جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

داستان کوتاه [سولیارا] اثر «عسل کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته داستان کوتاه توسط STARLET با نام [سولیارا] اثر «عسل کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 224 بازدید, 3 پاسخ و 6 بار واکنش داشته است
نام دسته داستان کوتاه
نام موضوع [سولیارا] اثر «عسل کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع STARLET
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط STARLET
موضوع نویسنده

STARLET

سطح
4
 
⁦⁦୧⁠(⁠ارشد بخش ادبیات)⁠୨⁩
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
طراح آزمایشی
شاعر آزمایشی
کپیست انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Feb
3,645
17,008
مدال‌ها
10
به نام خالق عشق
نام داستان کوتاه: سولیارا
ژانر: عاشقانه
نویسنده: عسل
عضو گپ نظارت S.O.W (10)
خلاصه:
دسته‌گلی برای تبریکی بی‌صدا فرستاده شد و بی‌آنکه قصدی باشد، نگاه‌ها را به لرزه انداخت. عطری در هوا پیچید که نه می‌شد پنهانش کرد و نه انکارش. میان شایعه و سکوت، دلی دوباره صدای خودش را شنید. فاصله کوتاه‌تر شد، واژه‌ها جرات یافتند و رازها رنگ گل گرفتند. هیچ‌چیز پایان نبود، چراکه در میان گلبرگ‌ها، عشق دوباره شکفت. و آنچه تنها تبریک می‌نمود، سرآغاز «سولیارا» شد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

;FOROUGH

سطح
5
 
𔓘مدیر ارشد فرهنگ و هنر 𔓘
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
ناظر کتاب
طراح آزمایشی
شاعر انجمن
Apr
8,875
15,351
مدال‌ها
8
1000040462.png
"باسمه تعالی"

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن رمان بوک برای منتشر کردن رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.

قوانین تایپ رمان

و برای پرسش سوالات و رفع اشکالات خود در رابطه با رمان، به لینک زیر مراجعه کنید.
پرسش و پاسخ تایپ رمان

قبل از ارسال پارت تاپیک آموزشی درست نویسی را با دقت مطالعه کنید.
درست نویسی- مطالعه این آموزشات اجباری است.
مدیران در صورتی که متوجه اشکالات شما در درست نویسی شوند برای شما ناظر تعیین می‌کنند.

شما می‌توانید با ارسال دو پارت ابتدایی اثر تاپیک نقد کاربران را ایجاد کنید.
پس از ارسال پست اول، از کاربران بخواهید تا نظرات خود را در قالب نقد درباره هر جز از رمان بازگو کنند.

«درخواست نقد توسط کاربران»

دوستان عزیز برای سفارش جلد رمان خود بعد ۱۵ پست در تاپیک زیر درخواست دهید.
درخواست جلد

چنان‌چه قصد دارید اثرتان را با تیزر تبلیغ کنید، درخواست تهیه کلیپ توسط تیم تدوین دهید.
«درخواست تیزر»

پس از 30 پارت در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید.
درخواست نقد شورا

می‌توانید پس از ویرایش اثر خود با توجه به نقد، به تاپیک زیر مراجعه کنید و بعد از خواندن شرایط و با داشتن شرایط، درخواست تگ دهید.
درخواست تگ

و پس پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید. حتماً تمامی پارت‌ها باید تایید ناظر را دارا باشند.
اعلام پایان رمان

با تشکر از همراهی شما
|کادر مدیریت بخش کتاب|
 
موضوع نویسنده

STARLET

سطح
4
 
⁦⁦୧⁠(⁠ارشد بخش ادبیات)⁠୨⁩
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
طراح آزمایشی
شاعر آزمایشی
کپیست انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Feb
3,645
17,008
مدال‌ها
10
مقدمه:
در میان روزهای عادی، دسته‌گلی ساده راهی تا تبریکی بی‌صدا باشد، اما عطری که با خود داشت، سکوتی قدیمی را شکست. تصویری کوتاه در قاب مجاز پیچید و از دل شایعه، حقیقتی آرام سر برآورد. گلبرگ‌ها در میان ناگفته‌ها و دوباره دیدن‌ها شدند. دل‌هایی که گمان می‌بردند خاموش می‌شوند، دوباره جرقه‌های روشن پیدا می‌کنند و همان‌جا که پایان پنداشته میشد، «سولیارا» شکفت، گلی که تنها زبان عشق را می‌شناسد... .
 
موضوع نویسنده

STARLET

سطح
4
 
⁦⁦୧⁠(⁠ارشد بخش ادبیات)⁠୨⁩
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
طراح آزمایشی
شاعر آزمایشی
کپیست انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Feb
3,645
17,008
مدال‌ها
10
خورشید عصرگاهی روی سنگ‌فرش پیاده‌رو سایه‌های بلند انداخته‌بود و نور نارنجی از پنجره‌های مغازه‌ها عبور می‌کرد. یارا قدم برداشت و کفش‌های مشکی‌اش آرام روی سنگ‌فرش صدا داد، دستش روی کیف کرم‌رنگ کشیده شد و نفس کوتاهی بیرون داد. نگاهش میان رنگ‌های گرم مغازه‌ها و تابلوهای سرد خیابان گشت و گذار کرد. تلفن در کیفش لرزید و مکثی کرد، گوشی را برداشت و لب‌هایش کمی تکان خورد. صدای مریم از گوشی پیچید:
- یارا! کجایی؟ چرا جواب نمی‌دی؟
یارا دستش روی کیف فشار داد و آرام گفت:
- دارم میام، یه کمی طول می‌کشه.
مریم، با لحنی شوخ و پرجنب‌وجوش ادامه داد:
-پس بالاخره راه افتادی؟ می‌دونستی منتظرتم! لب‌های یارا کمی لرزید و نفسش آرام بیرون رفت، قدم بعدی را برداشت و دوباره گفت: -آره، دارم می‌آیم، مسیر کمی شلوغ بود.
چراغ‌های مغازه‌ها که به رنگ زرد روشن شده‌بودند، با سایه‌های تابیده از درخت‌ها روی پیاده‌رو ترکیب شد و قدم‌های یارا با هر لمس کیف هماهنگ شد. مریم دوباره گفت:
-بازم به موقع می‌رسی؟ من صبر می‌کنم ولی حواست باشه این دفعه دیگر نکنی!
لب‌های یارا کمی فشرده شد و قدم بعدی را برداشت و گفت:
- باشه مواظبم.
هر قدمش با عبور عابران و رنگ‌های متنوع فروشگاه‌ها هماهنگ شد. مریم دوباره گفت:
- فقط زود بیا، امروز یه چیزی دیدم که باید ببینیش.
لب‌های یارا کمی لرزید و نفس کوتاهی کشید و گفت:
-میام دیگه صبور باش.
یارا دستش روی کیف کشیده شد و ضربه قلبش با قدم‌هایش هماهنگ شد. دوباره گفت:
- مریم این مسیر همیشه یه حس عجیب بهم می‌ده!
مریم با لحنی بازیگوش گفت:
- پس همیشه عشق باهاته؟ خب تو که می‌دونی… چرا منو کنجکاو کردی که بیام اونجا رو ببینم!
لب‌های یارا کمی تکان خورد و گفت:
- آره… یه جور حس عجیب ولی حواسم هست این‌بار دیگه گول نخورم.
نور آبی شیشه‌ی مغازه‌ها روی کیف کرم‌رنگش بازتاب می‌کرد و هر لمس کیف با خاطره‌ای آرام ترکیب شد. دوباره گفت:
- فقط باید آرام باشم، فقط همین. کاری نداری مریم؟
چند قدم مانده به محل کار، نگاهش ناگهان به پوستر بزرگی که روی دیوار نصب شده‌بود، افتاد و قلبش تند زد. رنگ‌های زنده پوستر با نور غروب ترکیب شده و دستش را روی کیف فشار داد. لب‌هایش کمی لرزید و نگاهش روی تصویر قفل شد، حس کرد لحظه‌ای که در پیش دارد، شروع چیزی تازه است.
 
بالا پایین