- Nov
- 82
- 203
- مدالها
- 2
شرکتی با همچین محمولهای ما نداشتیم؛ یعنی ممکن تو کار قاچاق مواد باشن، نه شایدم فرار مالیاتی. تو این فکرام که دستگیره در میچرخه من با ترس خیره به در ام.
***
راحیل پشت میزش میشینه. اتاقی سرتاسر سیاه، باپردههای ضخیم که حال کنار رفته روزنههای نور وارد اتاق شدن کمی، این اتاق دلگیر روشن کرده. روی میز تنها چند برگه کاغذ یه لپتاب خودنمایی میکنه. سمت دیگر میز، دست راستش الکس روی مبلی لم داده و با تفریح نگاهی به اون چهارنفر میندازه.
راحیل:بشینید.
و خودش سرش گرم کاغذهای تو دستش میشه وقتی اون چهارنفر حرکتی نمیکنن الکس به افرادش اشاره میکنه آن دو با زور آنها روی مبل میشونه.
الکس:بیرون باشید.
و اون دونفر که انگار میدونستن روبه صحبت اونها هستن از اتاق خارج میشن. صدای نفسهای منقطع، و بوی ترس همه اتاق گرفته.
راحیل:الکس
الکس بلند میشه،کمی با ایپدش کار میکنه و سپس به سمت اونها میگیره؛ یه عکس مرد، که روی گردنش تا زیر گردی صورت تمام خالکوبی، درحال سیگار کشیدن است. دستبند طلایی دور دستش خودنمایی میکنه، چشمهای سبز وحشی ترسناکی داره؛الکس آیپد به سمت خودش میگیره ادامه میده.
الکس:اسمش راتین لقبش قاتل خاموش، خیلی راحت سریع سر زیرآب میکنه مهم نیست کی هستی چه نسبتی داری، یا چه مقامی داری پول که بیارزه کار تمومه، باید بری برای خودت قبر بخری.
باز با آیپد ور میره و اونو به سمتشون میگیره، اینبار یه مرد طاس هیکل تپل لباس عربی به تن داره؛ ریش سیبیلش به حدی بلند که چهره مرد نمیشه تشخیص داد.
الکس:این رحمن. یه شیخ فوق پولداره کارش خریدوفروش دختراست. از هردختری خوشش بیاد خودش برمیداره، استفادشو میکنه بعد تو بدنش مواد جاسازی میکنه میفرسته اونور آب. و...
مکث میکنه حال اون چهارنفر تو خودشون جمع میشن آب دهنی قورت میدن.
بهزاد:و چی؟
الکس:هرسال یه مهمونی بزرگ توی سراسر کشور برگذار میشه که مهمونای اون جشن فقط تاجرا و افرادی هستن که انتخاب شدن.
علی:انتخاب؟!انتخاب برای چی، اصلا چطوری؟
راحیل:هرفردی قبل از فرستاده شدن انتخاب میشه، نداشتن خانواده، فقر، ازادی خواهی و کار تو الویت هستن. هرکس به اون مهمونی وارد میشه برای خوش گذرونیِ؛ اما اونا زیر نظرن و دارن فروخته میشن.
الکس:عسل تو اون جشن فروخته شده و اون کسی که خریدش رحمنِ.
علی:حالا باید چکار کرد.
الکس:رحمن آدم حریصی، چیزی اگر چشمشو بگیره دیگه رها نمیکنه؛ اون عسل میخواد؛ فکر میکرد با زور میتونه ببرش اما نتونست؛ حالا میاد از راه قانون مافیا استفاده کنه.
انا:هه قانون چقدرم قانونمندی.
الکس نیشخندی میزنه به سمتش میره روش خم میشه.
الکس:قانونای ما قانون زندگی، منتها تو مغز کوچیک تو نمیره یکاری نکن بدمت دست نگهبانا تا بفهمی بی موقعه دهنتو باز نکنی، اونا بلدن چطور دهنتو باز بسته کنن.
میخنده.
آنا تو خودش جمع میشه.
بهزاد:ما باید چکار کنیم؟
راحیل:دوهفته دیگه رحمن یه جشن داره که اونجا قراره با راتین ملاقات کنه، شما باید تو این جشن یه چیز مهم بیارید که مانع دوستی رحمن راتین میشه.
عسل:اون چی هست؟!
الکس:یه حلقه! اون حلقه مال راتین اما دست رحمن، گویا قراره معامله باهم کنن اگر اون حلقه نباشه معاملهای نمیشه.
انا:مارو چی فرض کردی پلیس ویژه یا مامور FBI.
الکس:فکر کنم تنت میخاره تو!
راحیل:شما به حد کافی تا روز جشن آموزش میبینی، کافیه طبق نقشهای که الکس براتون توضیح میده پیش برید؛ اما یه راه دیگه هم هست همین الان تحویل سگای رحمن بدمتون نظرتون... .
***
راحیل پشت میزش میشینه. اتاقی سرتاسر سیاه، باپردههای ضخیم که حال کنار رفته روزنههای نور وارد اتاق شدن کمی، این اتاق دلگیر روشن کرده. روی میز تنها چند برگه کاغذ یه لپتاب خودنمایی میکنه. سمت دیگر میز، دست راستش الکس روی مبلی لم داده و با تفریح نگاهی به اون چهارنفر میندازه.
راحیل:بشینید.
و خودش سرش گرم کاغذهای تو دستش میشه وقتی اون چهارنفر حرکتی نمیکنن الکس به افرادش اشاره میکنه آن دو با زور آنها روی مبل میشونه.
الکس:بیرون باشید.
و اون دونفر که انگار میدونستن روبه صحبت اونها هستن از اتاق خارج میشن. صدای نفسهای منقطع، و بوی ترس همه اتاق گرفته.
راحیل:الکس
الکس بلند میشه،کمی با ایپدش کار میکنه و سپس به سمت اونها میگیره؛ یه عکس مرد، که روی گردنش تا زیر گردی صورت تمام خالکوبی، درحال سیگار کشیدن است. دستبند طلایی دور دستش خودنمایی میکنه، چشمهای سبز وحشی ترسناکی داره؛الکس آیپد به سمت خودش میگیره ادامه میده.
الکس:اسمش راتین لقبش قاتل خاموش، خیلی راحت سریع سر زیرآب میکنه مهم نیست کی هستی چه نسبتی داری، یا چه مقامی داری پول که بیارزه کار تمومه، باید بری برای خودت قبر بخری.
باز با آیپد ور میره و اونو به سمتشون میگیره، اینبار یه مرد طاس هیکل تپل لباس عربی به تن داره؛ ریش سیبیلش به حدی بلند که چهره مرد نمیشه تشخیص داد.
الکس:این رحمن. یه شیخ فوق پولداره کارش خریدوفروش دختراست. از هردختری خوشش بیاد خودش برمیداره، استفادشو میکنه بعد تو بدنش مواد جاسازی میکنه میفرسته اونور آب. و...
مکث میکنه حال اون چهارنفر تو خودشون جمع میشن آب دهنی قورت میدن.
بهزاد:و چی؟
الکس:هرسال یه مهمونی بزرگ توی سراسر کشور برگذار میشه که مهمونای اون جشن فقط تاجرا و افرادی هستن که انتخاب شدن.
علی:انتخاب؟!انتخاب برای چی، اصلا چطوری؟
راحیل:هرفردی قبل از فرستاده شدن انتخاب میشه، نداشتن خانواده، فقر، ازادی خواهی و کار تو الویت هستن. هرکس به اون مهمونی وارد میشه برای خوش گذرونیِ؛ اما اونا زیر نظرن و دارن فروخته میشن.
الکس:عسل تو اون جشن فروخته شده و اون کسی که خریدش رحمنِ.
علی:حالا باید چکار کرد.
الکس:رحمن آدم حریصی، چیزی اگر چشمشو بگیره دیگه رها نمیکنه؛ اون عسل میخواد؛ فکر میکرد با زور میتونه ببرش اما نتونست؛ حالا میاد از راه قانون مافیا استفاده کنه.
انا:هه قانون چقدرم قانونمندی.
الکس نیشخندی میزنه به سمتش میره روش خم میشه.
الکس:قانونای ما قانون زندگی، منتها تو مغز کوچیک تو نمیره یکاری نکن بدمت دست نگهبانا تا بفهمی بی موقعه دهنتو باز نکنی، اونا بلدن چطور دهنتو باز بسته کنن.
میخنده.
آنا تو خودش جمع میشه.
بهزاد:ما باید چکار کنیم؟
راحیل:دوهفته دیگه رحمن یه جشن داره که اونجا قراره با راتین ملاقات کنه، شما باید تو این جشن یه چیز مهم بیارید که مانع دوستی رحمن راتین میشه.
عسل:اون چی هست؟!
الکس:یه حلقه! اون حلقه مال راتین اما دست رحمن، گویا قراره معامله باهم کنن اگر اون حلقه نباشه معاملهای نمیشه.
انا:مارو چی فرض کردی پلیس ویژه یا مامور FBI.
الکس:فکر کنم تنت میخاره تو!
راحیل:شما به حد کافی تا روز جشن آموزش میبینی، کافیه طبق نقشهای که الکس براتون توضیح میده پیش برید؛ اما یه راه دیگه هم هست همین الان تحویل سگای رحمن بدمتون نظرتون... .
آخرین ویرایش: