جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

دلنوشته {سُهوتا} اثر •عسل کاربر انجمن رمان بوک•

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته دل نوشته های کاربران توسط ASAL. با نام {سُهوتا} اثر •عسل کاربر انجمن رمان بوک• ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 248 بازدید, 22 پاسخ و 7 بار واکنش داشته است
نام دسته دل نوشته های کاربران
نام موضوع {سُهوتا} اثر •عسل کاربر انجمن رمان بوک•
نویسنده موضوع ASAL.
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط ASAL.
موضوع نویسنده

ASAL.

سطح
1
 
[سرپرست ادبیات]
پرسنل مدیریت
سرپرست ادبیات
شاعر آزمایشی
کپیست انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Feb
3,174
13,009
مدال‌ها
4
دروغ، زنگِ زردِ نجات بود روی درِ سوخته‌ی واقعیت.
نه صدا داشت، نه نیت،
اما در لحظه‌ی گم‌شدن،
فقط همان را دیدیم.
راست، چون سُربی گداخته، از گلو نمی‌گذشت
و ما، با حنجره‌ی خسته،
ناله‌ای از جنس وانمود سر دادیم.
کسی نپرسید چرا
و ما نگفتیم که نجات، همیشه با نور نمی‌آید.
گاهی، در لفافه‌ای از تاریکی، لبخند می‌زند.

 
موضوع نویسنده

ASAL.

سطح
1
 
[سرپرست ادبیات]
پرسنل مدیریت
سرپرست ادبیات
شاعر آزمایشی
کپیست انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Feb
3,174
13,009
مدال‌ها
4

هیچ‌ک.س نفهمید آن ریسمان از کجا افتاد.
فقط گرفتیمش، در لحظه‌ای که همه‌چیز داشت ته می‌کشید.
نه امید بود، نه حقیقت؛
فقط دروغی با شکل نجات.
کسی نپرسید چرا اعتماد کردیم،
چون هیچ‌ک.س در حال غرق‌شدن
به ماهیت چوبی که چنگ می‌زند فکر نمی‌کند.
دروغ آمد، بی‌دعوت، بی‌لبخند،
و ما به آن پناه بردیم
چون از روشنایی بیش از تاریکی می‌ترسیدیم.
راست می‌سوخت،
اما دروغ بلد بود خاموش بایستد.
 
موضوع نویسنده

ASAL.

سطح
1
 
[سرپرست ادبیات]
پرسنل مدیریت
سرپرست ادبیات
شاعر آزمایشی
کپیست انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Feb
3,174
13,009
مدال‌ها
4
راستی حضور داشت، اما تماشاچی بود.
پیش از آن‌که دهان باز کند، دروغ پیش‌دستی کرد.
نه از روی شفقت، از روی انس.
ما هم نه از سر اتکا، بلکه از خستگی، پذیرفتیمش.
آدمی در لحظه‌ی زوال، دنبال معنا نمی‌گردد.
دنبال چیزی‌ست که اجازه دهد هنوز فرود نیفتد.
و دروغ، تنها چیزی بود که نزول را تعویق انداخت،
بی‌آن‌که نجات دهد.
شاید اگر فرصت داشتیم، انتخابمان فرق می‌کرد.
اما سقوط وقت مشورت نمی‌دهد.
و ما سقوط کرده بودیم، مدت‌ها پیش‌تر از آن‌که بفهمیم.
 
موضوع نویسنده

ASAL.

سطح
1
 
[سرپرست ادبیات]
پرسنل مدیریت
سرپرست ادبیات
شاعر آزمایشی
کپیست انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Feb
3,174
13,009
مدال‌ها
4
دروغ، مثل پارچه‌ی کهنه‌ی نماز بود که روی آینه کشیدیم؛
نه برای قداستش، که برای پنهان‌کردن چیزی که تاب دیدنش را نداشتیم.
واقعیت از روبه‌رو شدن طفره نمی‌رفت،
اما ما خسته بودیم، از وضوح، از صداقت بی‌پرده،
از نوری که هر زخم کهنه‌ای را به رخ می‌کشید.
دروغ را نخواستیم چون دوستش داشتیم،
خواستیم چون تنها چیزی بود که به سکوت میدان می‌داد،
تنها چیزی که می‌شد با آن کنار آمد،
بدون این‌که چیزی را ببخشیم، یا حتی بفهمیم.
مثل شیشه‌ی مات پنجره‌ای قدیمی،
نه اجازه‌ی دیدن می‌داد، نه اجبار به بستن چشم.
 
موضوع نویسنده

ASAL.

سطح
1
 
[سرپرست ادبیات]
پرسنل مدیریت
سرپرست ادبیات
شاعر آزمایشی
کپیست انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Feb
3,174
13,009
مدال‌ها
4
دروغ، همیشه با فریاد نمی‌آید؛
گاهی آرام از لابه‌لای بخارهای خیال عبور می‌کند،
مثل مهی که چهره‌ی بندر را می‌پوشاند
تا ناخدا تصور کند خشکی آن‌سوی ابهام منتظر است.
ما در آن مه گم نشدیم، جا خوش کردیم.
نه برای امید، نه برای نجات،
بلکه چون واقعیت، مثل موجی بود
که پیش از آن‌که بتوانی اسمش را بگویی،
سهمت را از ساحل پس می‌گرفت.مکین را نپذیرفتیم، بلکه به آن تکیه دادیم،
چون کذب، صندلی شکسته‌ای‌ست که
تا وقتی بلند نشوی، فروریختنش را نمی‌فهمی.
و ما، مدت‌هاست نشسته‌ایم،
در وضعیتی میان سقوط و پایداری،
در خوابی که اسمش را گذاشتیم «وارستگی».
 
موضوع نویسنده

ASAL.

سطح
1
 
[سرپرست ادبیات]
پرسنل مدیریت
سرپرست ادبیات
شاعر آزمایشی
کپیست انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Feb
3,174
13,009
مدال‌ها
4
ما از دروغ‌ها تشکر نکردیم،
اما برایشان جا باز کردیم؛
در قفسه‌ی واژه‌ها، در کنج حافظه،
در همان‌جا که پیش‌تر حقیقت خانه داشت.
دروغ، مثل گلدان ترک‌خورده‌ای بود
که گل را نگاه نداشت،
اما شکل زندگی را حفظ کرد.
ما به آن نگاه کردیم،
و به خود گفتیم: هنوز چیزی هست که سبز باشد.
بی‌آن‌که بپرسیم، این سبزی از کجاست،
و چرا عطر ندارد.
دروغ، سایه‌ای بود که به آفتاب پشت کردیم،
نه برای نجات، که برای فرار از سوختن.
 
موضوع نویسنده

ASAL.

سطح
1
 
[سرپرست ادبیات]
پرسنل مدیریت
سرپرست ادبیات
شاعر آزمایشی
کپیست انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Feb
3,174
13,009
مدال‌ها
4
دروغ، شبیه زُهدانِ امنِ یک خاطره بود؛
جایی که حقیقت، جنینی‌ست معلق،
بی‌آنکه مجالی برای تولد بیابد.
ما در هاله‌ای از وُسواس و وانمود،
به تبخیرِ راستاها خو کردیم.
تو با ژستِ مصلح،
باطن را تَرَک دادی،
و نامش را «احتیاط» گذاشتی.
ما اما، تاولِ نجات را باور کردیم،
بی‌آنکه بدانیم:
دروغ، همیشه شبیه ‌ست
که زخم را می‌پوشاند،
نه برای درمان، برای ندیدن.
 
موضوع نویسنده

ASAL.

سطح
1
 
[سرپرست ادبیات]
پرسنل مدیریت
سرپرست ادبیات
شاعر آزمایشی
کپیست انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Feb
3,174
13,009
مدال‌ها
4
دروغ، انگلِ نجیبی‌ست؛
در رگِ حقیقت لانه می‌کند،
اما آن‌قدر باوقار که گمان می‌کنی بخشی از خونِ توست.
ما به تَکرارِ خیال خو گرفتیم،
آن‌چنان که خاطره‌هایمان را هم دیکته می‌کرد.
تو با پوششِ اَمنی از واژه‌های مه‌آلود،
سرنوشت را به تمارض کشاندی.
ما، در مکثِ هر حقیقت،
از خودمان فاصله گرفتیم،
و نامش را «بلوغ» گذاشتیم.
اما رشد نکردیم؛
فقط دروغ، قد کشید.
 
موضوع نویسنده

ASAL.

سطح
1
 
[سرپرست ادبیات]
پرسنل مدیریت
سرپرست ادبیات
شاعر آزمایشی
کپیست انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Feb
3,174
13,009
مدال‌ها
4

دروغ، چون خزه‌ایست بر سنگِ خاطره؛
نه جان دارد، نه می‌گذارد چیزی جان بگیرد.
تو بر مدارِ مصلحت چرخیدی،
و ما، در گریز از انفصال،
به توطن در تظاهر رضایت دادیم.
نفس کشیدیم، اما نه از حیات؛
از عادت به نابلدیِ خویش.
ما همان سطرهای ساکتی بودیم
که در حاشیۀ تو، اصلاح نمی‌شدیم،
فقط پاک می‌شدیم.
و هر بار که خودمان را فراموش کردیم،
تو لبخند زدی،
بی‌دندان، بی‌صدا،
اما ماندگار.
 
موضوع نویسنده

ASAL.

سطح
1
 
[سرپرست ادبیات]
پرسنل مدیریت
سرپرست ادبیات
شاعر آزمایشی
کپیست انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Feb
3,174
13,009
مدال‌ها
4
ما نجات را از دهان طعمه شنیدیم.
از گلوگاهِ مه، صدایی آمد که شکل پناه بود،
اما مزه‌اش به خ*یانت می‌زد.
نخستین دم را که بلعیدیم،
هستی‌مان در آغوش گازهای بی‌نام تحلیل رفت،
و تنفس، بدل به عادتِ زیستن در اضطراب شد.
دروغ، با نام مستعارش وارد شد؛
شبیه روشناییِ مصنوعی،
که سایه‌ها را زیباتر نشان می‌دهد تا آن‌که محو کند.
ما نجات نیافتیم،
فقط آموختیم چگونه در سراب،
نقشه‌ی دریا بکشیم.
 
بالا پایین