جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [سرعت، سرعت، عشق] اثر «حدیث کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط Smile با نام [سرعت، سرعت، عشق] اثر «حدیث کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,325 بازدید, 31 پاسخ و 7 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [سرعت، سرعت، عشق] اثر «حدیث کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع Smile
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط NIRI
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

Smile

سطح
0
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Jun
1,742
2,544
مدال‌ها
2
چپ چپی بهم نگاه کرد و گفت
- اون مرغه. مرسی عزیز دلم.
اومدم چیزی بگم که صدایی گفت: سلام.
دوتایی برگشتیم سمت صدا که پسره کت و شلواری رو دیدیم. رزا با ذوقی که تا حالا ازش ندیده بودم بلند شد و گفت
- سلام. چه زود اومدی.
پسره لبخندی بهش زد و گفت: سر وقته که.
به من اشاره کرد و گفت‌: معرفی نمیکنی؟
رزا با ذوق گفت: ملودی دوست ولی خواهر. (فازا مازا؟ چیزی میزنه این!)
- خوشبختم بانو! (چندش!)
- همچنین.
بعد از حرفم رو به رزا گفتم
- برو عزیزم. خوش بگذره. منم دیگه باید برم.
سری تکون داد و سریع بغلم کرد.
- فعلا.
- فعلا.
با نامزدش سمت ماشینی حرکت کردن و سوار شدن.
یکم روی نیمکت نشستم و به رفت و آمد بقیه نگاه کردم.
توی فکر بودم که رعد و برق مهیبی باعث شد شونه هام بپره و بترسم.
همه با بهت داشتن به آسمون نگاه میکردن.
در عرض چند ثانیه بارون شدیدی شروع به باریدن کرد.
همیشه از اینکه زیر بارون قدم بزنم خوشم میومد. گوشیم رو از کیفم در اوردم و به مامان زنگ زدم.
- جانم؟
- سلام مامی ژون.
- سلام عزیزم. چیشده؟
- هیچی. زنگ زدم بگم من پیاده میام خونه. نگران نشی دیر کردم.
- با ماشین بیای امن تر نیست؟ ماشین و میخوای کجا بزاری؟
- پارکینگ دانشگاه. امنه نگران نباش.
- خیلی مراقب باشی ملودی. باشه مامان؟
- چشم.
- خداحافظ عزیزم.
- فعلا مامان.
گوشیم رو گذاشتم توی کیفم و سمت خروجی دانشگاه رفتم. بارون دیگه مثل قبل نمیبارید نم نم می‌بارید و فضای رمانتیکی رو رقم زده بود.
داشتم برای خودم راه میرفتم و آهنگ میخوندم که یک دفعه چیزی محکم خورد بهم و باعث شد به جلو پرت بشم.
 

NIRI

سطح
7
 
خانمِ نیری.
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
کاربر رمان‌بوک
Mar
6,023
26,556
مدال‌ها
12
«نویسنده تایپ این اثر را موکول کرده»
تاپیک تا اطلاع ثانوی بسته خواهد بود.

[..کادر مدیریت بخش کتاب..]
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین