جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

فایل شده شکوفه ای بعد از زمستان اثر مبینا عباسی

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته ادبیات توسط مبینای شهر قصه ها با نام شکوفه ای بعد از زمستان اثر مبینا عباسی ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,647 بازدید, 40 پاسخ و 20 بار واکنش داشته است
نام دسته ادبیات
نام موضوع شکوفه ای بعد از زمستان اثر مبینا عباسی
نویسنده موضوع مبینای شهر قصه ها
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط DELVAN.
موضوع نویسنده
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Nov
2,476
37,997
مدال‌ها
5
تاریخ: ر1400/12/1
29 روز تا نخستین روز بهار... .
چه زیبا می‌شود وقتی دل تکانی می‌کنیم... به حرف من نخند جانا! چه‌طور ظاهر خانه و ظاهر خود را نو می‌کنیم؟ چه‌طور برای نوروز خانه را آب و جارو می‌کنیم؟ ولی جایی برای آب و جاروی دل باقی نمی‌ماند! نه جانِ‌ دلم این‌گونه نیست... تو اول کمی دل خود را به سمت زیبایی سوق بده، آن‌وقت خواهی دید که چه بر سر ظاهر و رخ تابانت می‌آید! به فکر سرویس چینی و مبل نو نباش جانِ‌ دلم! زندگی یعنی همین بهار من و تو! یعنی همین دلی که برای هم یک تکان اساسی می‌‌دهیم تا کینه‌ها تمیز شوند... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Nov
2,476
37,997
مدال‌ها
5
تاریخ: 1400/12/2
28 روز تا نخستین روز بهار... .
همین‌قدر ساده است، من دوست داشتن را می‌‌گویم! همین‌قدر ساده که مژده‌ دهی غنچه‌ها باز شدند خنده را روی لبِ ما کاشتند!
همین‌قدر زیباست که وفادار باشی... که دل به سرما و باد و طوفان ندهی و بگذری از خزان تا برسی به بهار چون تو قول دادی که می‌رسی! حالا ای تویی که عهد بستی، دل نه به رنگ‌های خزان بده، نه حتی به سفیدی برف زمستان اعتماد کن... و نه گرمای تابستان را به جان بخر؛ تحمل کن وفادار بمان به همان عهدی که با بهار بستی‌ برای نسیم بهاری انتظار بکش و انتظار... ولی دل به این حواشی‌ها نبند!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Nov
2,476
37,997
مدال‌ها
5
تاریخ: 1400/12/3
27 روز تا نخستین روز بهار... .
برنام عشق سوگند که هر دوازده ماه من بهاری است... هیچ چیز نتوانست مرا شکست دهد! من از بهمن‌های زیادی عبور کردم حالا از سرمایی که پایانش بهار و گل و سبزه است شکست بخورم؟ نه عزیز‌ِ دلِ من! به این آسانی‌ها هم نیست... من یک عمر اسیر زمستان بودم، بهار را که یافتم بر نام عشق سوگند یاد کردم که دیگر دل به خزان ندهم حتی از روی اجبار! عهد بستم تا نفسی در این سی*ن*ه پدیدار می‌شود به دنبال بهار زندگی خود باشم و فارغ از غم خزان!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Nov
2,476
37,997
مدال‌ها
5
تاریخ: 1400/12/4
26 روز تا نخستین روز بهار... .
گل می‌کارم در گل‌دان خالی، کمی زینت می‌بخشم به قلب خسته‌ام؛ زینتی از جنس گذشت و رهایی! رهایی از بندی به نام دیوانگی... هرچند عاقل شدن به من نمی‌آید ولی بهتر از جنونی است که نوروز هر سال در هوای تو به سرم بزند.
سیب‌ها را درون ظرف لعابی می‌گذارم! کمی گل سنبل دور اتاق می‌چینم تا که شاید کمی عطر تورا از یاد ببرم، شاید کمی دل به بهار بدهم... .
پا برهنه قدم برمی‌دارم بر روی چمن‌های خیس و تازه... بی‌خیال نگاه‌های تحقیرآمیز این جماعت می‌شوم. رویِ چمن‌های نم بارون زده می‌رقصم، مگر چه می‌شود؟ چه‌قدر فرصت زندگی برای ما باقی است؟
برای تو هم گلی سرخ می‌آورم. زندگی کوتاه‌تر از آنی است که در قهر و دشمنی به سر ببریم! فراموش نمی‌شود آن دلی که شکستی ولی مدارا می‌کنم امسال هم به غم دوری... تو بخند بازهم به‌حال من!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Nov
2,476
37,997
مدال‌ها
5
تاریخ: 1400/12/5
25 روز تا نخستین روز بهار... .
خیلی تو را دوست داشتم. وقتی دستی بر سر و روی لباس‌هایم کشیدم عطر تو را حس کردم... خیلی به تو باور داشتم! هر بهاری که رسید، تو بودی آرزوی لحظه‌ی تحویل سال من! خیلی از تو خاطره داشتم، حتی لحظه‌ای نفهمیدی بهارِ من در دستان تو بود... در دستان تو!
رفتی، درست شبی که قرار بود از روی آتش بپریم تو رفتی! همان شب شومی که باید غم و درد را از سی*ن*ه بیرون می‌انداختیم، همان شبی که باید از درد رها می‌شدم آتش را به جان من انداختی و بهارم شد خزان!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Nov
2,476
37,997
مدال‌ها
5
تاریخ: 1400/12/6
24 روز تا نخستین روز بهار... .
بهانه برای خودم درست می‌کنم که تو را از یادم نبرم! وگرنه تو خیلی وقت است که از یاد و خاطرِ قلب و روحم خارج شدی، شاید این بهار که از راه برسد لباس درد و عذاب را از تن خسته‌ی من جدا کند... شاید آن روز کمی بتوانم دل ببندم به رقص باد در لابه‌لای درختان سبز و تازه!
شاید کمی قلب من هم جلا پیدا کند آن روز!
هر چند که بهار امسال هم ریه‌های مردمان بی‌گناه آلوده، خسته و ناخوش است.
بازهم امید و امید و امید در دلم جاری است... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Nov
2,476
37,997
مدال‌ها
5
تاریخ: 1400/12/7
23 روز تا نخستین روز بهار... .
توی این هوای زیبا بگو تو چرا آمدی درست تو اوج آرامش من؟ هرسال باید این‌گونه به استقبال بهار بروم من؟
تو را به چه چیزی یا چه کسی قسم بدهم که بروی از یاد من ای یار!
داشتم سبزه‌ی عید را می‌کاشتم که تو را به یاد آوردم... .
داشتم کمی شیرینی نوروز در دهان می‌گذاشتم ولی یادم آمد هیچ شیرینی نمی‌تواند تلخی قلبم را از یادم ببرد... .
چه کنم؟ تقدیر چیست؟ راه کجا، مقصود چیست؟ از کدام راه بروم که تو بشوی محو در دنیای من... ای بهار زیبای من دستانم را بگیر تا به یاد بیاورم هنوز هم زنده هستم... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Nov
2,476
37,997
مدال‌ها
5
تاریخ: 1400/12/8
22 روز تا نخستین روز بهار.... .
قرار بر این بود که روز خوبی باشد امروز.
نه این‌که نیست! هست ولی انگار یک چیز کم است... .
داشتم باران را از پنجره تماشا می‌کردم، یاد تو افتادم... یاد آن بهاری که هرگز نرسید.
یاد آن همه حرف و قول و قراری که، قرار بود چنین بهاری عملی شود را به یاد آوردم؛ دیگر حتی از سنگ هم باشی روزی با این همه نامردی خواهی شکست. چه بخواهی و چه نخواهی... امروز هم شروعی دوباره است، می‌روم به استقبال بهار و قید تو را این بار می‌زنم و فقط لبخندی کم‌رنگ به خاطره‌ها می‌‍‌زنم... بهار امسالم دیگر خزان نمی‌شود... من به شکوفه‌ها قول داده‌ام دست بگذارم در دستان نسیم! همان نسیمی که همراه با بهار می‌آید... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Nov
2,476
37,997
مدال‌ها
5
تاریخ: 1400/12/9
21 روز تا نخستین روز بهار... .
صدای خنده‌ها باید گوش فلک را هم کَر کند، ولی صدای توپ و تفنگ گوش انسان‌های بی‌گناه را کَر کرده است! چه چیز را من به فال نیک بگیرم جانا؟ این جنگ را یا این ویروس بختک را؟ فقط تنها دلخوشی ما این سال جدید است و کمی از بار سنگین را از دوش برداشتن... این نبود رسم زمانه! این نبود رسم جوان‌مردی! وقتی جوانه‌ها روی درخت خودنمایی می‌کنند تو به فکر جنگ و کشتن و ریختن خون بی‌گناهان هستی؟ عجیب است، این انسان موجود عجیبی است که تا کنون مانند آن یافت نشده است... چه می‌کنیم با یک‌دیگر؟ کمی از بهار یاد بگیریم زندگی کردن را... صدای حاجی فیروز را هم نمی‌شنویم، دنیا رو نابود می‌کنیم با دستان خودمان! ای آدم‌های ظالم... روزی بهار آزادی از راه می‌رسد!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Nov
2,476
37,997
مدال‌ها
5
تاریخ: ۱۴۰۰/۱۲/۱۰
۲0 روز تا نخستین روز بهار... .
گاهی به افکار این مردم فکر می‌کنم که همه چیز را بی‌دلیل ویرانه می‌کنند!
گاهی دلم می‌خواد یادآور این جماعت شوم که خزان پایدار نیست! بهارم می‌رود...!
دلم می‌خواهد برای تک‌تک مردم کمی آرامش را هدیه دهم ولی توانش را ندارم... حقیرتر از آنی هستم که دل یک عالم را شاد کنم!
کاش نوروز که می‌رسد، دلِ من، دل تو بی‌بهانه شاد شود! می‌ترسم از آن غروبی که دیگر طلوع نکند... تو بیا جانان من، یادم بده عاشق شوم بدون ترس از فارغ شدن!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بالا پایین