- Jun
- 1,742
- 2,544
- مدالها
- 2
سریع آماده شدم و روندم سمت دانشگاه. از همون اوله اولم به زور میرفتم دانشگاه ولی خب چه کنم که رشتم رو دوست دارم.
ماشین رو توی خیابون پارک کردم و سریع رفتم توی محوطه؛ سمت کلاسمون رفتم و در نزده وارد شدم. بدون توجه به کلاس رفتم و سرجام نشستم.
داشتم کلاسورم رو در میآوردم که متوجه سکوت مشکوک کلاس شدم! سرم رو به اطراف چرخوندم که با چهره های بهت زده بچه ها روبه رو شدم. باخنده گفتم
- چیه؟ خوشکل تر شدم؟
به محض تموم شدن حرفم صدای نکره استاد افشار یا همون جناب رقیب بلند شد.
- بنده اجازه ی ورود دادم به شما؟
حس کردم خیلی پروعه! و به همین دلیل، تاکید میکنم! به همین دلیل و اصلا هم به خاطر حرصم نبود که با خونسردی ظاهری در کمال آرامش گفتم
- من اجازه نخواستم که شما بخوایید اجازه بدید. بعدم! هنوز دو دقیقه تا شروع کلاس باقی مونده.
میدونم برای ارتباط استاد و دانشجویی اصلا مناسب نبود حرفم ولی نمیتونستم جلوی خودم رو بگیرم و جوابش رو ندم!
دو ثانیه کاملا قرمز شد!
کم کم قرمزی جاش رو داد به کبودی (یا خدا!) داشتم آروم نگاهش میکردم که نمیدونم یهو چش شد و برگشت به حالت عادی و گفت
- کنفرانس داشتیم امروز؟!
یکی از دخترای فوق خود شیرین کلاس با صدای شبیه آژیرش گفت
- بله استاد. خانم ستوده باید کنفرانس میدادن.
در لحظه حس کردم یکی شلنگ آب سرد گرفته روی سرم.
کلا یادم رفته بود کنفرانس رو! از طرفی هم همش به فکر مسابقه بودم. من چه میدونستم کنسل میشه مسابقه؟!
داشتم با افکارم کلنجار میرفتم که استاد با یک لبخند کاملا شیطانی که قطعا بخاطر خلع صلاح من روی لبهاش بود گفت
- ما منتظریم خانوم ستوده!
با اعتماد به نفس همیشگیم، البته ایندفعه کاذب! پاشدم و رفتم سمت تخته. حالا یکی بیاد به من بگه چیکار کنم؟
دل رو زدم به دریا و شروع کردم. تمام چیزایی که یادم بود رو گفتم؛ وقتی که حس کردم دیگه هیچی یادم نمیاد. رو به استاد که متعجب بود گفتم: تموم!
کل کلاس شروع کردن به دست زدن.
ماشین رو توی خیابون پارک کردم و سریع رفتم توی محوطه؛ سمت کلاسمون رفتم و در نزده وارد شدم. بدون توجه به کلاس رفتم و سرجام نشستم.
داشتم کلاسورم رو در میآوردم که متوجه سکوت مشکوک کلاس شدم! سرم رو به اطراف چرخوندم که با چهره های بهت زده بچه ها روبه رو شدم. باخنده گفتم
- چیه؟ خوشکل تر شدم؟
به محض تموم شدن حرفم صدای نکره استاد افشار یا همون جناب رقیب بلند شد.
- بنده اجازه ی ورود دادم به شما؟
حس کردم خیلی پروعه! و به همین دلیل، تاکید میکنم! به همین دلیل و اصلا هم به خاطر حرصم نبود که با خونسردی ظاهری در کمال آرامش گفتم
- من اجازه نخواستم که شما بخوایید اجازه بدید. بعدم! هنوز دو دقیقه تا شروع کلاس باقی مونده.
میدونم برای ارتباط استاد و دانشجویی اصلا مناسب نبود حرفم ولی نمیتونستم جلوی خودم رو بگیرم و جوابش رو ندم!
دو ثانیه کاملا قرمز شد!
کم کم قرمزی جاش رو داد به کبودی (یا خدا!) داشتم آروم نگاهش میکردم که نمیدونم یهو چش شد و برگشت به حالت عادی و گفت
- کنفرانس داشتیم امروز؟!
یکی از دخترای فوق خود شیرین کلاس با صدای شبیه آژیرش گفت
- بله استاد. خانم ستوده باید کنفرانس میدادن.
در لحظه حس کردم یکی شلنگ آب سرد گرفته روی سرم.
کلا یادم رفته بود کنفرانس رو! از طرفی هم همش به فکر مسابقه بودم. من چه میدونستم کنسل میشه مسابقه؟!
داشتم با افکارم کلنجار میرفتم که استاد با یک لبخند کاملا شیطانی که قطعا بخاطر خلع صلاح من روی لبهاش بود گفت
- ما منتظریم خانوم ستوده!
با اعتماد به نفس همیشگیم، البته ایندفعه کاذب! پاشدم و رفتم سمت تخته. حالا یکی بیاد به من بگه چیکار کنم؟
دل رو زدم به دریا و شروع کردم. تمام چیزایی که یادم بود رو گفتم؛ وقتی که حس کردم دیگه هیچی یادم نمیاد. رو به استاد که متعجب بود گفتم: تموم!
کل کلاس شروع کردن به دست زدن.