- Dec
- 1,030
- 3,700
- مدالها
- 4
استاد دست به سی*ن*ه با اخم داشت نگاهم میکرد. با ترس اینکه بخواد تلافی کنه آب دهنم رو پر صدا قورت دادم. با دیدن ترسم یه پوزخند رو لبش جا خوش کرد و یه قدم بهم نزدیکتر شد.
- به به، خانوم محمدی، چیشده که هنوز تشریف نبردید؟
با نزدیک شدنش من یه قدم به عقب برداشتم.
- ام، چیزه، من داشتم وسایلم رو جمع میکردم الان میرم.
و تا خواستم از کنارش رد بشم، بازوم رو با خشم گرفت و تو صورتم غرید.
- کجا با این عجله؟ وایستا ببینم تو باید یه چیزهایی رو بهم توضیح بدی. این بچه بازیها چیه در میاری هان؟ این کارها چیه میکنی؟ مگه من باهات دشمنی دارم؟
- کدوم بچه بازی استاد؟ من که کاری نکردم.
بازم رو محکمتر فشار داد که آخم در اومد.
- کدوم بچه بازی آره؟ کدوم بچه بازی؟ بادکنک گذاشتنت روی صندلیم، شکلات ریختنت روی شلوارم، امروز هم این بلا رو سرم آوردی. کلاً توی این چهار ماه آبروم رو جلوی بچهها بردی میفهمی؟
با شرمندگی سرم رو انداختم پایین. از خجالت سرخ شده بودم. واقعاً حق با اون بود زیاده روی کرده بودم؛ ولی غرورم اجازه نمیداد عذرخواهی کنم؛ و در کمال پررویی گفتم:
- استاد، اونها فقط شوخی بودن ولی اگه جنبه ندارید دیگه تکرار نمیکنم.
اونقدر بازوم رو فشار میداد، که کم مونده بود اشکم دربیاد. از خشم قرمز شده بود. ولی تا خواست چیزی بگه، عطسه کرد و نتونست حرفش رو بزنه. ولی نمیدونم چرا یه دفعه نگران شدم.
- استاد حالتون خوبه؟
- میشه اونقدر استاد استاد نکنی، سر کلاس که نیستیم. این حالمم بهخاطر تو هست؛ چون مجبور شدم بهخاطر خارش بدنم دوش آب سرد بگیرم. فکر کنم سرما خوردم.
- بله آقا امید، ولی گفتم که فقط یه شوخی بود.
- فقط امید بگو، بعدش هم الان برای تنبیهت باید از من پرستاری میکردی. ولی حیف که نمیشه.
- به به، خانوم محمدی، چیشده که هنوز تشریف نبردید؟
با نزدیک شدنش من یه قدم به عقب برداشتم.
- ام، چیزه، من داشتم وسایلم رو جمع میکردم الان میرم.
و تا خواستم از کنارش رد بشم، بازوم رو با خشم گرفت و تو صورتم غرید.
- کجا با این عجله؟ وایستا ببینم تو باید یه چیزهایی رو بهم توضیح بدی. این بچه بازیها چیه در میاری هان؟ این کارها چیه میکنی؟ مگه من باهات دشمنی دارم؟
- کدوم بچه بازی استاد؟ من که کاری نکردم.
بازم رو محکمتر فشار داد که آخم در اومد.
- کدوم بچه بازی آره؟ کدوم بچه بازی؟ بادکنک گذاشتنت روی صندلیم، شکلات ریختنت روی شلوارم، امروز هم این بلا رو سرم آوردی. کلاً توی این چهار ماه آبروم رو جلوی بچهها بردی میفهمی؟
با شرمندگی سرم رو انداختم پایین. از خجالت سرخ شده بودم. واقعاً حق با اون بود زیاده روی کرده بودم؛ ولی غرورم اجازه نمیداد عذرخواهی کنم؛ و در کمال پررویی گفتم:
- استاد، اونها فقط شوخی بودن ولی اگه جنبه ندارید دیگه تکرار نمیکنم.
اونقدر بازوم رو فشار میداد، که کم مونده بود اشکم دربیاد. از خشم قرمز شده بود. ولی تا خواست چیزی بگه، عطسه کرد و نتونست حرفش رو بزنه. ولی نمیدونم چرا یه دفعه نگران شدم.
- استاد حالتون خوبه؟
- میشه اونقدر استاد استاد نکنی، سر کلاس که نیستیم. این حالمم بهخاطر تو هست؛ چون مجبور شدم بهخاطر خارش بدنم دوش آب سرد بگیرم. فکر کنم سرما خوردم.
- بله آقا امید، ولی گفتم که فقط یه شوخی بود.
- فقط امید بگو، بعدش هم الان برای تنبیهت باید از من پرستاری میکردی. ولی حیف که نمیشه.
آخرین ویرایش توسط مدیر: