- Jun
- 1,742
- 2,544
- مدالها
- 2
چپ چپی بهم نگاه کرد و گفت
- اون مرغه. مرسی عزیز دلم.
اومدم چیزی بگم که صدایی گفت: سلام.
دوتایی برگشتیم سمت صدا که پسره کت و شلواری رو دیدیم. رزا با ذوقی که تا حالا ازش ندیده بودم بلند شد و گفت
- سلام. چه زود اومدی.
پسره لبخندی بهش زد و گفت: سر وقته که.
به من اشاره کرد و گفت: معرفی نمیکنی؟
رزا با ذوق گفت: ملودی دوست ولی خواهر. (فازا مازا؟ چیزی میزنه این!)
- خوشبختم بانو! (چندش!)
- همچنین.
بعد از حرفم رو به رزا گفتم
- برو عزیزم. خوش بگذره. منم دیگه باید برم.
سری تکون داد و سریع بغلم کرد.
- فعلا.
- فعلا.
با نامزدش سمت ماشینی حرکت کردن و سوار شدن.
یکم روی نیمکت نشستم و به رفت و آمد بقیه نگاه کردم.
توی فکر بودم که رعد و برق مهیبی باعث شد شونه هام بپره و بترسم.
همه با بهت داشتن به آسمون نگاه میکردن.
در عرض چند ثانیه بارون شدیدی شروع به باریدن کرد.
همیشه از اینکه زیر بارون قدم بزنم خوشم میومد. گوشیم رو از کیفم در اوردم و به مامان زنگ زدم.
- جانم؟
- سلام مامی ژون.
- سلام عزیزم. چیشده؟
- هیچی. زنگ زدم بگم من پیاده میام خونه. نگران نشی دیر کردم.
- با ماشین بیای امن تر نیست؟ ماشین و میخوای کجا بزاری؟
- پارکینگ دانشگاه. امنه نگران نباش.
- خیلی مراقب باشی ملودی. باشه مامان؟
- چشم.
- خداحافظ عزیزم.
- فعلا مامان.
گوشیم رو گذاشتم توی کیفم و سمت خروجی دانشگاه رفتم. بارون دیگه مثل قبل نمیبارید نم نم میبارید و فضای رمانتیکی رو رقم زده بود.
داشتم برای خودم راه میرفتم و آهنگ میخوندم که یک دفعه چیزی محکم خورد بهم و باعث شد به جلو پرت بشم.
- اون مرغه. مرسی عزیز دلم.
اومدم چیزی بگم که صدایی گفت: سلام.
دوتایی برگشتیم سمت صدا که پسره کت و شلواری رو دیدیم. رزا با ذوقی که تا حالا ازش ندیده بودم بلند شد و گفت
- سلام. چه زود اومدی.
پسره لبخندی بهش زد و گفت: سر وقته که.
به من اشاره کرد و گفت: معرفی نمیکنی؟
رزا با ذوق گفت: ملودی دوست ولی خواهر. (فازا مازا؟ چیزی میزنه این!)
- خوشبختم بانو! (چندش!)
- همچنین.
بعد از حرفم رو به رزا گفتم
- برو عزیزم. خوش بگذره. منم دیگه باید برم.
سری تکون داد و سریع بغلم کرد.
- فعلا.
- فعلا.
با نامزدش سمت ماشینی حرکت کردن و سوار شدن.
یکم روی نیمکت نشستم و به رفت و آمد بقیه نگاه کردم.
توی فکر بودم که رعد و برق مهیبی باعث شد شونه هام بپره و بترسم.
همه با بهت داشتن به آسمون نگاه میکردن.
در عرض چند ثانیه بارون شدیدی شروع به باریدن کرد.
همیشه از اینکه زیر بارون قدم بزنم خوشم میومد. گوشیم رو از کیفم در اوردم و به مامان زنگ زدم.
- جانم؟
- سلام مامی ژون.
- سلام عزیزم. چیشده؟
- هیچی. زنگ زدم بگم من پیاده میام خونه. نگران نشی دیر کردم.
- با ماشین بیای امن تر نیست؟ ماشین و میخوای کجا بزاری؟
- پارکینگ دانشگاه. امنه نگران نباش.
- خیلی مراقب باشی ملودی. باشه مامان؟
- چشم.
- خداحافظ عزیزم.
- فعلا مامان.
گوشیم رو گذاشتم توی کیفم و سمت خروجی دانشگاه رفتم. بارون دیگه مثل قبل نمیبارید نم نم میبارید و فضای رمانتیکی رو رقم زده بود.
داشتم برای خودم راه میرفتم و آهنگ میخوندم که یک دفعه چیزی محکم خورد بهم و باعث شد به جلو پرت بشم.