جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

دلنوشته {شب‌های بی‌سحر} اثر •مبینا‌ی ایران و کاپیتان بد کاربر انجمن رمان بوک•

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته دل نوشته های کاربران توسط مبینای شهر قصه ها با نام {شب‌های بی‌سحر} اثر •مبینا‌ی ایران و کاپیتان بد کاربر انجمن رمان بوک• ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,776 بازدید, 23 پاسخ و 26 بار واکنش داشته است
نام دسته دل نوشته های کاربران
نام موضوع {شب‌های بی‌سحر} اثر •مبینا‌ی ایران و کاپیتان بد کاربر انجمن رمان بوک•
نویسنده موضوع مبینای شهر قصه ها
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط DLNZ

این اثر مشترک برای شما جذاب است؟

  • بله

    رای: 18 85.7%
  • تاحدودی

    رای: 3 14.3%
  • خیر

    رای: 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    21
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Nov
2,476
37,997
مدال‌ها
5
نام دلنوشته: شب های بی سحر
نام نویسندگان: مبینای ایران و کاپیتان بد
ژانر: عاشقانه و تراژدی
ناظر: @DOonYa
خلاصه:
از من نه شیرین بساز و نه لیلی! از من نه الهه بساز و نه زلیخا! از من فقط یک عشق بساز که توقعی جز خودم بودن را نداشته باشد.
برایم از زنانگی‌هایت، از قلب پاک و بی‌ریایت می‌گویی. برایم از ساز عشق می‌نوازی بدون آن‌که بدانی، گاهی مردانه کودک می‌شوم و شانه‌های ظریفت را برای دلتنگی‌هایم می‌خواهم. Negar_۲۰۲۳۱۰۰۵_۲۱۱۵۳۱.png
 
آخرین ویرایش:

-pariya-

سطح
6
 
[ مدیر ارشد بخش علوم و فناوری ]
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
مترجم ارشد انجمن
آموزگار انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
26,767
55,928
مدال‌ها
12
1683008322482.png
عرض ادب و احترام خدمت دلنویس عزیز و ضمن تشکر بابت انتخاب "رمان بوک" برای انتشار آثار ارزشمندتان.
حتما پیش از آغاز نوشتن، تاپیک زیر را مطالعه کنید تا دچار مشکل نشوید:
[ قوانین تایپ دلنوشته ]
پس از بیست پست، در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید:
[ تاپیک جامع درخواست نقد دلنوشته]
بعد از ایجاد تاپیک نقدر شورا برای دلنوشته‌تان، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد بدهید:
[ درخواست تگ دلنوشته]
پس از گذاشتن بیست پست از دلنوشته، می‌توانید در تاپیک زیر برای آن درخواست جلد دهید:
[درخواست جلد]
و انشاءالله پس از به پایان رسیدن دلنوشته‌تان، در تاپیک زیر اعلام کنید:
[تاپیک اعلام پایان دلنوشته]
دلنویسان عزیز، هرگونه سوالی دارید؛ می‌توانید در اینجا مطرح کنید:
[سوالات و مشکلات دلنویسان]
با آرزوی موفقیت برای شما،
[تیم مدیریت تالار ادبیات]
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

کاپیتان بد

سطح
1
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Mar
2,417
6,849
مدال‌ها
3
گاهی از من کاری می‌خواهند؛ که بار سنگینش بر روی شانه‌های مردانه‌ام، توانم را از من می‌گیرد.
گاهی من را با فرهاد کوه‌کنی اشتباه می‌گیرند؛ و تمام غم‌هایشان را بر روی شانه‌های خسته‌ام جا می‌گذارند.
گاهی دلم می‌خواهد چشم ببندم و با پاهای خسته از جنگیدن بی‌انتها، سست و قدم‌زنان از این دیار دلگیر، برای هميشه رخت‌سفر ببندم.

***
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Nov
2,476
37,997
مدال‌ها
5
گاهی به زنانگی‌هایم اهمیت نمی‌دهند!
گاهی نمی‌فهمند چقدر دلم می‌خواهد که به وضوح بگویی دوستت دارم.
گاهی ارزش یک عمر عشق را در هوس یک نگاه فراموش می‌کنند.
خسته که نمی‌شوم از عاشقانه‌هایم، فقط گاهی دلم می‌خواهد فراموش کنم که یک زن هستم و دل را به دریا بسپارم!
شاید که بفهمی من عروسک تو نیستم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

کاپیتان بد

سطح
1
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Mar
2,417
6,849
مدال‌ها
3
***
تصمیمم را قاطع می‌گیرم؛ اما ناتوان‌تر از همیشه می‌ایستم. حتی نمی‌توانم قدمی‌ از قدم بردارم.
هر بار که کوله‌ام را بر روی دوش‌ مردانه‌ام می‌گذارم، نگاه زغالی بارانی‌ات، راهم را سد می‌کند.
بارها رخت‌سفر بسته‌ام؛ اما نیرویی قدرتمند به نام تعهد، روبرویم دیوار عظیمی می‌کشد؛ و مرا از تصمیمم منصرف می‌کند.

***
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Nov
2,476
37,997
مدال‌ها
5
نمی‌دانم این حس نفرت است یا عشقی که پوسیده و جان من را دائم به نابودی می کشاند!
شاید که تقدیر نفرت تورا در دل زنانه‌ی من قرار داد، تا که از عشق زهر آلود تو رها شوم.
هربار که می خواهم بروم... نمی‌دانم چرا دستانت سد راه من می‌شوند!
چرا دوباره روز از نو می‌شود؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

کاپیتان بد

سطح
1
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Mar
2,417
6,849
مدال‌ها
3
خسته‌تر از هر روز به خانه بازگشتم. با چشم به دنبالت گشتم و تورا مانند هر روز روی کاناپه جلوی تراس پذیرایی یافتم. با کمی درنگ، آرام به سمتت قدم برداشتم. چشمان اشکی‌ات به نقطه نامعلومی خیره بود. دودل دست روی بازوی نحیفت گذاشتم. آهسته چشمان غزالی‌ات را به چشمان بی‌فروغم دادی. نفس آه مانندی کشیدی و بدون حرفی مرا با آن کاناپه، تراس و جای خالی‌ات تنها گذاشتی.

***
 
موضوع نویسنده
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Nov
2,476
37,997
مدال‌ها
5
تنها مانده‌ام! تنها به خاطر تو، من از همه نشانی تورا پرسیدم، قلب این زن پر شد از سیاهی‌ها و نگفته بودی شاید سیاهی‌های قلب این زن روزی اورا در خود ببلعد؟
تنها مانده‌ام! درست مثل همان روزی که نگاهت دیگر نگاه من را در خود غرق نمی‌کرد.
سکوت کردم بازهم... سکوت چاره‌ی این تنهایی بود.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

کاپیتان بد

سطح
1
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Mar
2,417
6,849
مدال‌ها
3
از این ناگفته‌های بی‌پایان خسته‌ام.
از این لب‌های همیشه خاموش گریزانم.
از این چشم‌های همیشه فراری دل‌گیرم.
از این دوری‌های بی‌نشان خشمگینم.
آه، چرا حرف دلم را از نگاهم نمی‌خوانی؟
چرا این سکوت مرگ‌آور را به اتمام نمی‌رسانی؟
چرا سخنی نمی‌گویی و راحتم نمی‌کنی؟
 
موضوع نویسنده
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Nov
2,476
37,997
مدال‌ها
5
بند بند وجودم تورا فریاد می‌زد دیگر نیازی به گشودن این لب‌ها نیست!
تمام روح و جسم من به تو وابسته است چه فایده که من حرف بزنم... حرف‌های من شیرین نیست!
می‌دانم باز دوباره محشری بر پا می‌شود تا من لب به سخن بگشایم، ولی باز فقط آرام به تو می گویم: این زندگی اجباری است.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین