جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

فن‌فیکشن [شروع عشق در دل نفرت] اثر «آیدا مهابادی کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته فن فیکشن کاربران توسط S.A.Y با نام [شروع عشق در دل نفرت] اثر «آیدا مهابادی کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 723 بازدید, 17 پاسخ و 6 بار واکنش داشته است
نام دسته فن فیکشن کاربران
نام موضوع [شروع عشق در دل نفرت] اثر «آیدا مهابادی کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع S.A.Y
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط S.A.Y
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

S.A.Y

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Oct
37
135
مدال‌ها
2
نام اثر: شروع عشق در دل نفرت
نام نویسنده: آیدا مهابادی
عضو گپ نظارت S.O.W(11)
خلاصه: پارک یوری دختری که با خواهرش زندگی می‌کنه هرکسی آرزو داره جای یوری باشه چون با تهیونگ بزرگ شده کیم تهیونگ معروف اما یوری از اینکه تهیونگ دوستشه بدش میاد و اصلا دوست نداره چشمش به چشم این پسر بیوفته اما کم کم سرنوشت....
مقدمه: عشق؟ اونم کی؟ من؟ عاشق کی باشم؟ کیم تهیونگ؟ خنده داره عمرا من عاشق تهیونگ باشم. مطمئنم اونم منو دوست نداره. اما امان از این قلب من که تا چشمم بهش میخوره شروع می‌کنه به تالاپ تلوپ. یعنی؟ یعنی من عاشق خواننده معروف شدم؟ عاشق دوست بچگیم؟ اگه اون دوستم نداشته باشه منم که روانی میشم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

S.A.Y

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Oct
37
135
مدال‌ها
2
+از زبان راوی+
یوری_میونگ میونگ کجایی؟ من دارم میرم بیرون.
میونگ_کجا میری؟
یوری_نمیدونم یه جایی میرم دیگه فقط میرم از خونه خسته شدم.
میونگ از آشپزخانه بیرون اومد و به سمت یوری که روی پله ها ایستاده بود رفت اما پایین پله ها ایستاد و گفت:
میونگ_باشه برو ولی زود برگرد.
یوری از همان پله ها برای خواهرش بوسی فرستاد و رفت طبقه بالا توی اتاقش لباس های راحتیش رو با یه شلوارلی و هودی عوض کرد موهاش رو دو طرف صورتش انداخت و کلاه هودیش رو سرش کرد با خودش فکر کرد بره کافه جینی و رانگ. طولی نکشید با پنج دقیقه پیاده روی به کافه رسید. اول به طرف صندوق رفت تا با جینی احوال پرسی کنه بعد هم به طرف میزی نشست و منتظر رانگ شد تا بیاد و سفارش هاشو بگیره و بعد از چند دقیقه بالاخره رانگ اومد پیش یوری
رانگ_سلام یوری چطوری؟ چی میخوای؟ همون همیشگی؟ قهوه و شیر؟
یوری_خوبم تو چطوری؟ اره همونو میخورم راستی؟
رانگ_جان؟
یوری_بقیه گارسونا و کارگرا کوشن؟
رانگ_منو جینی فرستادیمشون مرخصی.
یوری_امان از شما خواهرو برادر. آخه پسر خوب خوده رییس میاد گارسونی می‌کنه یا وایمیسه پشت صندوق؟
رانگ_من برم سفارشتو بیااارررم.
و بعد مثل میگ میگ فرار کرد.
تا رانگ سفارش هارو بیاره یوری به خواهرش میونگ زنگ میزنه.
یوری_سلااام بر شتر قلبم.
میونگ با داد جواب محبت های خواهرش رو میده.
میونگ_مممرررض. حالا چی شده به این شتر زنگ زدی؟
یوری_دوباره جینی و رانگ به کارکنا مرخصی داده وایسم کمکشون؟ دست تنهان.
میونگ_باش.
یوری_مرسیی بای.
و بعد تلفنو قطع کرد. رانگ از آشپزخونه کافه بیرون اومد با دوتا سینی رو یکیش چند تا نوشیدنی و کیک بود و رو یکیش یه نوشیدنی. اول رفت سمت یک میز و بعد اومد پیش یوری و اون سینی که توش یه نوشیدنی بود رو جلوی یوری گذاشت.
یوری_من بجای پول این میام کار میکنم.
رانگ_باشه هرجور راحتی.
یوری بعد از خوردن قهوه اش رفت سمت رختکن کافه
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

S.A.Y

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Oct
37
135
مدال‌ها
2
پیشبندی به رنگ آبی تیره تن کرد و از رختکن خارج و به سمت آشپزخونه راهی شد.
+ساعت ۱۲ شب+
صندلی یکی از میز هارو بیرون کشید تا بتونه روش بشینه رانگ و جینی هم روی صندلی های دیگه نشستن.
جینی_یوری.
یوری_هوم؟
جینی_تهیونگ داره میاد اینجا الاناست که برسه
یوری_عه پس من برم
یوری از روی صندلی بلند شد اما جینی با گرفتن آستین لباس یوری، یوری رو مجبور کرد رو صندلی بشینه.
جینی_یه دیقه بشین بی شخصیت یه چی بخور بعد گمشو برو.
ناگهان صدای کرکره اومد مردی با لباس های سیاه قصد پایین کشیدن کرکره را داشت تهیونگ بود بعد از اینکه کرکره اگرچه کشید به جمع بچه ها پیوست اما با دیدن یوری..
تیهونگ_اه این زنه اینجا چیکار می‌کنه.
یوری کیف کوچکش را برداشت و به سمت تهیونگ پرتاب کرد که خورد به بازوی تهیونگ.
یوری_این زنه اسم داره. بعدشم من خیلی مثلا دوست دارم توی نچسب رو ببینم؟
تهیونگ_ببخشید نتونستم قبل اومدن به اینجا رو خودم چسب یک دو سه بریزم بهت بچسبم.
یوری تا اومد حرفی بزنه جینی مانع شد و گفت:
جینی_ اه بسه دیگه میرم یه کیک و شیر بیارم شماهم انقدر بحث نکنید.
بعد از خوردن کیک یوری میخواست خواهر و برادر رو تنها بزاره و رفت خونه. ساعت یک شب شده و میونگ حسابی نگران خواهرشه که با صدای کلید از فکر در میاد طولی نکشید که قد و قامت یوری درون در پیدا شد
یوری_من اومدم.
میونگ_خوش اومدی اما نمیگی نگرانت میشم؟
یوری_ببخشید تفلکیا خیلی کار داشتن.
بعد به سمت بالا حرکت کرد و با اتاقش که مثل اش سگ بهم ریخته بود نگاهی انداخت.
یوری_شنبه تمیزش میکنم.
و بعد خنده ایی سر داد.
صبح روز بعد
+از زبان تهیونگ+
از خواب بیدار شدم و روی تخت نشستم و به اطراف نگاه کردم جیمین و کوک هنوز خواب بودن. رفتم طبقه پایین نامجون در حال کتاب خوندن بود جین داشت برای ناهار غذا درست میکرد و شوگا در حال خوردن صبحونه بود. رفتم دستشویی و مسواک زدم و بعد رفتم سمت میز ناهارخوری و سرمو روی میز گذاشتم.
شوگا_یه سلام نکنی به هیونگ هات.
من_سلام
جین از آشپزخونه داد زد.
جین_چته؟ شکست عشقی خوردی؟
من_نه بابا عشق کجا بود؟ کله سحری این پی دی نیم زنگ زد گفت برای mv بیاید کمپانی. و سرمو از رو میز بلند کرد و با قیافه شوگا در حالی که هم با نمک شده بود هم تو دهنش یه لقمه گنده چپونده بود و هم در حال سرفه بود مواجه شدم. جین برای شوگا آب آورد و بهش توپید.
جین_مجبوری لقمه به این بزرگی بکنی تو دهنت؟
شوگا_بابا من امروز قرار دارم پی دی نیم گفت امروز نریم کمپانی.
نامجون_اووو با کی قرار داری کلک؟
شوگا_با تختم.
همه شروع کردیم به خندیدن که صدای در اومد.
من_من باز میکنم.
 
موضوع نویسنده

S.A.Y

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Oct
37
135
مدال‌ها
2
من_من باز میکنم
و رفتم سمت در. تا درو باز کردم کسی توی بغلم پرید جینیه.
من_جینی جونم اینجا چیکار میکنی عسلم؟ (آرمی ها و مخصوصا تهیونگ لاورا که الان دارن فشاار میخورن😂)
جینی_هیچی داداشی اومدم یه سری بهت بزنم دلم یه ذره شده واست.
از تو بغلم بیرون اومد که گفتم:
من_تو که همین دیشب منو دیدی.
جینی به بچه ها سلام کرد و با لحن لوسی گفت:
جینی_ خو دلم واسه ته تغاری تنگ شده اومدم ببینمش.
من_اه انقد بهم نگو ته تغاری من دوسال ازت کوچیک ترم.
جینی_و از رانگ هم چهار سال.
من_اووف اوکی من ته تغاری. صبحونه؟
جینی_نه ممنون با رانگ میخورم راستی اومدم اینو بگم دیشب که با رانگ میرفتیم خونه دیدیم یه پاکت دیدیم از عمه خانم
بود هرسه تامون رو دعوت کرده به خونش.
من_آه خب زنگ میزد.
جینی_تهیونگ
صداش مث یه زنگ بود. زنگ خطر. که بهم میگفت مگه اخلاق عمه خانم رو نمی‌دونی؟
من_اهان ببخشید حواسم نبود بدش میاد ولی این هفته من کارام زیاده یه عالمه مار باید انجام بدم.
جینی_اما اگه تو نباشی عمه خانم ناراحت میشه و خیلییی عصبانی.
من_پووووف بزار با پی دی نیم حرف بزنم ببینم چی میشه ولی نمیشه بهش بگی نه؟
جینی_اونو تو دیگه تصمیم نمیگیری فسقلی.
با حرص نفسمو بیرون میدم و باشه ایی میگم.
جینی_فردا برای تو و منو رانگ لباس میخریم.
من_اخه من لباس دارررم.
جینی زیر چشمی نگاهم کرد یعنی حرف رو حرفش نیارم. بعد گفت:
جینی_تو نامه گفته یوری و میونگ رو ببریم.
خانواده من و یوری باهم سالیانه ساله که باهم دوست هستن.
من_اه اون چندشم دعوت کرده؟
شوگا_اوه کی کجا دعوته؟ قضیه چیست؟
من_بیاین صبحونه بخوریم براتون تعریف میکنم جینی تو اینجا صبحونه میخوری؟
جینی_نه گفتم که رانگ تنهاست و من با اون میخورم. و بعد از خداحافظی رفت. منم بچه هارو بیدار کردم و حین خوردن صبحونه همه چی رو براشون تعریف کردم.
+یوری+
تق تق تق
میونگ_یوری برو درو باز کن.
من_فک کردی الان در حال چه کاری هستم؟
درو باز کردم.
من_واااو سلام جینی خوبی؟
جینی_سلام مرسی اره خوبم میگم عمه خانم مارو خونش دعوت کرده گفته تو و میونگ هم بیاید اگه نیاید مارو راه نمیدن
من_اووف عمه خانم من یکی اصلا حوصلش رو ندارم.
جینی_اما باید بریم یادته دو سال پیش چیکار کرد؟
من_ااووه آره یادمه خیلی بد بوود 😑
جینی_فردا بریم برای خرید لباس میدونید که عمه خانم لباسای مد روز رو بیشتر می‌پسنده فقط خودتون پول لباساتون رو بدیداااا.
من_چشم خسیس خانممم.
جینی رفت تا درو بستم دادم رفت هوا.
من_میونننگ ما خونه عمه خانمممم دعوتیم لباس ندارم کفش ندارم کیف ندارم گلس گوشیم کهنست رنگ موهام مشکیهههه. باید مو رنگ کنمممم ناخن درست کنم وااای یه عالمه پول رو دستم میوفته.
چرا عمه خانم انقد اذیت میکنهههه اگه اینکارارو نکنم انقد تیکه میندازه که واویلا میشه.
میونگ_وای حالا چیکار کنیم؟
من_نمیدونم فردا بریم خرید دیگه.
+فردا ساعت دو بعد از ظهر+
+یوری+
از حمام اومده بودم و داشتم موهامو خشک میکردم. دیدم گوشیم داره زنگ میخوره.
من_بله؟
جینی_سلام میگم منو رانگ و ته ته داریم میایم دنبالتون نیم ساعت دیگه میرسیم.
من_اوکی اوکی.
خیلی سریع حاظر شدیم و جلو در ساختمون وایسادیم که بچه ها همزمان با ما اومدن. سوار ماشین شدیم.
ساعت دو نیم بعد از ظهر بود و ما ساعت ۱ شب در حال برگشت بودیم.
تهیونگ_بچه ها میاین بریم خوابگاه ما البته همه میتونید بیاید جز یوری. آخه فردا کار داره.
من_ منو میونگ که اصلاً قصد اومدن به خوابگاه تورو نداریم منو میونگ رو پیاده کن
 
موضوع نویسنده

S.A.Y

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Oct
37
135
مدال‌ها
2
تهیونگ وایساد و گفت:
تهیونگ_راه باز جاده دراز
من_میونگ بریم.
میونگ_وسط جاده ماشین گیر نمیاد کجا بریم؟ لج نکن دیگه.
رانگ_ته دفعه آخرت باشه با یوری لج میکنی اصلا همه خونه ما
تهیونگ_اوففف
من_باشه اصن میایم خونه تو.
تهیونگ_باشه اصلا همه میریم خوابگاه من.
من_چقدم منت میزاری.
+یک ساعت بعد+
وارد خوابگاه شدیم و همه دور تهیونگ حلقه زدن و سوال پیچش کردن.
من_حالا همچین توحفه ایی هم نیستا.
جین_هیترا زیاد شدن ماهم نگرانشیم راستی ته با پی دی نیم حرف زدی؟
تهیونگ_نه هنوز وقت نکردم.
جینی_من خیلی خوابم میاد میرم بخوابم.
و بعد خمیازه ایی کشید.
+ساعت ۱۰ شب بوسان+
بالاخره با هزار زحمت تهیونگ پی دی نیم رو راضی کرد تا ما به این خونه دلباز و خوشگل توی بوسان که متعلق به عمه خانومه بیایم.
عمه خانوم یه عمارت بزرگ داره و پولداره که از پدرش یعنی پدربزرگ تهیونگ و رانگ و جینی به ارث رسیده. ازدواج نکرده و میخواد پولشو بین بچه های تنها برادرش یعنی ته رانگ و تهیون( جینی ) تقسیم کنه زنی با ادب و سختگیریه بیچاره انگار دلش از سنگه طبق گفته رانگ بعد از فوت برادرش یعنی عمو بیتگرام بابای تهیونگ این اخلاق هارو پیدا کرده چشمای فیروزه ایی درشتش به پوست سفیدش زیاد میاد همیشه خدا هم كت دامن میپوشه ملکه الیزابتی برای خودشه فقط تاج کم داره.( برای شادی روح مرحومه الیزابت اجماعا صلوات)
بعد از شام به اتاق هامون رفتیم و خوابیدیم اتاق دخترا جدا و پسرا جدا.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

S.A.Y

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Oct
37
135
مدال‌ها
2
عمه خانوم:اینجا قوانینی داره که باید به اونها عمل کنید.

قانون اول:ساعت ۱۱ شب خاموشی و ساعت ۸ بیداریه

قانون دوم:ساعت ۹:۰۰صبحانه ساعت ۱:۳۰ ناهار و ساعت ۱۶:۰۰عصرانه و ساعت ۲۰:۰۰ شام میخوریم

قانون سوم:در بین ساعات هیچکس حق خوردن تنقلات نداره بعد از شام میتونید بخورید

قانون چهارم: هر ساعتی که دلتون بخواد نمی‌تونید برید بیرون از ساعت ۱۷:۰۰ تا ۱۹:۰۰

قانون پنجم:با گوشی بازی نمیکنید مگر اینکه کار مهمی داشته باشید.مفهومه؟!

همه یک صدا:بله عمه خانوم.

عمه خانوم خوبه ای گفت و رفت طبقه بالا تو اتاقش

من:بچه ها بعد ناهار بیاید اتاق ما.


پرش زمانی تو اتاق دخترا:
من:خب الان تو شرایط بدی گیر کردیم عمه خانوم خیلییی سخت گیره. بنابراین باید یه کاری کنیم که از دستورات عمه خانوم سرپیچی کنیم و

البته عمه خانوم نفهمه.

رانگ:خوو چطوره بعد ناهار همه اینجا جمع شیم و با گوشی بازی کنیم ما که ساعت یازده نمیتونیم بخوابیم

شبا هنسفری میزاریم تو گوشمون

و با گوشی ور میریم.

جینی: عمه خانوم عادت داره بعد از صبونه بخوابه

بعد صبونه عمه یه ربع می‌خوابه نه بیشتر نه کمتر
بعد یه ربع به سونا می‌ره و بعد ۱۷ دقیقه به استخر می‌ره بقیه ساعتم یعنی تا دو و نیم می‌خوابه.


ما توی اون ساعات میتونیم یه عالمه کار انجام بدیم اما تا دو باید خونه باشیم

تهیونگ:اممم میگم اگر بعد صبونه بخوایم بریم

بیرون نگهبانا نمیزارن و همینطور خدمتکارا میتونیم یونتانو بفرستیم تا نگهبانارو سرگرم کنه و از در حیاط دور که و برای خدمتکارا خب اممم نقشه ندارم


میونگ: برا خدمتکارا میتونیم خب یه موش بفرستیم و لبخند خبیثی زد

بعد رفت سمت کمد لباس چون سبک بود تونست تنهایی جابه جاش کنه وقتی جابه جاش کرد

به یه سوراخ اشاره کرد و گفت:وقتی اومدیم کمد جایی بود که سوراخ موش معلوم

بود منم با یه موش دوست شدم و کمد رو کشیدم اینطرف و با یه چیزی تونستم پایین کمد رو دایره شکل ببرم تا موشه به راحتی بره و بیاد

تهیونگ: کی وقت کردی از این کارا بکنی هان؟

میونگ با لحن خاصی گفت:
میونگ_دیه دیه ( همون دیگه منظورشه)
 
موضوع نویسنده

S.A.Y

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Oct
37
135
مدال‌ها
2
من:بچه ها نقشه عالیه
بعد به ساعت مچیم نگا کردم که ساعت سه رو نشون میداد.

من:بریم ناهار

قرار بود یه هفته خونه عمه خانم بمونیم

یه هفته به همین روال گذشت و ما خوش می‌گذروندیم تو این یه هفته با تهیونگ خوب شده بودم و

به هم احترام می‌زاشتیم شایدم بخاطر عمه خانم بود

اما دعوا میکردیم یا اختلاف نظر داشتیم اما نه زیاد

هر وقت باهام حرف میزد یه جوری میشدم قلبم ناخودآگاه میزد
درست مثل زمانی که با اون آشنا شدم هوففف ولش کن

شب یه روز مونده به آخر از زبون یوری:

فردا آخرین روزمون بود و خداروشک از دست سبزیجات راحت می‌شدیم

سر میز شام بودیم که عمه خانوم غذاش رو تموم کرد و از روی صندلی بلند شد اما نرفت دستهاش رو توی هم روبه روی سی.نش قفل کرد و گفت:

عمه خانم_فردا آخرین روزتون اینجاست و قوانینی وجود ندارن راحت باشید.
بعد هم رفت اتاقش



با کمی من و من گفتم:امم بچه ها نمی‌دونم چرا عذاب وجدان گرفتم

بنظرم اگر ساعات بیرون رفتن از عمه خواهش میکردیم باهامون بیاد قطعا بیشتر بهمون خوش می‌گذشت نه با فرار
کاش بیشتر پیشش بمونیم

تهیونگ:اره شاید دوست داشت باهامون بیرون بیاد اما خب غرورش اجازه نمی‌داد

و ما با فرارمون خودخواهیمون رو ثابت کردیم
میونگ_ میدونم سبزیجات دوس نداریم اما ما مهمون این خونه ایم و باید به سلیقه صاحب خونه احترام می‌زاشتیم

رانگ:خب شاید عمه خانم سخت گیر نیس فقط افسردست

جینی:اگه کار ته ته نبود یه هفته دیگه میموندیم تا این هفته رو جبران کنیم

من:تهیونگ محض رضای خدا از پی دی نیم مرخصی بگییرررر خواااااهههششش

تهیونگ:اما پی دی نیم اجازه نمیده ما قرار بود دیروز فیلم برداری کنیم

من: خب تو حیاط خونه عمه خانم نمی‌شه؟ من ازش اجازه میگیرم اگه اجازه داد بهت میگم

تهیونگ:چرا نمیشه شاید بشه. اوکی پس برو پیش عمه خانوم.
از رو صندلی بلند شدم و
نمایشی خاک رو لباسمو تکوندم و موهای بلندمو درست کردم و بعد گفتن بریم تو کارش رفتم
سمت اتاق عمه خانوم
 
موضوع نویسنده

S.A.Y

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Oct
37
135
مدال‌ها
2
در زدم
عمه خانوم:بله بفرمایید

رفتم روی تخت کنار عمه خانم نشستم

من_عمه خانوم من با بچه ها حرف زدم و گفتم اگر بشه اینجا یه هفته دیگه بمونیم کنار شما واقعا بهمون خوش گذشت

بااینکه باهم بیرون نرفتیم اما زمانی که تو خونه پیش هم بودیم واقعا بهمون خوش گذشت اما😞

عمه خانوم که میشد برق چشماش و شادی صداش رو فهمید گفت:
عمه خانم_اما چی؟

من_تهیونگ کار داره و نمیتونه عقب بندازه می‌خواستیم ازتون اجازه بگیریم که فیلمبرداری رو توی حیاط شما که شبیه باغه انجام بدن

عمه خانوم دستش رو روی بازوم گذاشت و با مهربونی گفت:
عمه خانم_هرکس میاد قدمش سر چشم خوش اومده فقط سرو صدای زیادی نداشته باشن

گونه عمه خانوم رو بوسیدم و بعد گفتن چشم با اجازه رفتم بیرون
ایولی سر دادم با خوشحالی به پایین رفتم قضیه رو تعریف کردم
تهیونگ با اصرار از پی دی نیم خواست تا اینجا فیلم برداری کنن
رانگ هم بلیط پرواز و کنسل کرد
_پرش زمانی دو روز بعد از زبون تهیونگ_

امروز اعضا با گروه فیلمبرداریو پی دی نیم و بقیه اومدن اعضا اومدن خونه عمه خانوم

و بقیه رفتن هتل عمه خانوم شادتر شده بود اون قانوناش

رو برداشته بود و باهامون خوش‌ می گذروند

خلاصه‌ که خیلی مهربون بود
امروز بچه ها رسیده بودن و بعد شام یه بازی دورهمی کردیم و جین برد

_شب توی اتاق خواب پسرا_

شوگا:بچه ها دارم میترکم خوابم نمیاد یکی بره به دخترا بگه بیان اینجا یه ذره بازی کنیم

اتاق دخترا و پسرا عوض شده بود دخترا اومدن

اتاق منو رانگ و ما تو اتاق اونا چون اتاق اونا بزرگتر بود

من_من میرم.

رفتم توی راهرو اتاق اول از سمت چپ
اتاق ما بود اتاق دوم اتاق عمه خانوم اتاق سوم اتاقی که قبل اومدن اعضا برای منو رانگ بود و حالا صاحب موقتیش دخترا بودن اتاق چهارم سرویس بهداشتی بود

در اتاقا اینطور چیده شده بود که از دو طرف راهرو یعنی چپ و راست، سمت راست اتاق ما پسرا و رو به روش یعنی سمت چپ سرویس بهداشتی بود اتاق عمه خانوم و دخترا روبه روی پله ها با فاصله چند قدمی از هم بود

من باید به اتاق سوم اتاقی که چند متر از اتاق ما و چند متر از سرویس بهداشتی فاصله داشت میرفتم.
رفتم سمت اتاق دخترا اما اتاقی
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

S.A.Y

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Oct
37
135
مدال‌ها
2
که وسط اتاق ما و دخترا بود متعلق به عمه خانم بود و درش نیمه باز بود و یه چیزایی از اتاق عمه خانم معلوم بود صدای هق هق میومد انگار داشت گریه میکرد بیشتر دقت کردم دیدم دستش یک قاب عکسه در زدم.
عمه خیلی سریع اشکاشو پاک کرد و با تک سرفه ایی گفت:
عمه خانم_بفرمایید.
من_حالتون خوبه عمه خانم؟
عمه خانم_ بیا تو عزیزم بیا بشین بغلم. رفتم بغل عمه خانم دستشو دور گردنم انداخت و با همون دست صورتمو نوازش کرد.
عمه خانم_تاحالا عکس پدربزرگ و مادربزرگت رو دیدی؟
سر به معنای نه تکون دادم.
عمه خانم_این آقا پدربزرگته وقتی پدرت دوازده ساله بود فوت شد. این خانم مادربزرگته که تو پانزده سالگی پدرت فوت شد. من اون موقع بیست و پنج ساله بودم صدای خنده های پدرت وقتی با پسر عموهاش شیطونی میکرد هنوز تو گوشمه با فوت مادر و پدرت من افسرده شدم نسبت به همه چیز سختگیر شدم اما با اومدن شماها احساس میکنم بیشتر سرزنده تر شدم امیدوارم موزیک ویدیو فردا خوب پیش بره. تشکر کردم و بعد از اتاق خارج شدم پیش دخترا رفتم که هنوز بیدار بودن رفتیم تو اتاق ما و کلی تا صبح خوش گذروندیم. عمه خانم اونقدر ها هم بد نبود خیلی پایه و مهربون بود هرروز بیرون می‌رفتیم و خوش میگذروندیم بعضی وقتها کنار یوری که بودم کنترل قلبم از دست می‌رفت و تند تند میزد.
تازه از بیرون اومده بودیم همه به اتاق هامون رفتیم با پسرا رو زمین ولو شدیم.
من_بچه ها یه چی بگم؟
جین_بزار حدس بزنم عاشق یوری شدی.
من_از کجا فهمیدی؟
جین_من بزرگتون کردم اگه نفهمم که به درد لای جرز دیوار میخورم
 
موضوع نویسنده

S.A.Y

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Oct
37
135
مدال‌ها
2
من_ساچه اَاُووو خب بگذریم من الان عاشق و دلباخته شدممم.
جیمین_تو که ازش تنفر داشتی. میگفتی ازش بدم میاد حالا چی شده آقا دل‌باخته خانم شده؟
من_خبر ندارم.
جیهوپ_امممم به نظرم یه برنامه خواستگاری تو یک جای خوب و خوشگل برگزار کن.
جین_وااای بالاخره من یکی از پیرامون زن میدم ایشالله لباس دومادیت که دادم زن همسایه بدوزه اندازت باشه.
بعد این حرفش کل اتاق رفت رو هوا.
من_بچه ها یه باغو اجاره میکنم که توش پر از گل رز و سفید باشه یه حلقه که روش الماسه براش میخرم ازش خواستگاری میکنم و ازش میخوام باهام ازدواج کنه. یه عروسی زیبا و پر شکوه براش میگیرم. و مطمئنم ازم قبول می‌کنه.
نامجون_اون که از تو متنفره اول باید مطمئن شیم عاشقته‌.
شوگا_راست میگه نامجون به نظر من یکی دو هفته همش باهاش برو بیرون و بهترین جاهای شهرو بهش نشون بده نظرشو جلب کن و یه جا ازش خواستگاری کن. انقدر هم زود اقدام نکن دخترا از عجله خوششون نمیاد اولین قدم برای عشق صبره.
من_اره راست میگید به نظرتون کجا ببرمش.
کوک_بهتره از میونگ راجب علایق یوری بپرسیم تا بفهمیم کجا ببریش و چطوری ازش خواستگاری کنی.
من_نامجون فکرت عالیه. شماها بهترینی.

وای خدا جون فردا صبح که از خواب بیدار شدم رفتم پیش میونگ.
من_میونگ میشه بریم یه جای خلوت صحبت کنیم؟
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین