جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار شفیعی کدکنی

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط mobina01 با نام شفیعی کدکنی ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 550 بازدید, 40 پاسخ و 1 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع شفیعی کدکنی
نویسنده موضوع mobina01
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط mobina01
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,231
مدال‌ها
9
طفلی به نامِ شادی، دیری‌ست گمشده‌ست
با چشم‌های روشنِ برّاق
با گیسویی بلند، به بالای آرزو

هر ک.س ازو نشانی دارد،
ما را کند خبر
این هم نشان ما:
یک‌سو، خلیج فارس
سوی دگر، خزر
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,231
مدال‌ها
9
زیباترینِ رنگ‌ها سبز است
باغِ بهاران، صبحِ بیداران،
آرامش و شرمِ سکوتِ شستهٔ صحرا
اندیشهٔ معصومِ گل‌ها،
در بهاران،
در شبِ باران
زیباترینِ رنگ‌ها سبز است
وقتی که من سوی تو می‌آیم
از ارتفاعِ لحظه‌های شوق
یا ژرفنای تلخ و تارِ صبر
_ در پیچ و خم‌های خیابان‌های
غرقِ ازدحامِ آهن و پولاد_
زیباترینِ رنگ‌ها سبز است

در چارراهِ رنگ‌بازی‌ها
وقتی که من سوی تو می‌آیم
زیباترینِ رنگ‌ها سبز است
پیغمبرِ دیدار
با وحی و الهامِ سعادت یار
بختِ بلند و طالعِ بیدار
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,231
مدال‌ها
9
گر چشم بامداد به خورشید روشن است
ما را دل از خیالِ تو جاوید روشن است

آوارگی‌ست طالعِ ما روشنانِ عشق
وین مدّعا زِ گردشِ خورشید روشن است

در این شبی که روزنه‌ها تیرگی گرفت
ما را هنوز دیدهٔ امّید روشن است

در قلبِ من دریچه به خورشید‌ها تویی
وقتی که شب زِ روزن ناهید روشن است

فرجامِ هر چراغی و شمعی‌ست خامُشی
عشق است و بزمِ عشق که جاوید روشن است
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,231
مدال‌ها
9
در روزهای آخر اسفند
کوچ بنفشه‌های مهاجر
زيباست.

در نيم‌روز روشن اسفند،
وقتی بنفشه ها را از سايه های سرد،
در اطلس شميم بهاران،
با خاک و ريشه
- ميهن سيارشان –
از جعبه‌های کوچک و چوبی،
در گوشه‌ی خيابان، می‌آورند:

جوی هزار زمزمه در من،
می‌جوشد:
ای کاش...
ای کاش، آدمی وطنش را
مثل بنفشه‌ها
(در جعبه‌های خاک)
يک روز می‌توانست،
هم‌راه خويشتن ببرد هر کجا که خواست.
در روشنای باران،
در آفتاب پاک.
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,231
مدال‌ها
9
گر چشم بامداد به خورشید روشن است
ما را دل از خیالِ تو جاوید روشن است

آوارگی‌ست طالعِ ما روشنانِ عشق
وین مدّعا زِ گردشِ خورشید روشن است

در این شبی که روزنه‌ها تیرگی گرفت
ما را هنوز دیدهٔ امّید روشن است

در قلبِ من دریچه به خورشید‌ها تویی
وقتی که شب زِ روزن ناهید روشن است

فرجامِ هر چراغی و شمعی‌ست خامُشی
عشق است و بزمِ عشق که جاوید روشن است
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,231
مدال‌ها
9
شهر خاموش من ! آن روح بهارانت کو ؟
شور و شیدایی انبوه هزارانت کو ؟

می‌خزد در رگِ هر برگ تو خوناب خزان
نکهت صبحدم و بوی بهارانت کو ؟

کوی و بازار تو میدان سپاه دشمن
شیهه‌ی اسب و هیاهوی سوارانت کو ؟

زیر سرنیزه‌ی تاتار چه حالی داری ؟
دل پولادوش شیر شکارانت کو ؟

سوت و کور است شب و میکده‌ها خاموش‌اند
نعره و عربده‌ی باده‌گسارانت کو ؟

چهره‌ها در هم و دل‌ها همه بیگانه ز هم
روز پیوند و صفای دل یارانت کو ؟

آسمانت همه جا سقف یکی زندان است
روشنای سحر این شب تارانت کو ؟
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,231
مدال‌ها
9
خوشا پرنده که بی واژه شعر می گوید
گذر به سوی تو کردن ز کوچه ی کلمات
به راستی که چه صعب است و مایه ی آفات

چه دیر و دور و دریغ!
خوشا پرنده که بی واژه شعر می گوید
ز کوچه ی کلمات

عبور گاری اندیشه است و سدّ طریق
تصادفاتِ صداها و جیغ و جار حروف
چراغِ قرمزِ دستور و راهبند حریق

تمام عمر بکوشم اگر شتابان، من
نمی رسم به تو هرگز ازین خیابان، من
خوشا پرنده که بی واژه شعر می گوید
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,231
مدال‌ها
9
فنجان آب فنچ هایم را عوض کردم
و ریختم در چینه جای خردشان ارزن
وان سوی تر ماندم
محو تماشاشان.

دیدم که مثل هر همیشه، باز، سویاسوی
هی می پرند از میله تا میله
با رفرفه ی آرام پرهاشان.

گفتم چه سود از پر زدن،
در تنگنایی این چنين بسته
که بالهاتان می شود خسته؟

گفتند (وبا فریاد شاداشاد) :
"زان می پریم، اینجا که می ترسیم
پروازمان روزی رود از یاد
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,231
مدال‌ها
9
و در آغاز سخن بود و سخن تنها بود
و سخن زيبا بود
بوسه و نان و تماشای كبوترها بود

اهرمن، خاتم ِدانايی و زيبایی را
بُرد ز انگشتِ سليمانی ِاو
جادوی كرد، يكی پيرِ پليد
كه سخن‌ (سِرِّ قَدَر)
مسخ گرديد و سترون گردید

اي تو آغاز،
تو انجام، تو بالا، تو فرود
ای سُراينده‌ی هستی، سَرِ هر سطر و سرود

باز گردان، به سخن، ديگربار
آن شكوهِ ازلی، شادی و زيبايی را
داد و دانایی را.

تو سخن را بده آن شوكت ديرين،
آمين!
نیز دوشیزگی روز نخستین،
آمین!
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,231
مدال‌ها
9
آن عاشقان شرزه که با شب نزیستند
رفتند و شهر خفته ندانست کیستند

فریادشان تموج شط حیات بود
چون آذرخش در سخن خویش زیستند

مرغان پرگشودهٔ توفان آن روز مرگ
دریا و موج و صخره بریشان گریستند

می‌گفتی، ای عزیز!
«سترون شده‌ست خاک.»
اینک ببین برابر چشم تو چیستند:

هر صبح و شب به غارت توفان روند و باز
باز، آخرین شقایق این باغ نیستند
 
بالا پایین