جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [شکارچی مافیا(بانوی مافیا)] اثر «مبینا کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط Mobina_h با نام [شکارچی مافیا(بانوی مافیا)] اثر «مبینا کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 4,345 بازدید, 76 پاسخ و 15 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [شکارچی مافیا(بانوی مافیا)] اثر «مبینا کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع Mobina_h
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط اولدوز
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

Mobina_h

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Apr
172
546
مدال‌ها
2
[شراره]

این عالی بود واقعا فوق العاده شد الان باهاش همسایه هم هستم یعنی دیگه چیزی تا پیروزی نمونده ولی چشماش....
سرمو تکون دادم و مشغول کامپیوترم شدم امروز قرار بود پرونده های قرار داد با شرکت های دیگه رو وارد سایت کنم
صدای تلفن شرکت حواسمو پرت کرد
_بله
_شرکت بزرگمهر
_بله بفرمایید
_چه منشی صدا نازی تور کرده آرشین
لحنش اصلا دوستانه نبود و حس خوبی بهش نداشتم اخمام رو کشیدم تو هم که آرشین از اتاقش اومد بیرون چشمش افتاد به منو اخمام پا تند کرد به سمت میزم
_لطفا کارتون رو بگید
_ای جان بگو ساشا زنگیده بهش
چشم گرد کردم زنگیده؟
_خانوم شیرزاد کیه؟
رو کردم سمتش
_آقای بزرگمهر با شما کار دارن میگن آقا ساشا هستن
اخم های آرشین تو یه ثانیه تو هم رفت
_وصلش کنید به اتاقم
_چشم
یعنی کی بود ؟ ربطی به اون مسئله داره؟ همون موضوعی که زندگیمو تباه کرد
یواشکی رفتم رو خط
ساشا _آرشین مهمونی فردا شب رو یادت نره ها باید پارتنر همراهت باشه تا راهت بدن
آرشین _میدونم ولی پارتنر از کجا بیارم؟
ساشا _دختره منشیت رو بیار تا به سرهنگ خبر بدم میری
آرشین _اوکی یه کاریش میکنم
سرهنگ؟ مگه آرشین مثل باباش نیست؟ اینجا چه خبره؟ باید برم هر جور که شده. پسره کی بود؟ اها ساشا چقدر یهو لحن حرف زدنش جدی و مغرور شد
باید سر در بیارم
 
موضوع نویسنده

Mobina_h

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Apr
172
546
مدال‌ها
2
تو فکر بودم که یهو در اتاق آرشین باز شد
_خانوم شیرزاد میشه بیاین اتاق من
_بله
وارد اتاق شدم و درو بستم
_بله آقای بزرگمهر بنده رو صدا زدید
_البته. ببینید خانوم شیرزاد من به یه مهمونی کاری دعوت شدم و باید با خودم همراه داشته باشم شما با من بیاید
سعی کردم ذوقمو مخفی کنم و این حرفش که دستور داد خیلی رو مخم رفت
یعنی چی؟ خب یه لطفا میگفتی
_متاسفم اما من نمیتونم بیام
_خانوم من نپرسیدم گفتم میاید یعنی باید بیاید
پوزخند زدم و دست به کمر گفتم
_من مجبور نیستم
_مجبورید وگرنه باید استعفا بدید و مبلغ جریمه پیش پرداخت رو به من برگردونید
حرصی بهش که با کمال خونسردی بهم نگاه میکرد چشم دوختم . دارم برات آقای بزرگمهر
_بله میام
_خوبه . همسایه هم هستیم ساعت ۹ شب آماده باشید بریم
بعد دوباره خونسرد به من که حرص میخوردم نیم نگاهی کرد و کارش رو ادامه داد پسره خیارشور کدو حلوایییییییی
با فکری که تو ذهنم جرقه زد لبخند خبیثی رو لبم اومد و با اجازه ای گفتم و از اتاق خارج شدم
میچزونمت امشب آقا آرشین
همین که پامو از در بیرون گذاشم با سر رفتم تو بغل یکی خاک تو سرم این دیگه کیه؟
سرمو با شتاب بالا آوردم که صدای ترق تروق مهره های گردنم در اومد عه پویانه!

[آرشین]

از در خارج شدم پرونده ها رو جا گذاشته بود تو اتاقم ولی با صحنه ای که باهاش رو به رو شدم در جا خشک شدم اینا تو بغل هم چیکار میکنن؟
نمیدونم حسم چی بود اون لحظه متاسف،خشمگین،ناباور
شراره همچین دختری نبود با مردی که بچه داره تیک بزنه اما پس تو بغل هم چی میکنن؟ حجوم خون به صورتمو حس کردم و با صدای تقریبا بلدی داد زدم
_اینجا چه خبره خانوم شیرزاد؟
با دستپاچگی از بغل پویان خونسرد بیرون اومد و با هول و خجالت گفت
_متاسفم آقای بزرگمهر سوتفاهم شده
 
موضوع نویسنده

Mobina_h

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Apr
172
546
مدال‌ها
2
_برای من مهم نیست اما اینجا جاش نیست هر کاری میکنید تو شرکت من انجام ندید
بی توجه بهشون برگشتم و رفتم تو اتاقم . من گفتم برام مهم نیست اما از درون میسوختم.چرا؟ از خودم عصبی بودم . چرا حساس شدم؟ به من چه اصلا؟
تا آخر ساعت کاری سعی کردم ذهنمو ازشون دور کنم. امکان نداره اون دختر خراب باشه. باید بفهمم پویان واقعا کیه
گوشیو برداشتم توی لیست شماره ها دنبال احمد گشتم
با دیدن اسمش دکمه سبز رو لمس کردم
_الو جانم آقا
_احمد میخوام آمار یکیو در بیاری
_چشم آقا فقط اسم بده
_پویان رحمتی
_حله آقا
قطع کردم. خوبه اینجور میفهمم چی بینشونه
چرا مهمه؟
باید برای امشب و مهمونی آماده بشم کار ها رو رها کردم و از شرکت بیرون رفتم

[شراره]

رژ گونه رو روی گونه هام کشیدم.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Mobina_h

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Apr
172
546
مدال‌ها
2
دو قدم عقب رفتم و نگاهی به خودم توی آینه کردم جوووووون ببین چی شدم!
موهای خرمایی رنگمو به حالت تیغ ماهی بافته بودم و آرایش ساده اما زیبایی رو صورتم انجام داده بودم که به نظرم عالی بود یه ست کت کرمی_سفید پوشیده بودم. خدایی جذاب شدم ببینم تو چی شدی آقا آرشین
صدای زنگ بهم فهموند که حتما اومده آروم با متانت به سمت در رفتم و بازش کردم انتظار دو جفت چشم سیاه آرشینو داشتم که با چشمای پر آرایش لیندا مواجه شدم.
انقدر آرایش کرده بود و لباسش باز بود که من به جاش خجالت کشیدم
_سلام عزیزم آرشی گفت بهت بگم امشب من پارتنرش میشم شما بمون خونه زحمت نکش
حرصی شدم و نگاه تندی بهش انداختم با اون کفشای پاشنه بیست سانتی بازم از من کوتاه تر بود موهاشو شرابی کرده بود و انقدر ژل زده بود که به هر جاش دست میزدی میترکید
_اوکی مرسی که اطلاع دادی
بوس لوسی برام فرستاد و راهشو گرفت رفت. اومدم درو ببندم که چشمام قفل جفت چشم عسلی شد. پویان چه خوشتیپ شده! لابد میخواد همراه زنش جایی بره.کت شلوار سیاه با پیراهن سفید و کراوات قرمز چه خوش هیکله! منو که دید چند لحظه نگام کرد و آروم جلو اومد
_سلام جایی تشریف میبرین؟
_بله...یعنی نه راستش قرار بود همراه آقای بزرگمهر به مهمونی کاری برم که نشد
_منم همونجا دعوتم لطفا همراه من بیاین
برم؟نرم؟زنش بدش نیاد؟ ای بابا چی کنم؟
_نه مزاحمتون نمیشم
_مراحمین منم تنهام
_خب...پس بریم
کفشامو پوشیدم و شالی روی سرم انداختم و مانتوم رو هم انداختم روی لباسم
از آسانسور خارج شدیم و به سمت ماشینش رفتیم که زود تر از من رسید و درو باز کرد برام منم خانومانه نشستم خودشم نشست و ماشینو روشن کرد
 
موضوع نویسنده

Mobina_h

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Apr
172
546
مدال‌ها
2
با ژست زیبای مردونه ای رانندگی میکرد . به محض اینکه رسیدیم جلومون ماشین آرشینو دیدم باز هم پویان برام درو باز کرد منم پیاده شدم و باهاش هم قدم شدم که رسیدیم به آرشین و لیندا چشم آرشین که به من افتاد چشماش گرد شد
_سلام آقای بزرگمهر
به خودش اومد و با پویان دست داد
_سلام پویان پارتنر پیدا کردی
_بله شراره خانوم به من لطف کردن و همراهم شدن
میمون خانوم با لحن پر عشوه ای با پویان دست داد و احوال پرسی کرد که پویانم خوب جوابشو داد خیلی سرد . کیف کردم و لبخند محوی رو لبم نشست که با دیدن چشمای به خون نشسته آرشین پر کشید نگاهشو دنبال کردم تا رسیدم به دستای خودم و پویان که قفل هم بودن .بسوز آقا آرشین!
همراه هم به داخل سالن رفتیم . چشمام چهار تا شد! این مهمونی کاریه؟ از پارتی وضعش خراب تره
با پویان به سمت میزی رفتیم و نشستیم که لیندا و آرشینم اومدن کنار ما نشستن به طوری که من و پویان رو به روی اونا بودیم . چراغ ها خاموش شدن و فقط نور افکن ها خودنمایی میکردن . یه سری ها رفتن وسط و شروع کردن به رقصیدن بهشون نگاه کردم . آرشین از میز دور شد یه مدت کوتاهی گذشت که پویانم در گوشم گفت میره سرویس و من فقط سر تکون دادم.
خیلی تشنم بود راه افتادم دنبال آشپزخونه گشتم . از یکی از خدمه پرسیدم که با دست جایی رو نشونم داد منم که داشتم از تشنگی هلاک میشدم پا تند کردم که به یکی برخورد کردم سرمو آوردم بالا که با مرد مسنی رو به رو شدم چهره اش زیاد معلوم نبود
با صدای بلندی داد زدم
_متاسفم
به دلیل بلندی صدا داد زدم که یهو برقا روشن شدن و چهره اش واضح شد.....
بزرگمهر.....خشم وجودمو فرا گرفت نگاهش بهم افتاد انگار چشماش درخشید خودشو بهم نزدیک کرد. کسی توی این راهرو نبود. دستاشو دو طرف بدنم گذاشت راه فرار نداشتم گوشه دیوار خفتم کرده بود
_نشنیدم چی گفتی
ترسیده و پر نفرت نگاهش کردم لبمو با زبون تر کردم که نگاهش به لبام دوخته شد
_گفتم....مت...
_اونجا چه خبره؟
با داد آرشین از من کمه فاصله گرفت که آرشین پا تند کرد به سمت من
 
موضوع نویسنده

Mobina_h

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Apr
172
546
مدال‌ها
2
دستمو گرفت و کشیدم پشت خودش
_بابا داشتی چیکار میکردی؟
بزرگمهر یه نگاه به منی که ترسیده بودم و پشت آرشین پناه گرفته بودم کرد
_خانوم کوچولوی خوشگلیه!
آرشین غرید
_ایشون پارتنر من هستن بابا لطفا برو سراغ یکی دیگه
بزرگمهر شونه بالا انداخت و زمانی که داشت از کنارمون عبور میکرد صداشو خیلی واضح شنیدم
_من اونو میخوام
گمونم آرشینم شنید که دستمو آروم فشرد. از ترس تو خودم جمع شدم.
صدای فریادش تو موزیک آرام پخش شده و ترسو بیشتر تو دلم انداخت
_دختره احمق برای چی از جمع دور شدی؟
_ت..تشنم بود
با صدای فریاد بلند تری که کشید چشمامو بستم
_اخه احمق من تو رو نیاوردم بابام نبینه تو رو این چه کاری بود کردی ؟چرا اومدی ؟هاااااااااان؟
خشک شدم. منو نیاورده بود که باباش منو نبینه؟ اینجا چه خبره خدایا ؟
دستمو آروم از دستش کشیدم و ببخشید ریزی گفتم و دویدم. اشک مثل سیل روی گونه هام روون بود. اگه آرشین نمیرسید اون مرد منفور میخواست چیکار کنه ؟ چه بلایی سرم میومد؟ فکرشم ترسناکه. پویان کو؟ به میزمون که رسیدم لیندا رو ندیدم از پیشخدمت ها سراغشو گرفتم
_خانوم ببخشید شما یه آقای قد بلند چشم عسلی که...
_همون که کنارتون نشسته بود؟
تعجب کردم چقدر هواسش پیش ما بوده!
_بله همون آقا
_رفتن طبقه بالا حالشونم خوب نبود
ترسیده تشکری کردم و راه افتادم طبقه بالا. اینجا چقدر در بود. یکی یکی همه رو باز کردم اوضاع همشون خراب بود! در یکیو که باز کردم لیندا رو دیدم که تو وضع خرابی با پسری بودن حتی متوجه باز شدن در هم نشدن .درو بستم و شوک زده در بعد رو باز کردم و همین طور بعدی و بعدی. آخرین در این راهرو رو با استرس باز کردم که با اتاق تاریکی مواجه شدم خواستم درو ببندم که صدایی شنیدم
 
موضوع نویسنده

Mobina_h

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Apr
172
546
مدال‌ها
2
_شراره
صدا خیلی ضعیف بود شک کردم گوشام درست شنیده باشن درو باز کردم و چشمامو ریز کردم که تو تاریکی اتاق چشمم مردی رو دید دستم کاوشگرانه دنبال پریز برق گشت . دکمه رو زدم. چشمام گشاد شدن اون مرد که توی خودش جمع شده بود با موهای ژولیده پولیده و پیراهنی که دکمه هاش باز بود و کراوات باز شده بدون کت توی اون وضع پویان بود.
از بهت در اومدم و به سمتش رفتم کنارش نشستم
تکون ریزی بهش دادم
_پویان
جوابی نداد ترسیدنم به اوج رسید
_پویان.....پووویااان
آروم سرشو از روی پتی جمع شده اش برداشت و خمار نگاهم کرد
نفس حبس شده ام رو بیرون فرستادم
_پویان چی کردی با خودت؟
با چشمای مظلوم نگاهم کرد نگاهمو دزدیدم و دوختم به شیشیه های کنارش چقدر خورده بود؟
_پویان چرا اینجور کردی؟
باز هم فقط نگاهم کرد یهو توی بغلش فرو رفتم. چشمام گرد شدن . منو بغل کرده بود . به خودم اومدم سعی کردم از بغلش بیرون بیام.
_انقدر تکون نخور بزار آروم بشم
دستامو دورش حلقه کردم . لرزش شونه هاش نشون میداد داره گریه میکنه گپ کردم که صدای بغض دار و دو رگه اش به گوشم خورد
_تازه وارد دانشگاه شده بودم که با دختر بلوند و مهربونی آشنا شدم نمیدونم چی شد دل باختم
مکثی کرد و منو از بغلش بیرون آورد اما هنوز دستاش دور شونه هام بود و با چشمای اشک بار نگاهم میکرد منتظر بود واکنشمو ببینه
دستمو روی شونه اش گذاشتم
_برام بگو پویان نذار غم بمونه رو دلت
سرشو روی شونه ام گذاشت دستمو دورش حلقه کردم مثل پسر بچه ها شده بود
_به خانوادم گفتم مامانم داشت بال در میاورد از خوشی . خلاصه با هم ازدواج کردیم خوشی بیش از حد به زندگیم رو آورده بود. با خبر اینکه داشتم بابا میشدم رو ابرا بود شانس بهم رو آورده بود توی اداره پلیس قبول شدم کار کنم یه ماه از به دنیا اومدن دخترم گذشت و من روز به روز عاشق تر شدم عاشق زنم و بچم. اون موقع درگیر پرونده ای شدم به اسم گروه صلیب سیاه ...
هر روز تهدید میشدم اما اهمیت ندادم تا اینکه یه روز...یه روز اومدم خونه و
صدای هق هق های مردونه اش اتاقو پر کرد زجه هاش به اوج رسیده بودن
_اومدم و زنمو غرق خون دیدم بزرگمهر زنمو کشته بود به تهدید هاش عمل کرده بود. اون...اون...
نتونست ادامه بده هق میزد
شک زده نگاهش کردم. بزرگمهر؟ باعث و بانی بدبختی های من؟ تا چه حد عوضی؟ انقدر توی موهاش دست کشیدم که هر دوتامون خوابمون برد....
 
موضوع نویسنده

Mobina_h

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Apr
172
546
مدال‌ها
2
[آرشین]

لعنتی پس کجا رفت؟ امشب حتما سکته میکنم مطمئنم. بابا گفته بود دنبال دختر جدید میگرده فورا به لیندا گفتم بیاد اونم که آویزون پارتی فورا قبول کرد. همه چی خوب بود تا اینکه اونو جلو در دیدم. مات موندم که چقدر زیبا شده بود. دستاش که قفل دستای پویان بود منو به جنون میکشید. الانم که بابا دیده بودش نکنه یه وقت بلایی سرش بیاد؟
هووووف همیشه از بابا و کاراش متنفر بودم حیف مجبورم. در دونه به دونه اتاق ها رو باز کردم و دنبالش گشتم ولی انگار آب شده رفته تو زمین. به آخرین در راهرو رسیدم و دستگیره رو فشردم و درو آروم باز کردم.
چی میدیدم؟ من نگران اون بودم و اون توی بغل این بی همه چیز خوابیده؟ لعنت بهت!
خشمگین جلو رفتم و با دست تکونش دادم که چشماشو باز کرد و با دیدنم هول کرده بلند شد که پویانم گیج و منگ از خواب بیدار شد
_آرشی...آرشین من...من راستش
نفس عمیق کشیدم و دستمو به معنی سکوت جلوش نگه داشتم
_فقط ساکت شو
اومدم دستشو بگیرم که دست دیگه ای روی دستم نشست. پویان!
با چشم های سرخ دستمو گرفته بود و با صدای بم و دو رگه اش منو از شک بیرون آورد
_حق نداری بهش دست بزنی
دستشو کنار زدم
_وگرنه چی میکنی؟
هر دو آماده دعوا بودیم که دست ظریف شراره روی دستم نشست
_خواهش میکنم آرشین پویان مسته بیا کمکش کنیم
برگشتمو نگاهمو دوختم توی نگاه سیاه و ویرانگرش که با التماس بهم خیره شده بودن
_باشه
همینو گفتم و پویانو که تلو تلو میخورد کشیدم سمت حمام اتاق هنوز با اون لحن کش دارش داشت تحدید میکرد. وانو پر آب سرد کردم و به سمتش رفتم که گوشه حمام خیلی شل و بی تعادل خودشو به دیوار تکیه داده بود دستشو گرفتم و بدون توجه به مخالفت های بیجونش نشوندمش کنار وان و موهاشو گرفتم و سرشو فرو کردم تو آب و بیرون کشیدم. به چهره اش نگاه کردم که به نظر می رسید یکم حالت عادی گرفته
_چیشده آقای بزرگمهر
_مست بودی. میرسونمت خونه
خواست مخالفت کنه که بهش اجازه ندادم و از حمام خارج شدم.
رو به روی شراره آروم و مظلوم که بی حرف تماشاچی بود وایستادم
_شراره برو کنار ماشین من تا پویانو بیارم
سر تکون داد و با ببخشید ریزی از کنارم گذشت. برگشتم سمت پویان که هنوزم نیمه هوشیار بود. از کمد توی اتاق حوله کوچیکی در آوردم و بهش دادم
_موهاتو خشک کن
 
موضوع نویسنده

Mobina_h

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Apr
172
546
مدال‌ها
2
[شراره]

کنار ماشین کز کرده بودم و با پام به سنگ ریزه های حیاط ضربه میزدم. با صدای پا روی سنگا سرمو بالا آوردم و به آرشینی خیره شدم که دست پویان دور گردنش بود و پویان بی تعادل رو با خودش میاورد به سمت ماشین. چقدر این مرد دوست داشتنی بود. زمان زیادی از دیدنش نگذشته بود اما حسی که توی وجودم جوانه زده بود خیلی قوی داشت رشد میکرد و این منو میترسوند از آینده بی انتهام. قبلا هم همین قدر عاشقش بودم؟

(گذشته)
آرشین رو به روم وایساده بود و با چشمای شیطون نگاهم میکرد
_شراره شایان چشم میزاره منو تو و آرتام قایم شیم
دستامو کوبیدم بهم و شیطون به داداشم شایان نگاه کردم
_شایان منو دیر تر پیدا کن
چشمامو مظلوم کردم که داداش همیشه مهربونم بغلم کرد و دم گوشم آروم گفت
_پشت استخر قایم شو
بعد رفت و چشم گذاشت و منم توی دنیای بچگانه خودم پشت استخر قایم شدم. دیدم که آرشین نمیدونه کجا قایم شه دستشو گرفتم و کشیدمش پیش خودم. آخر نفر که شایان اومد منو پیدا کنه با دیدن آرشین لبخند کوچیکی زد
_پیداتون کردم
_نخیرم هر کی اول دستشو بزنه به دیوار اون برنده اس
هر سه تامون میدودیم و شادی هامون وصف شدنی نبودن. کاش بچه میموندیم...


(حال)

درو براشون باز کردم. آرشین پویانو روی صندلی عقب ماشین گذاشت و اومد جلو نشست. منم آروم نشستم کنارش و سرمو پایین انداختم و مشغول بازی با انگشتام شدم.
_شراره فقط بگو که اون توی مستی...چجور بگم؟ یعنی کاری باهات نداشته؟
 
موضوع نویسنده

Mobina_h

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Apr
172
546
مدال‌ها
2
منظورشو فهمیدم. شرمگین سرمو پایین انداختم و آروم لب زدم
_نه
هیچ صدایی توی ماشین نمیومد سرمو آروم بلند کردم. بی شک یکی از زیبا ترین مناظری که تا الان دیدم همین بود. آرشین که دستشو قائم شکل به شیشه تکیه داده بود و انگشت هاشو فرو کرده بود توی موهاش. با اون چهره پریشون شبیه پسر بچه ها شده بود. دستشو سمت پخش برد و روشنش کرد و با نیم نگاهی به من دوباره به رانندگیش ادامه داد:
خیلی سالا گذشت ، خیلی آدما اومدن رفتن

شاید همشو نشه توو این چند بیت گفت

ولی ، خلاصه ی داستانش اینه

سالِ هشتاد ، روی دستام

تووی مدرسه میکِشیدم من ساعت

و پرواز ، کردش زمان

الآن روی هر دو دستم هست خال

سالِ هشتاد و پنج ، کردیم مرزا رو رَد

واسه اولین بار با بابام مک دونالد زدم

پولا کم بود و ما میکردیم تقسیم

ولی برنامه ها داشت واسم تقدیر

سالِ هشتاد و هشت شد

یه عکسایی پخش شد

کلِ دنیامون یهو پُر عزا و اشک شد

بدجوری تنگ شد دلم واسه یِ شهرم

که بدجوری میسوخت توو شعله ی خشم و

بعد ، برگِ تقویم رفت روی نود

فکر ضبط رپ تووی سَرم

از اتاقم بد بوی علف

میومد وایسادم تووی رویِ ننم من

اگه بد بودم خدا منو ببخشه

پشیمون نشدم حتی واسه یه لحظه

سوال اینه اگه یک بار دیگه هم

دنیا بیام بازم همین راهو میرم ؟ نه

اگه بد بودم خدا منو ببخشه

پشیمون نشدم حتی واسه یه لحظه

سوال اینه اگه یک بار دیگه هم

دنیا بیام بازم همین راهو میرم ؟ نه

سال نود و سه ، زدم مسیج به جِی

گفتش چجور بیتی میخوای گفتم یه بیتِ چرت

گفتش پونصد یورو میشه سریع زدم بهش

وقتی نگران بودم پولم نمیرسه

سال نود و چهار ، شدم به غما دچار

روزی خالی میشد روی تنم دوتا خشاب

زدم به در و دیوار ، که نرم تووی مرداب

تا که گلِ نیلوفرم دادش منو نجات

سال نود و پنج من دیدم صحنه رو از دَم

همه قافیه ها اَ توو سَرم یهویی رفتن

میگیره خندم الآن میبینم اَ قبل

تصویرِ اون روزا رو چقده فرق کردم

حالا لَش توویِ پاریس

آلبومو میکنیم ما ضبط رو به راهی

غمگین واسه روزایی که دادیم و

برنامه ریزی واسه روزایِ آتی

اگه بد بودم خدا منو ببخشه

پشیمون نشدم حتی واسه یه لحظه

سوال اینه اگه یک بار دیگه هم

دنیا بیام بازم همین راهو میرم ؟ نه

اگه بد بودم خدا منو ببخشه

پشیمون نشدم حتی واسه یه لحظه

سوال اینه اگه یک بار دیگه هم

دنیا بیام بازم همین راهو میرم ؟ نه

(بی شک من از این مرد خوشم میومد. چیکار کنم؟ انتقامم، احساسم، خانوادم و پویانی که دنبال انتقامه و پلیس از آب در اومده)

پایِ این کار جوونیمو دادم

با اینکه تهش معلوم نی واقعا

این انرژیا حروم میشه یا نه

خوشحالم که پهلو همیم باز هم

پهلو همیم باز هم

آره خوشحالم پهلو همیم باز هم

پهلو همیم باز هم

اگه یه بار دیگه پا بذارم

توو این دنیا باز بد میشم آره یا نه

گاهی ، حسودیم میشه به واژه ها من

چون که رفتنی ام و اونا جاودانن

کسی ندیدم که چیزی گم نکرده

سربازی نبود که پیِ صلح نگرده

دکتری ندیدم که دردامو بفهمه

شبی نبود بگم بره صبح قشنگه

اینا جوونیمو حروم کردن

هر چی درس دادن افتادیم از اونور من

اگه روون تر رپ نمیکنم ببخشین

رَد دادم باز پاشدم از اون دَم دَما

سخت بوده ولی شکره واجبه

هر مشکلی هم دوتا نکته لاشه

پیر دارم میشه رفته رفته

عمراً این سالا دیگه بربگرده

پایِ این کار جوونیمو دادم

با اینکه تهش معلوم نی واقعا

این انرژیا حروم میشه یا نه

خوشحالم که پهلو همیم باز هم

پهلو همیم باز هم

خوشحالم پهلو همیم باز هم

آره پهلو همیم باز هم

خوشحالم پهلو همیم باز هم
(خلسه،سال به سال)

باز بهش زل زدم قلبم نجوا گونه میزد. چیشد که هنوز نرسیده باختم؟ اما من باید برنده باشم. حتی به قیمت خورد کردن قلبم. من باید برنده باشم.باید!
نفرت وجودمو فرا گرفت علاقه ای که داشت رشد میکرد خشک شد.
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین