جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

فن‌فیکشن [شروع عشق در دل نفرت] اثر «آیدا مهابادی کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته فن فیکشن کاربران توسط S.A.Y با نام [شروع عشق در دل نفرت] اثر «آیدا مهابادی کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 721 بازدید, 17 پاسخ و 6 بار واکنش داشته است
نام دسته فن فیکشن کاربران
نام موضوع [شروع عشق در دل نفرت] اثر «آیدا مهابادی کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع S.A.Y
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط S.A.Y
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

S.A.Y

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Oct
37
135
مدال‌ها
2
میونگ_اره بریم.
بعد از صحبت با میونگ رفتیم پیش بقیه و پشت میز نشستیم تا صبحانه بخوریم.
داشتیم می‌خوردیم که من گفتم:
من_یوری دوست داری بریم دوتایی امروز بگردیم؟
یوری یه کم هول کرد و خجالت کشید و تند تند سرشو سمت چپ و راست تکون داد و گردنشو خاروند و گفت:
یوری_ اممم با منی؟ باشه بریم خیلی هم خوب.
_از زبان یوری_
بعد از صبحانه رفتم توی اتاق و یه تیشرت نیمتنه سیاه ساده با مام استایل پوشیدم و کتونی سفیدی پا زدم.
وقتی رفتم پایین دیدم تهیونگ با شلوارلی آبی آسمونی و یه لباس مشکی سفید آستین کوتاه پوشیده بود.
تهیونگ_خوشگل شدی.
من_ممنون تاحالا این لباستو ندیده بودم قشنگه.
تهیونگ_پیاده بریم یا با ماشین.
من_پیاده بریم.
تهیونگ_اوکی.
و رفتیمو بیشتر جاهای بوسان رو گشتیم و کلی خرید کردیم
 
موضوع نویسنده

S.A.Y

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Oct
37
135
مدال‌ها
2
غذا خوردیم و الان تو رستورانیم.
تهیونگ_به نظرم اینجا خیلی قشنگه.
من_رستوراناش شهرو قشنگ کرده و در ادامه حرفم گفتم و چیماک هم هر رستوران رو بهتر نشون میده.
تهیونگ_فقط بانچان های مامان من خوشمزه بود ( بانچان و چیماک تو تا از غذا های کره‌است بانچان پیش غذا و چیماک غذای لذیذ انجوعه)
من_اخ هر وقت میومدیم خونتون مامانت بخاطر میونگ بوسام درست میکرد میونگ هم به هیچکس نمی‌داند و گریه رانگ رو در میاورد تهیونگ_رانگ و میونگ واقعا عاشق بوسامن .
من_خب جینی هم گریه تورو سر دسر بینگسو در میاورد.
تهیونگ_اوفف همیشه تا از خونمون بیرون می‌رفتید میوفتادم دنبال جینی. و چون دختر یکی یدونه بود همیشه مامانو بابام دعوا میکردن.
من_همیشه تو و جیهوپ دعوا میشدید چون جینی رو اذیت میکردید.
تهیونگ_یادته توی مدرسه باهم چیکار میکردیم؟ منو تو همیشه تو دفتر مدیر بودیم.
من_اره از بس دعوا میکردیم تهیونگ نیم ساعتی غذامون تموم شده ها.
تهیونگ_اوه اره راست میگی امشب باید برای پرواز فردا آماده شیم.
من_پس بریم.
_فردا_
_از زبان یوری_
امروز روز پروازمونه نصف هواپیما رو ما گرفتیم من، اعضای بی تی اس، میونگ، جینی، رانگ، پی دی نیم، کارکنای بیگ هیت.
به خونه رسیدیم خوابیدم و فردا صبح زود برای دانشگاه بیدار شدم دوهفته ایی که نبودم باید جبران شه.
در حال خوردن صبحانه بودم که گوشیم زنگ خورد تهیونگ بود.
من_سلام آقای مزاحم همین دیروز منو دیدی.
تهیونگ_همینی که هست منو خواهر برادرم می‌خوایم بریم بیرون میای با میونگ؟
من_الان دانشگاه دارم.
تهیونگ_الان که نه ساعت ۶ صبحه ۸ شب میریم.
من_بهت خبر میدم
و بعد تلفنو قطع کردم. باید به بیشعوری من مدال بدن
 
موضوع نویسنده

S.A.Y

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Oct
37
135
مدال‌ها
2
چند دقیقه بعد گوشیم زنگ خورد خداروشکر استاد نیومده بود. میونگ بود.
میونگ_سلام یوری خوبی؟
صداش از استرس می‌لرزید
من_من خوبم اما فکر نمیکنم تو هم خوب باشی چیشده.
میونگ_ته...تهیونگ حالش بد شده بردنش بیمارستان.
من_تهیونگ خودمون؟ من همین چند دقیقه پیش باهاش حرف زدم.
میونگ_بابا جیمینو اون لیدره کی بود آهان نامجون پیش تهیونگ بودن تا تو قطع میکنی حالش بد میشه جیمینم به رانگ زنگ میزنه ‌‌‌‌‌‌‌‌اونم به من که الان من به تو زنگ زدم میتونی خودتو بفرستی؟
من_من دیگه نمیتونم مرخصی بگیرم همین الآنم کلی عقبم بیین، قول میدم بعد از دانشگاه بیام بیمارستان، ادرسو برام اس ام اس کن.
میونگ_باشه اجی جون منم سریع برم بیمارستان.
و قطع کرد قدرت کارما خیلی زیاده ماشالا. از عصبانیت دستمو رو میز کبوندم و شروع کردم به گریه کردن چرا این پسره اینقدر واسم ارزشمند شده.
استاد وارد کلاس شد اصلا حواسم به کلاس نبود و فکرم درگیر بود. نکنه من دوباره عاشق شدم؟ از وقتی اون رفته من رابطم با همه‌ی پسرا مخصوصا تهیونگ بد شده و...و الان من نگرانشم. سعی کردم حواسمو به درس جمع کنم. امروز دوتا کلاس بیشتر نداشتم برای همین خداروشکری کردم و رفتم بیمارستان. از قسمت پذیرش اتاق تهیونگ رو پرسیدم.
مسئول پذیرش_عذر میخوام من نمیتونم شماره ی اتاق ایشونو بهتون بدم
من_چرا؟
مسئول پذیرش_به دلیل اینکه آدم مشهورین و اگر اتفاقی براشون از طریق کسی بیوفته مارو مقصر میدونن به یکی از همراهاشون زنگ بزنید.
سریع به رانگ زنگ زدم و رانگ منو برد سمت اتاق تهیونگ. وارد اتاق شدیم که دیدیم دکتر توی اتاقه و با اعضا و جینی و میونگ در حال صحبت کردنن
دکتر_ ایشون سکته رو رد کرده و خداروشکر حالش خوبه هفته‌ی بعد هم مرخص میشه فقط ازتون میخوام نزارید کسی بفهمه آقای کیم اینجا بستریه.
و از اتاق رفت بیرون
من_چیشدی تهیونگ؟
تهیونگ_نمیدونم چیشد یکدفعه خوبما اما دکتر داره پیاز داغشو زیاد می‌کنه.
من_دکتر که الکی حرف نمیزنه
 
موضوع نویسنده

S.A.Y

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Oct
37
135
مدال‌ها
2
حتما لازمه
تهیونگ_من دوست ندارم مثل یه تیکه گوشت بی حرکت باشم.
من_غر نزن. از همون بچگیش هم غرغرو بود
هرروز بعد از دانشگاه من، با بچه ها می‌رفتیم به تهیونگ سر میزدیم حالش هرروز بهتر میشد. اما با زور منو جینی دارو میخورد.
+یک هفته بعد+
زمان مرخصی شدن تهیونگ-
+یوری+
سر کلاس استاد پارک بودم که در زدن و بعد از کسب اجازه از استاد پنج نفر ریختن تو و روی زمین رو هم دیگه افتادن همشون هل هلی از رو هم بلند شدن.
رانگ_ببخشید با یوری کار داشتیم.
و همشون هجوم آوردن سمت من و همزمان حرف زدن میونگ شوگا جیهوپ جینی رانگ
یهو از این حجم از صدا ها بلند داد زدم و گفتم:
من_اههههه ساکت شید یکی‌تون حرف بزنه نمی‌فهمم چی بلغور میکنییید جینی زد زیر گریه
من_جینی حالت خوبه؟ برای تهیونگ اتفاقی افتاده؟
جیهوپ_تهیونگ...اممم... از این حرفی که میخوام بزنم خیلی میترسم. ولی..
استاد_ببخشید مزاحم جلسه خصوصیتون شدم لطفا برید بیرون و صحبت کنید.
همه از کلاس خارج شدیم.
من_خب؟
جیهوپ رو زمین نشست و گریه کرد
من_وااای میشه بگید چیشده؟
میونگ_توی بیمارستان چاقو خورد.
ناخودآگاه اشکهام سرازیر شد. برای یه لحظه کل خاطرات بچگیامون دعواهامون مثل فیلم از جلوی چشمام رد شد.
من_ یه بچه ننه و لوس و ننر که همییییششههه توی بچگیش منو اذیت میکرد و چوقولی منو پیش مامانش میکرد یه آدم مهم شد و توی بی بیمارستان چاقو خورد.و این عالیه.
جمله اخرمو با حرص گفتم و بعد ادامه دادم.
من_اون بیمارستان کوفتی دوربین نداشت؟
جیهوپ_ نه نداشت بیمارستان تازه ساخت بود.
شوگا رو زمین نشست و گفت:
شوگا_اگه اون ع\ضیو گیر بیارم خودم خفش میکنم.
+نیم ساعت بعد+
بیمارستان
بعد از گرفتن مرخصی از دانشگاه رفتیم بیمارستان کوک گفت هنوز تو اتاق عمله.
من_از کی اونجاست؟
نامجون_از دو ساعت پیش.
میونگ_وای آیگووو
من_پرستارش کیه؟
جین_واای خدایا اسمش چی بود اممم فکر کنم مینجی اره خانم مینجی.
رفتم سمت پذیرش و ازشون خواستم اسم خانم مینجی رو پیج کنن.
خانم مینجی اومد جلوی پذیرش.
من_اونطور که فهمیدم شما پرستار تهیونگ بودی.
مینجی_بله چطور؟
من_هیچی از اون کسی که به تهیونگ چاقو زد نمیدونی مثلا ندیدی کسی هراسون از اتاق تهیونگ بیرون بیاد؟
مینجی رنگش پرید و هول زده گفت:
مینجی_نه...نه ندیدم فقط دور...دور تخت و روی تخت...خ/ن بود.
یه خورده نگاهش کردم و سرسری با نگاهم سر تا پایش رو نگاه کردم توی جیب پشتش چیزی برق میزد یه ذره که دقت کردم دیدم چاقوی خ/نیه.
من_یه لحظه دنبال من بیا.
و بردمش اتاق پلیس.
مینجی_ برای چی منو آوردی اینجا؟
من_جناب سروان بهتر نیست جیبای پشت لباس این خانوم رو چک کنید.
سروان_فکر کنم کار شماست خانم مینجی.
 
موضوع نویسنده

S.A.Y

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Oct
37
135
مدال‌ها
2
مینجی_هوففف اره من اینکارو کردم من از گروه بی تی اس مخصوصا تهیونگ نفرت دارم زمانی هم که پرستارش بودم با ماسک میرفتم پیشش تا شناسایی نشم چند سال پیش....
+فلش بک به چند سال پیش+
مینجی_تهیونگ من خسته شدم من میخوام رابطمونو همه بفهمن
تهیونگ_مینجی فعلا نمیشه صبر کن
مینجی_بسه خسته شدم از این پنهون کاریا یک سال شد.
تهیونگ_اگه نمیتونی صبر کنی میتونی گورتو گم کنی.
با دادی که زد شونه های مینجی از ترس بالا پرید و با چشمهای اشکی گفت:
مینجی_میرم اما بر میگردم
+حال+
من_واده ف.ک تهیونگ تو رابطه بوده؟ شت این پسره چه بلاست
پلیس_این قضیه رو آقای کیم باید تایید کنه و بعد ایشون دستگیر بشن فعلا تو بازداشت میمونن. و ممنون از شما خانم که همکاری کردید
من_کاری نکردم خواهش میکنم.
و از اتاق خارج شدم. رفتم دم در اتاق عمل و قضیه رو برای بچه ها تعریف کردم که بعد از چند دقیقه تهیونگ رو بیرون آوردن.
جین_اقای دکتر عمل چطور بود؟
دکتر_عمل سختی بود جایی که ایشون چاقو خوردن نزدیک معدشون بوده و اگر دیر متوجه این قضیه می‌شدیم ایشون مرده بودن.
و بعد رفت. رفتیم اتاق تهیونگ مثل اینکه چند ساعتی بیهوشه.
+یک ساعت بعد+
_تهیونگ_
چند باری پلک زدم تا به نور اتاق عادت کنم چه اتفاقی افتاده توی اتاق تنها بودم و کسی پیشم نبود در باز شد و پرستاری وارد اتاق شد با پرستار قبلی فرق داشت.
من_ببخشید چه اتفاقی افتاده؟
پرستار_شما تازه از اتاق عمل بیرون اومدید.
من_چرا؟
پرستار_ از پرستار قبلیه چاقو خوردید.
بعد بدون حرفی سرم رو از دستم خارج کرد و بعد خودش از اتاق بیرون رفت. چاقو خوردم؟ از پرستار قبلیه؟ اون عجیب منو یاد مینجی مینداخت. در باز شد و لشکر بچه ها وارد اتاق شدن.
من_هی چخبر شده؟ قضیه چاقو خوردن من چیه؟
یوری_مثل اینکه اکست پرستارت بوده و بهت چاقو زده الان پلیسا میان و باهات صحبت میکنن.
یوری چی میگه؟ یعنی چی؟
پلیس ها اومدن و من بعد از صحبت با اونا سعی کردم بخوابم و استراحت کنم.
 
موضوع نویسنده

S.A.Y

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Oct
37
135
مدال‌ها
2
_یوری_
بعد از خوابیدن تهیونگ از اتاق خارج شدیم همه رفتیم خونه هامون جز جیمین که موند تو بیمارستان بعد از انجام تکالیف دانشگاه خوابیدم و بعد ناهار هم خوابیدم. فک کنم تازگیا معتاد شدم.
+فردا+
_یوری_
میونگ_یوری پاشو دانشگاهت دیر شد.
من_الان پا میشممم فقط پنج دقیقه.
میونگ پتو رو با شتاب از روم کشید و گفت:
میونگ_با توام در به در شده بیدار شو عه امروز خودم میام دنبالت بریم بیرون بگردیم.
من_باشه.
از رو تخت بلند شدمو بعد از کارای مربوطه به سمت دانشگاه حرکت کردم.
وارد دانشگاه شدم و دیدم بالاخره این سوک، دوستم، اومده
این سوک_شایعات درستن دختر؟ تو با بی تی اس رفت و آمد داری تو که هیتر پرو پا قرص بودی.
من_من هیتر بی تی اس نبودم من از تهیونگ خوشم نمیاد تهیونگ من خواهرم و خواهر برادر اون و حتی مادر و پدرهامون همو میشناختن. منو تهیونگ از بچگی باهم مشکل داشتیم.
بیچاره دهنش از تعجب وا مونده بود و نمیدونست چی بگه خلاصه کل اتفاقاتی که این چند روز افتاده بود رو براش تعریف کردم. یه روز کسل کننده دیگه رو توی دانشگاه سپری کردم و جلوی در دانشگاه ایستادم و منتظر میونگ موندم. تو فکر رفتم. دلم برای مامانو بابا تنگ شده. چند سال پیش وقتی برای مسافرت کاری بابا می‌رفتیم دائجون تصادف کردیم و مامانو بابا مردن منه ۱۶ ساله و میونگ ۱۸ ساله تک و تنها تو سئول با پولهای باقی مونده سرو پنجه نرم کردیم وضع مالی خوبی داشتیم ولی تونستیم ارث پدریمون رو پا برجا نگه داریم یهو با تکون خوردن دستی جلوی چشمام به خودم اومدم.
میونگ_هواست کجاست سه ساعته دارم صدات میکنم الاغ یه لحظه ترسیدم روحت از بدنت جدا شده.
من_خب حالا
 
موضوع نویسنده

S.A.Y

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Oct
37
135
مدال‌ها
2
میونگ_بریم کیمچی بزنیم؟ بریم رستوران پاتوقمون.
من_امروز شما رییسید خواهر بزرگه.
میونگ_باشه خواهر کوچیکه.
+سه ساعت بعد+
هردو روی مبل ولو شدیم خیلی خسته بودیم کل ساعت توی بازار پلاس بودیم.
من_بعد دیوونه بازی تو بازارا باید بخوابیم؟
میونگ_نمیدونم.
زیر چشمی نگاهش کردم و بعد با کوسن زدم تو سرش. و رفتم روی مبل روبه رویش نشستم.
میونگ_ عه اینطوریاست؟
و با کوسن شکمم رو نشونه گرفت و محکم زد تو شکمم.
من_اوه این یکی خیلی درد داشت.
و ادامه دادم. خلاصه انقدر اینکارو کردیم که با نفس نفس و دو تا کوسن پاره افتادیم وسط پذیرایی. شروع کردیم مثل دیوانه ها خندیدن.
+چند روز بعد بیمارستان+
بعد از دانشگاه رفتم بیمارستان تا مراقب تهیونگ باشم.
رفتم تو بیمارستان ولی به جای اینکه فقط جینی رو ببینم کل اعضا و رانگ و حتی میونگ هم تو بیمارستان بودن. جلوی در اتاق تهیونگ.
یهو با دیدن اونا استرس گرفتم و دویدم سمت بچه ها.
من_سلام چیشده؟
جینی یه قطره اشکی از چشمش چکید و گفت:
جینی_هیچی اما دکترا میگن باید بیست و چهار ساعته حواسمون بهش باشه برای همین دوهفته دیگه بستری میمونه. منم ناخودآگاه گریم گرفت و جینی رو بغل کردم.
یکی از پرستار ها به بهونه عوض کردن پانسمان رفت اتاق تهیونگ و وقتی برگشت جیهوپ ازش اجازه گرفت که بریم پیش تهیونگ.
چند روزی همین طوری سپری شد و ما نوبتی می‌رفتیم پیش تهیونگ. تهیونگ بجای اینکه بهتر بشه هی بدتر میشد و دکتر خبر خوبی ازش نمی‌داد اصلا روبه راه نبود انگار داشت افسردگی می‌گرفت. خلاصه که امروز نوبت ننه که بعد دانشگاه برم پیشش.
وارد اتاقش شدم که دیدم یه دکتر بالاسرشه.
من_اتفاقی افتاده دکتر؟
دکتر_ایشون حال خوبی ندارن چند دقیقه قبل از اینکه شما بیاین تشنج کرد و حالش خوب نیست باید ازش رادیولوژی بگیریم امروز آمادش میکنیم.
من_ممنون
با ترس روی صندلی نشستم و به رانگ زنگ زدم و گفتم:
من_سلام رانگ چطوری؟
رانگ_سلام یوری ممنون چرا صدات میلرزه.
شروع کردم قضیه رو براش تعریف کردن.
رانگ ترسید و بعد از خداحافظی کوتاهی رفت تا به بقیه خبر بده. تهیونگ آروم آروم لای چشاشو باز کرد و گفت:
تهیونگ_سردمه.
من_باشه الان پنجره رو می‌بندم.
اول روش پتو کشیدم بعد پنجره رو بستم و پیشش نشستم. ولی دوباره تشنج کرد. سریع پرستارارو صدا کردم اوناهم با دکتر اومدن بالا سرش و منو از اتاق بیرون کردن بعد خیلی سریع تهیونگ رو به سمت اتاق رادیولوژی بردن. حدود یک ساعت بعد جواب رادیولوژی اومد و منم رفتم پیش دکتر تهیونگ.
_خانم مین آقای کیم سالم هستن اما به احتمال هفتاد درصد بخاطر فشار این چند روزست هوای بیمارستان هم بهش نساخته و حالشو بد کرده.
من_یعنی اگر مرخص بشه خوب میشه؟
_بله اما فعلا نمیشه مرخصش کرد اگر بتونم کاری میکنم حداقل پنج دقیقه بره حیاط بیمارستان
 
موضوع نویسنده

S.A.Y

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Oct
37
135
مدال‌ها
2
من_ممنونم.
و بعد از اینکه از اتاق دکتر خارج شدم به جینی زنگ زدم و ماجرا رو براش تعریف کردم و گفتم به بقیه هم خبر بده تا همه بیان بیمارستان. حدود یک ساعت بعد همه اومدن پیشم روبه روی اتاق تهیونگ چشمای اشکی همشون نشون از دلواپسی میداد منم حالم چندان خوب نبود با اینکه رابطه خوبی با تهیونگ ندارم اما بازم مثل برادر خودم دوسش دارم و دلم براش میسوزه. چند روزی به همین منوال گذشت با این تفاوت که هرروز پنج دقیقه تهیونگو بیرون می‌بردیم. روز ترخیص همه به بیمارستان رفتیم و رانگ برگه ترخیص رو امضا کرد و همه رفتیم سمت حیاط بیمارستان.
تهیونگ_بچه ها نمیدونم چطوری ازتون تشکر کنم توی این چند روز خیلی به دادم رسیدید حالا هم تصمیم گرفتم بخاطر این جبران مهمون من بریم شهربازی.
منو میونگ که انگار دنیا رو بهمون داده باشند با جیغی از خوشحالی گفتیم
_بریممم.
بقیه هم موافقت کردن و قرار شد همه ساعت هشت شب توی شهربازی نزدیک به خوابگاه اعضا باشن. شلوارلی با دورس سفید پوشیدم و با یه آرایش لایت سرو تهش رو هم آوردم‌
_تهیونگ_
بخاطر اینکه شهربازی به خوابگاه نزدیکه ساعت هفت و نیم کم کم حاظر شدیم یه سویشرت طوسی پوشیدم با شلوارلی طوسی پوشیدم
همزمان که از پله ها پایین نیومدم تا برم سمت مبلا گفتم:
من_پسرا یه ذره عجله کنید مگه چقدر طول می‌کشه یه لباس پوشیدن.
جیمین که داشت از اتاق خودشو نامجون می‌رفت اتاق یونگی و جین گفت:
جیمین_چقدر عجولی صبر کن دیگه.
من_اگر دیر برسیم من مقصر نیستما.
جیمین دیگه توی اتاق مورد نظرش بود سرشو از اتاق بیرون آورد که منو یا نیک سربریده توی هری پاتر مینداخت و گفت:
جیمین_نگران نباش زود میبریمت عشقتو ببینی.
منم دیگه رو مبلا نشسته بودم و هم از خجالت قرمز شده بودم گفتم:
من_پررو بیترادب.
جین که از آشپزخونه بیرون میومد و دستش سبد پیک نیک بود گفت:
_خ.ه شید لطفا.
نامجون که از هممون زودتر حاظر شده بود و درحال تعویض کانال های تلویزیون بود گفت:
نامجون_میشه بریم؟
من_اخ قوربون آدم چیز فهم
 
آخرین ویرایش:
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین