی ازش بیرون اومد تو بعد اون ماجرا دوباره متولد شدی راحیل.
راحیل برمیگرده دستکش‌های چرم مشکیش از روی میز برمی‌دارد.
راحیل_راه بیافت الکس سه روز دیگه جشن.
الکس همون‌طور که با گام‌های محکم پشت راحیل حرکت میکنه می‌پرسه
الکس_کجا؟
راحیل پوزخند می‌زنه.
راحیل_دیدن رحمن!!!
....
نمیدونم چند ساعته تو این اتاق نمور تاریک زندانی‌ام زانوهامو بغل میکنم سرمو روی زانو میزارم گریه میکنم؛درست میشه این شب صبح میشه.
صدای جیغ گاه گریه میاد صدای فحش‌های رکیک دستامو روی گوشام میزارم صدای سیلی‌های پی‌درپی صدای کشیده شدن جسمی روی زمین بعد فریاد یه مرد
مرد_هی غدیر بیا این جنازه ببر صددفعه گفتم آدم کم‌تحمل نیار برام این چطور میخواد عربا تحمل کنه پس.
می‌ترسم،می‌لرزم خدایا کجا اومدم خدا میشنوی صدامو؟خداهستی؟هوامو داشته باش من هیچکس جز تو ندارم.
کمی بعد صدای بازشدن در میاد ازترس گوشه‌ای مچاله می‌شم قامت مردی نمایان میشه از تاریکی و نور یکدفعه که حاصل از بازشدن در وارد اتاق شده چشمام جمع میشه اون مرد نزدیک میشه جلوم دولا میشه حالا می‌بینمش...
.....

مردی به سرعت از پله‌ها بالا می‌ره به سمت در بزرگی میره چند تقه به در می‌زنه با صدور اجازه دستگیره در میچرخونه وارد میشه مردی پشت به اون روبه پنجره سرتاسری ایستاده نیمه از بدنش در تاریکی فرو رفته یکی از دستاش داخل جیب شلوار مشکی‌اش فرو کرده در دست دیگر سیگار به لب خطی‌اش نزدیک می‌کند.
نگهبان_قربان خانم داره میره...می‌ترسه بگه نمی‌دانست آیا جزا این خبر او می‌دهد؟
حال صدای بم و ترسناکش در اتاق طنین اندازه می‌شود.
غریبه_کجا میره؟
نگهبان_پ..ی..ش...پیش...
با آرامش خاص سیگارش داخل جا سیگاری که سرشیر مانندی داشت خاموش میکند به سمت نگهبان برمیگردد.از چیزهایی که قطع وصل میشه خوشم نمیاد بچه که بودم یکی از دوستام دوتا از دندوناش تو دهنش خورد کردم می‌دونی چرا؟
نگهبان سری به معنای ندانستن تکون می‌ده.
غریبه_چون وقتی داشت حرف می‌زد مدام سکسکه میکرد بچه بیچاره مجبور شد فکشو جراحی کنن.
نگهبان از ترس آب دهنی قورت می‌دهد.
غریبه_پس بنال قبل اینکه قدرت تکلمتو بگیرم ازت.
مرد:خانم دارن به سمت عمارت شیخ رحمن میرن.
دست‌هاش مشت شده‌اش رگ‌های برجسته گردنش، انقباض عضله‌های بازوش، و نبض شقیقه‌اش نشان از اوج عصبانیتش می‌دهد؛فریاد می‌زند:
غریبه:امیرررررررر
امیر ارام ریلکس به سمت آنها می‌رود ابتدا نگهبانی که ترسیده نگاه کرده سری تکان می‌دهد؛نگهبان به سرعت اتاق ترک می‌کند.بعد به منبع صدا خیره می‌شود.
امیر:چی‌شده آراز باز؟
آراز با چشم‌های به خون نشسته نگاهش میکند.
اراز:راحیلل..راحیل...
امیر سیگاری بیرون می‌کشد فندک جمجه‌ای محبوبش را زیرش گرفته سیگار روشن می‌کند.
امیر:راحیل چی؟
آراز:داره می‌ره پیش رحمن.
امیر نگاهش می‌کند دود سیگار بیرون می‌دهد.
امیر:اونوقت بتوچه؟
آراز روی میز می‌کوبد.
اراز:یعنی‌چی که به منچه،مگه رحمن نمیشناسه،مگه اون دشمنش نیست؟!
امیر باز پکی به سیگار می‌زند.
امیر:چرا هست ولی تو چرا جوش آدمی میزنی که تو زندگیت دیگه نیست؟
آراز دکمه جلیقه مشکی‌اش باز به شدت آنرا از تنش خارج کرده روی مبل چرم قهوه‌ای رنگش میکوبد‌.
امیر دود سیگار بیرون داده.
امیر:اون میدونه خودش چکار کنه اون دیگه راحیل کوچیک تو نیست بفهم.
 
موضوع نویسنده

elahe.shab

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Nov
82
203
مدال‌ها
2
#سرزمین_وارونه
#عاشقانه_مافیایی
#پارت_دوازدهم
آراز دکمه جلیقه مشکی‌اش باز می‌کند،به شدت آن‌را از تنش خارج کرده؛ روی مبل چرم قهوه‌ای رنگش میکوبد‌.
امیر دود سیگار بیرون داده.
امیر:اون میدونه خودش چکار کنه اون دیگه راحیل کوچیک تو نیست بفهم.
از کلافگی دستی داخل موهاش فرو می‌بره.امیر به سمتش می‌ره،دست بر شانه‌اش می‌زاره.
امیر_باید روی خودت مسلط بشی تا بتونی هم ازخودت هم از راحیل مراقبت کنی؛این دنیا زشت، جایی برای رشد عشق نداره.
آراز نفسی بیرون می‌ده حرف‌های امیر گویا نمی‌شنوه فقط فکرش حول یه اسم میچرخد"راحیل".
*****
جلوم دولا می‌شه بردنام هست؛ اما حالا چیزی تو چشماش می‌بینم که حس می‌کنم نمی‌شناسمش.
راحیل:لطفا...لطفا من چیزی ندیدم فقط بزار برم من..م..ن کاری نکردم.
بردنام می‌خنده.
بردنام:قبل فضولی باید بهش فکر می‌کردی کوچولو هرچند جذابیتی برای فروش نداری نهایت استفاده اینه شکمت باز کنیم محموله بزاریم.
راحیل حالا میترسه_چ.ییی؟
بردنام:خوب ببین دخترجون معلومه شرکت ما فقط اسمی شرکت، اصل کار فرستادن دخترا برای شیخ‌های پولدار...
راحیل:چطور انقدر بی‌غیرت...
با سیلی که بهم می‌زنه سرم به دیواری که بهش تکیه داده بودم می‌خوره.
بردنام_زدم که بفهمی نباید وسط حرفم بپری.
راحیل:بزار برم...خواهش می‌کنم،قول می‌دم به کسی چیزی نگم.التماست میکنم.
باز اشک‌هایی که راهی میشن.بردنام اما بلند می‌شه همون‌طور که سوت می‌زنه می‌گه؛
بردنام:از آخرین شبت لذت ببر.
خدایا چرا تنهام گذاشتی مگه تو مراقبم نبودی مگه من کسی جز تو داشتم شنیدی منو، دیدی منو؟هیچوقت برام وقت نداشتی،تنها بودم همیشه...مثل همیشه..
چقدر گذشته، چندساعت گذشته،فقط تو حال خودم بودم فکر می‌کردم؛حالا مامان چی‌ می‌شه،نگرانم می‌شه تو همین فکرام که در با شدت باز میشه دوتا آدم که انگار توپ پرتاب می‌کنن به داخل اتاق شوت کردن یعنی اوناهم عین من شدن اونا چطور گول زده چرا دخترا انقدر بدبختن ضعیف،شکننده،آسیب پذیر.با سرفه‌های شدید یکی از اون دونفر نگاهشون میکنم از نور کم اتاق میفهمم اونا دختر نیستن می‌ترسم اینجا چخبره؟!
 
موضوع نویسنده

elahe.shab

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Nov
82
203
مدال‌ها
2
#سرزمین_وارونه
#عاشقانه_مافیایی
#پارت_۱۳
نور کم اتاق میفهمم اونا دختر نیستن می‌ترسم اینجا چخبره؟!
یکی ازاونها به شدت کتک خورده صورت خونی،چشم باد کرده و سیاهی وکبودی اطراف چشمش نشون از کتک زیاد بود.به حدی که چهره‌اش هم به سختی قابل تشخیص بود سرفه‌هاش هم خونی بود اما اونیکی نه موهای پر مشکی بدون هیچ آثار کبودی یا زخمی با یه غرور خاصی نشسته تکیه می‌ده به دیوار.
اونیکه حسابی کتک خورده یکدفعه می‌خنده،می‌ترسم نکنه دیوونه ست؟!
آدم کتک خورده_خدایا شکرت دیگه بلا نبود سرم بیاری گشتی گشتی اینو گذاشتی سر راهم.
سری که تا الان بالا بود سقف نگاه می‌کرد،پایین میاره باز تک خنده‌ای می‌زنه.
فرد کتک خورده_هیع تو اسمت چیه؟
با تعجب نگاهش می‌کنم می‌بینم به من نگاه میکنه.
راحیل:با منی؟
فرد کتک خورده_نه با این غول بیابونی بغل دستمم با توام دیگه.
ولی بغل دستیش فقط اخمی می‌کنه چیزی نمی‌گه.
راحیل_من راحیلم.
_منم الکس ام.
راحیل_اسمت...ایرانی هستی؟
الکس_خب آره اسم ایرانی ام جعفر....و باز می‌خنده...ولی آخه کی تو این دوران اسمش جعفر که من دارم؛این نره خرم که بغل دستمه اسمش آراز تو چطور گرفتن؟
زیاد سوال می‌پرسید یا شاید من حساسم سکوت می‌کنم حالا که چی بگمم چطور اینجام اصلا به اونچه چکار می‌خواد بکنه فضول چرا؟!
الکس_هیع جواب خواستگاری که نمیخوام یه سوال ساده.
از پروییش خوشم نمیاد کاش مثل بغلیش لال بشه.
الکس_این شازده نمی‌دونم اما من دنبال یه لقمه چرب و نرم بودم اما از هول حلیم افتادم تو دیگ اونم چه دیگی بوی سوختنش ده‌تا خونه اونور ترم رفته‌.
باز چیزی نمیگم.
الکس:ای بابا توهم عین این آراز لالی؟!
آراز_ببین زیاد داری حرف می‌زنیا.
با چشمای ترسناک برزخی نگاهش می‌کنه هردو خیره همن نمیدونم چرا اما من جای الکس ترسیدم هرآن احتمال این بود که شاهد یه کتک‌کاری جانانه باشم اما..
الکس:خفه بینیم بابا الان اگر اینجام تقصیر توعه.
آراز با چشم غره نگاهش می‌کنه.
اراز:کی گفت عین نخود خودتو بندازی وسط اگر تو دست‌پاچلفتی نبودی خودم بلد بودم دمار اون ۷ دربیارم.
الکس:بیا جا دستت دردنکنه اومدم کمکت نفله.
آراز نگاهشو‌می‌گیره به روبه‌رو خیره می‌شه سرشو تکیه می‌ده به دیوار،پوزخندی میزنه.
آراز:از قیافت می‌باره چقدر کمک کردی.
الکس:آخ گفتی یادم افتاد چقدر صورتم درد می‌کنه.
آراز چشم می‌بنده دست‌به‌سی*ن*ه می‌شه.
همون‌طور بهش خیره‌ام نمیدونم چرا ولی اختیار چشمام دست خودم نبود یه قدرتی نگاهم سمتش کشیده می‌شد.
آراز:به چی زل زدی،موجود فرا‌زمینی دیدی؟!
این جمله با همون فیگوری که گرفته می‌گه.اخمامو توهم می‌کشم نکنه فکر کرده عاشق سی*ن*ه‌چاکشم،نکبت.
راحیل:موجود فرازمینی نه ولی میمون تاحالا ندیدم.
آراز:چرا مگه تو آیینه نگاه نمی‌کنی.
دستام مشت میکنم حرصم درمیاد خیلی،بیشتر از اینکه نمیتونم جوابشو بدم.الکس نگاهش بین ما می‌چرخه.
الکس:دوستان وسط دوئل‌،نیاز یادآوری کنم که الان ما باید خودمون نجات بدیم؟!
آراز با همون پوزخند اعصاب خوردکن می‌گه.
آراز:یه آدم چلاق زخمی،یه دختر لاغرمردنی،چه گروه نجات خفتی.
الکس:الان آدم چلاق با من بودیی؟؟؟
آراز:نه بابا نفرمایید من دوساعت داشتم زیر یه نفر کتک می‌خوردم.
الکس:حقت بود می‌مردی.
حالا آراز چشماش باز می‌کنه با الکس نگاه می‌کنه نگاهی که نه ترس نه خشم،تهی،خالی هیچی،شاید فرا از خالی.
آراز:دفعه بعد بزار بمیرم
 
موضوع نویسنده

elahe.shab

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Nov
82
203
مدال‌ها
2
#سرزمین_وارونه
#عاشقانه_مافیایی
#پارت_۱۴
الکس پوفی می‌کشه_ببین آراز خان تو شاید بخوای بمیری اما فعلا اینجا نمیر،از اینجا رفتیم خودتو بنداز جلو یه ماشینی،اما الان جا خوبی برای مردن نیست منو این....بعد برمیگرده سمت من با چشمای ریز شده می‌گه.....اسمت چی‌بود.
کفرمو دارن این دوتا پسر درمیارن.با حرصی که تو تک تک حرفام می‌گم.
راحیل:راحیل
الکس ادامه می‌ده_آره منو راحیل امید به زندگی داریم پس بیاید باهم از اینجا فرار کنیم.
آراز چشم می‌چرخونه_نقشت چیه مهندس؟
الکس دستاشو بهم می‌کوبه_فرار کنیم.
اراز:اونو فهمیدم.میگم نقشه چیه؟
الکس:چی مگه فرار کردن نقشه نیست؟!
آراز روی پیشونیش محکم می‌کوبه.
اراز:خدایا منو بکش.
راحیل:من دیدم اینجا سه تا راهرو داره؛تو هر راهرو ۴نگهبان،به علاوه ۴ نگهبان داخل حیاط هستن دونفر هم جلوی در مثل رهگذر حرکت میکنن.
هردوشون با نگاه متعجب به من خیره‌آن.
راحیل:چیه؟
آلکس:ایول اینا از کجا می‌دونی؟
راحیل:وقتی منو آوردن چشم بندم شل بود می‌دیدم؛صداهاشون می‌شنیدم.
اراز:شاید نفوذیشون باشی از کجا معلوم.
کفری نگاهش می‌کنم من اگر آخرین لحظه عمرم باشه هم اول اینو میکشم بعد جونمو تحویل می‌دم.یه روز بلاخره می‌کشمش.
الکس:آراز زر نزن؛راحیل میتونی نقشه خونه بکشی؟
راحیل:کجا بکشم؟
اراز:بیا رو این کاغذ بکش.
با تعجب نگاه می‌کنم ببینم کاغذ از کجا اورده؟ولی هیچ عکس‌العملی نمیبینم به صورتش نگاه می‌کنم باز اون پوزخند اعصاب خورد‌کنش روی لباش؛اصلا چرا تک این موقعه انقدر این ریلکس،انگار نه انگار ما می‌خوایم بمیریم...
الکس:راحیل،زمین خاکی دیگه اینجا بکش.
حواسمو می‌دم به الکس که داره به زمین روبه‌رو اشاره می‌کنه.
انگشت اشاره‌ام روی زمین می‌زارم سرد اما نه به سردی دست من...
یه مربع می‌کشم،به یه ضلع اشاره می‌کنم؛اینجا در اصلی و این سمت خیابون دونفر دارن نگهبانی می‌دن اما لباساشون لباس عادی‌آن.
الکس:اما من زیرچشمی نگاهش می‌کردم لباس سرتاسر سیاه پوشیده بودن.
دستمو بر‌میدارم اما من نگاهشون دیدم دیدم که مراقب اطراف بودن.
آراز با همون غرور نگاهش می‌گه_ممکن نگهبانا ساعت خاصی هستن تا کسی شک نکنه.
الکس:راست می‌گه،تو ادامه بده.
راحیل:اینجا حیاط من وقتی اومدم صدای سه تا سگ می‌شنیدم از قدرت صداشون می‌تونم بگم نژاد بودن.
وارد شدیم سه تا راهرو بود اما یکی از راهروها از همه خنک‌تر بود.
الکس:منم اینو حس کردم.
حالا آراز انگار مشتاق‌تره یا شایدم تعجب کرده با بهت منو نگاه می‌کنه تا ادامه بدم.
راحیل:اون راهرو سه تا نگهبان داشت صدای متفاوت داشتن.من همینا می‌دونم بیشتر نمیدونم.
الکس:همینم خیلی خوب بود.حالا می‌مونه زمان فرار.
راحیل:بهترین زمان موقعه‌‌ای که میان ما ببرن.
اراز:نه ممکن تعداد بالا باشن نشه باهاشون مبارزه کرد.
الکس:پس کی؟
اراز:الکس باید بمیری...

*******
 
موضوع نویسنده

elahe.shab

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Nov
82
203
مدال‌ها
2
پارت_۱۵
راحیل:بهترین زمان موقعه‌‌ای که میان ما ببرن.
اراز:نه ممکن تعداد بالا باشن نشه باهاشون مبارزه کرد.
الکس:پس کی؟
اراز:الکس باید بمیری...

*******
راحیل
حالا روبه‌رو شیخ نشستم؛مردک شکم‌گنده حال بهم‌زن.
پاروی‌پا می‌ندازم با اعتماد‌به‌نفس نشستم؛هردو خیره‌همیم.البته این نکبت که چشماش داره همه‌جا می‌چرخه.
الکس:خببب...قراره فقط نگاه کنی شیخ؟؟
شیخ بدون نگاه به الکس می‌گه_باید زیبایی‌ها دید.
مردک نکبت هیز.
ابرویی بالا می‌اندازم_غلاف کن نگاه شیخ.
شیخ می‌خنده تو اون کت‌شلوار سرمه‌ای مضحک به‌نظر می‌رسه.حالم از خونه طلایی‌ش بهم می‌‌خوره عقده طلا داره.نگاهم به پشتش می‌چرخه که بردنام پشتشه آخر یه روز یه گلوله حرومش کنم اونم دقیقا وسط پیشونیش.
اونم با اخم بهم خیره مطمئنم اونم همین خیال داره.ولی آرزو بر جوانان عیب نیست؛البته جوون که نیست سن خرپیر داره.اما اون هیکل رو فرمش‌نشون نمی‌ده تو دهه۴۰ زندگی‌ش هست.اون تارهای موسفید لابه‌لای موهای مشکی‌ش حتی جذابش کرده.بی‌خود نیست شده طعمه شیخ؛اون چوب ماهیگیریِ و شیخ ماهیگیر،خوب تیمی شدن نکبتا.
_خبر داری که شیخ بردنام پا فرا گذاشته.
شیخ حالا نگاهشو می‌ده به چشمام انگار نه انگار چی بهش گفتم،میگه.
شیخ:روز اول دیدمت یه دختر ترسو مردنی بودی؛میخنده دستاش بهم می‌کوبه بعد بهم اشاره می‌کنه...
اما نگاه کن چی‌شدی به افرادم نگاه میکنه...قدرتی داره...به خودم نگاه می‌کنه...زیبا شدی،انقدر جرئت داره پا بزاره تو خونه شیر...
می‌خندم بلند.اونم لبخندی می‌زنه اما با حرفی که می‌زنم اخم توهم می‌کشه
_جالبه که لاشخور،خودشو شیر می‌دونه،فراموش کردی کی هستی نه؟!
بردنام:تو دختره چطور جرئت می‌کنی،همینجا میتونم چالت کنم.
الکس پشت سر صدای بیرون اومدن اسلحه میاد که همه به سمت شیخ و بردنام،پشت سر بردنام افراد شیخ حالا دوئل بین منو شیخ و افرادی که سمت هم اسلحه
کشیدن کی قراره تو این جنگ زنده بمونه؟

*******
الکس:خل شدی احمق،من میگم فرار کنیم زنده بمونیم بعد می‌گی بمیرم.
اراز:نفهم نمایشی...بعد انگشتری که حالت جمجه داشت چرخوند باز شد من تو بهت انگشتر بودم که چیزی ازش بیرون آورد....این دارو عصاره گیاه بهش میگن مرگ موقت برای چند دقیقه فقط اثر داره نشون میده ضربان نبض نداری.
الکس آب دهنی قورت داد_خودت بخور چرت من بخورم شاید تو کینه کردی منو بکشی.
اراز:من الانم بخوام می‌تونم بکشمت.اگر خودم بخورم که اولا کی میخواد مبارزه کنه تو چلاق یا این مردنی؟دوما تو کتک خوردی طبیعی‌تره.
راحیل:ببخشیدا که انقدر بااحترام باهام حرف می‌زنی نکبت‌خان
آراز با تفریح بهم نگاه می‌کنه_خواهش می‌کنم اگر کمه میخوای بااحترام بیشتر باهات حرف بزنم.
الکس:بسه بزارید از این گورستون بریم بیرون بعد تا قیامت دعوا کنید.
راحیل:قیامت،من از اینجا برم یه لحظه هم نمیخوام قیافه این نکبت ببینم.
اراز:دل به دل راه داره.
 
موضوع نویسنده

elahe.shab

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Nov
82
203
مدال‌ها
2
پارت_۱۶

راحیل:قیامت،من از اینجا برم یه لحظه هم نمیخوام این نکبت ببینم.
اراز:دل به دل راه داره.
الکس:بمیرید،بده من اونو،مطمئنی نمی‌میرم؟
آراز:اره احمق‌ها هیچوقت نمی‌میرند.
بعد اون مواد سمت الکس گرفت.الکس هنوز مردد بود.
آراز دستش میندازه با خونسردی میگه_بیخیال،از اول می‌دونستم آدمش نیستی.
الکس به‌ضرب مواد می‌گیره_ببند بابا.
بعد در یه حرکت داد بالا من ترسیده بهش خیره بودم.
الکس اروم اروم چشماشو باریک باریک‌تر میشد.
الکس:نم...ی...تونم.....نف...س بکش....م.
دستشو مدام روی گلوش می‌کشید.ترسیدم خیلی هم‌ترسیدم بلند میشم به آراز که خیلی ریلکس داره به منظره نگاه می‌کرد نگاه کردم.
راحیل:چش شد؟تو...تو گفتی فقط نمایشی.
آراز با یه تا ابرو بالا رفته نگاهم می‌کنه:خب؟!
راحیل:پس الان چشه می‌گه نمیتونه نفس بکشه!!
به الکسی که هنوز به خودش می‌پیچید اشاره کردم.
آراز دست به‌سی*ن*ه می‌شه به الکس نگاه می‌کنه پوزخند می‌زنه.
آراز:نترس جوجه این سگ جون، اگر می‌خوای کمک کنی میتونی از حنجره‌ات استفاده کنی جیغ بزنی.
راحیل:چ...یی..
آراز پوفی می‌کشه به سرش اشاره می‌کنه_اجاره نه؟!یا اصلا نداریش.
به سمتم میاد می‌ترسم به الکس خوابیده نگاه میکنم اون خواب نیست اون مرده دوباره به چشمای آراز نگاه می‌کنم اون قاتل چرا بهش اعتماد کردیم؟؟هرچی اون جلو می‌اومد من عقب می‌رفتم نکنه می‌خواد منم بکشه آره اون دوبرابر من قد و هیکل داره آب دهنی قورت می‌دم.من نمیخوام بمیرم،بعد من مامانم چی‌می‌شه؟اون هنوز با همون نگاه وحشیش بهم خیره جلو میاد یعنی این آخر کار منه؟!

*****
اسلحه‌ها به سمت همدیگه گرفته شده کافیه یه بشکن زده بشه تا مثل دینامیت همه‌جا بره روهوا مسلما کسی زنده نمی‌مونه...هیچکس...
یکدفعه صدای تیر از بیرون میاد همه به بیرون خیره‌آن تو ذهن همه یه سوال منبع صدا کیه؟
صداهای متوالی تیر شیخ میخواد حرفی بزنه که نگهبانی که جلوی در وردی بود تیره خورده غرق خون به داخل پرت می‌شه؛بعد صدای قدم‌های محکم کسی میاد،کفش مشکی براقش که چند لکه خون روش افتاده بالاتر پالتو مشکی مردونه که جلیقه جذب مشکی زیرش مانع هیکل رو فرمش نشده دستکش‌های چرم مشکیش اسلحه که معلوم نیست تا الان چندنفر به درک واصل کرده و در آخر اون چشمای وحشی مشکیش مثل همیشه بهم خیره اما اون اینجا چکار می‌کنه؟
الکس:آراز؟؟
اونم مثل من متعجب از دیدنش اونم اینجا اما آراز طبق معمول بهش بی‌توجهی می‌کنه خودشیفته نکبت.
شیخ بلند می‌شه عصبانی،اما حسابی خوب پنهانش می‌کنه.
شیخ:این خوشبختی مدیون چی هستیم که می‌میبینیمت شاهزاده خونی.
بردنام پوزخند می‌زنه.
آراز:گویا دورهمی بوده من دعوت نشدم.
بردنام:اره اتفاقا موقعه پذیرایی،به‌موقعه اومدی.
آراز به سمتش می‌ره با همون اسلحه دستش روی سی*ن*ه بردنام لمس می‌کنه.
آراز:از کی تاحالا سگا هم حرف می‌زنن.
بردنام عصبانی می‌شه به سمتش یورش می‌بره که افراد آراز آماده حمله بهش می‌شن اما آراز مانع می‌شه با همون خونسردی که انگار ذاتی بهش نگاه می‌کنه.
بردنام:باید همون موقعه حساب تو این دختر ه*ر*ز*ه می‌رسیدم...
آراز مشت محکمی به دهن بردنام می‌زنه که روی زمین سر می‌خوره.اراز تار مویی که روی پیشونیش افتاده بود با دست به عقب هدایت می‌کنه.
آراز:شیخ کی میخوای برای سگات قلاده بندازی،آخرسر کار دستت می‌دن.
شیخ میاد میانجیگری کنه.
شیخ:آراز خان فکر نکنم نیاز باشه شاهزاده خونی بیدار کنیم...بلاخره نباید تو محدوده هم دخالت کنیم...قانون نیاز نیست یادآوری کنم.
بردنام:تو اون دختره آخر سر جاتون جز قبرستون نیست و من خودم این مسولیت می‌گیرم.
آراز میاد به سمتش بره که با حرف شیخ میخکوب می‌شه.
 
موضوع نویسنده

elahe.shab

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Nov
82
203
مدال‌ها
2
پارت_۱۷
آراز مشت محکمی به دهن بردنام می‌زنه که روی زمین سر می‌خوره.اراز تار مویی که روی پیشونیش افتاده بود با دست به عقب هدایت می‌کنه.
آراز:شیخ کی میخوای برای سگات قلاده بندازی،آخرسر کار دستت می‌دن.
شیخ میاد میانجیگری کنه.
شیخ:آراز خان فکر نکنم نیاز باشه شاهزاده خونی بیدار کنیم...بلاخره نباید تو محدوده هم دخالت کنیم...قانون نیاز نیست یادآوری کنم.
بردنام:تو اون دختره آخر سر جاتون جز قبرستون نیست و من خودم این مسولیت می‌گیرم.
آراز میاد به سمتش بره که با حرف شیخ میخکوب می‌شه.
شیخ:راحیل قانون زیرپا گذاشته چیزایی تو خونشه که مال اون نیست.
آراز با بهت به من و الکس نگاه می‌کنه.من با بیخیالی پاروپا انداخته به روی خودم نمیارم.
شیخ:قراره راحیل اونا پس بده.
راحیل:قرارر؟؟!!!،فکر نکنم حرفی زده شد.
شیخ پوزخندی می‌زنه تو جای قبلش می‌شینه.
شیخ:اگر با زبون خوش بهم ندیش اونوقت من هزار راه برای پس گرفتنش دارم.
آراز دستاش مشت می‌شه.
راحیل:در ازای یه چیزی شاید معاوضه کنمش.
شیخ می‌خنده به یکی از نگهباناش می‌گه.
شیخ:برید اون کثیف کاریا تمیز کنید.....روبه من می‌کنه.

...هیع برای چی که مال منه باید معامله کنم؟!
بلند میشم.
راحیل:حرف زده شد می‌دونی من چی‌میخوام بهم بده تا بگیری البته من آدم صبوری نیستم تا فردا ساعت ۸.
بدون توجه به بقیه به سمت در می‌رم صدای کفش‌هام می‌پیچه تو سالنی که همه‌ تو بهت ساکت بودن از روی آدمایی که معلوم آراز دخلشون آورده رد می‌شم.این عمارت تماما از خون و کثافت بنا شده.

******
ناخداگاه به سمت در میرم به در می‌کوبم معلوم نیست از کی‌به کی پناه می‌برم.
راحیل:کمککک....کمککک..یه نفر اینجا مرده......هیععهع صدامو می‌شنوید؟
با ترس گهگاهی به عقب به آراز نگاه می‌کنم
آراز با تفریح بهم زل زده مثل شکارچی که قبل شکار با طعمش بازی میکنه ترس تو تک‌تک سلولام رخنه کرده لرزش دست لرزش صدا اینو تایید می‌کنه،بلاخره صدای پا بعد در باز می‌شه،مردی بدترکیب با زخم چاقویی روی صورتش چشم‌های صدبرابر ترسناک‌تر بهم زل می‌زنه با لحن بدی بهم می‌گه
_چته مگه داری می‌زای؟
لال شدم،شاید از ترس،شاید از بی‌حیایی مرد.ساکتم اون کلافه میشه به سمتم میاد سیلی بهم می‌زنه پرت می‌شم روی زمین.
مرد:تاحالا که هوار میکردی چیشد لال شدی.
میاد سمتم چشم میبندم چکار می‌خوان بکنن؟!برای من فرقی نداره یا این مرد بلایی سرم میاره یا تنها بمونم آراز بلایی سرم میاره...
 
موضوع نویسنده

elahe.shab

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Nov
82
203
مدال‌ها
2
پارت_۱۸
مرد:تاحالا که هوار میکردی چیشد لال شدی.
میاد سمتم چشم میبندم چکار می‌خوان بکنن؟!برای من فرقی نداره یا این مرد بلایی سرم میاره یا تنها بمونم آراز بلایی سرم میاره...

*****
الکس در برام باز میکنه میخوام سوار بشم اما صدای عصبانی کسی که اسمم صدا میزنه مانع می‌شه.
آراز:راحیل.
به سمتش می‌چرخم با ابهت اما گام‌های تند عصبی به سمتم میاد.
آراز:چی‌پیشته؟چرا با شیخ کل می‌ندازی؟
جوابشو نمیدم عصبانی‌تر می‌شه.
آراز:باتوامممم؟!!
خونسردم،عصبانیتش انگار خیلی به مذاقم خوش اومده.
الکس:هیع اروم باشید اینجا جا صحبت نیست.
آراز نفسی بیرون می‌ده نفسی میکشه.
اراز:باشه من بلاخره تو میبینم راحیلل اونرزم ببینم میتونی قصر دربری یانه.
بعد به سمت ماشینش می‌ره گاز میده پشت سرش سه ماشین دیگه باهمون میزان گاز میدن بلافاصله از دید محو می‌شن.
الکس:چرا عصبانیش می‌کنی؟
نگاهمو به سمت اون می‌چرخونم دست‌به‌سی*ن*ه شده منتظر نگاهم می‌کنه.
راحیل:عصبانی می‌شه جذاب‌تر.
هردو میخندیم،سوار ماشین می‌شیم.
الکس:شیخ چکار می‌کنی؛اون آدمی نیست که بشه باهاش بازی کرد الخصوص بردنام.
پوزخندی میزنم:برنامه‌ها دارم براشون،باید هرچه زودتر پاکسازی بشن.

****
چشم میبندم منتظرم که تموم بشه من محکومم به این بدبختی،از اولم تلاش می‌کردم بیهوده بود؛آدم ذغال فروش هرچقدرم تلاش کنه تهش ذغال فروش.
حس می‌کنم بهم نزدیک شده حس میکنم دستی که داره سمتم میاد اما...
اراز:این یارو نمیدونم چشه از وقتی اوردینش ناخوش بود حالاهم حرکت نمیکنه.
مرد با لحن بدی می‌گه_چکار کنم به درک واصل شده که شده روزی هزاران نفر عین این دووم نمیارن باهاش بسازید بی‌خطر دیگه.
و خودش به حرف بی‌مزه خودش می‌خنده.
آراز:ای بابا چرا اینطور شد؟!
از نامفهومی حرفش هم من اخم می‌کنم هم اون مرد.
مرد:نفهمیدم چی زر زدی.
آراز با نگاه بالا به پایین بهش می‌گه.
اراز:دوستمون تنها نره پیش عزرائیل یه همراه لازم.
گفتن این حرف مصادف شد باصدای شکستن استخون بعد مرد پخش زمین شد از ترس جیغ میزنم که آراز می‌گه.
اراز:زهرمار،دهنتو ببند تا نریختن اینجا.
ساکت می‌شم.
آراز:نقشه اونطور که چیده‌ام پیش نرفت؛اما چه می‌شه کرد زندگی پر از پیچ‌های مخفی.
به سمت الکس می‌ره نگاهی بهش میکنه،کمی اخم می‌کنه دوزانو می‌شینه،انگشت اشاره روی نبض گردنش می‌زاره.چشم می‌بنده سرشو پایین میندازه،سری تکون میده بلند میشه؛نگاهی به من می‌کنه،دوباره به الکس.
اون مرده،آره مرده.

***
تو عمارت توی دفترکارم، الکس روی مبل مشکی رنگ لم داده نگاهش خیره روی عسل، لذت تو نگاهش فریاد میزنه.
سری از تاسف تکون می‌دم معلوم نیست از چیه این دختر استخونی خوشش اومده.
نگاهم به چهارتاشون هست؛نمیدونم میتونن ازپس کار به این مهمی بربیان یا نه؟!
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین