- Nov
- 2,476
- 37,997
- مدالها
- 5
تاریخ: 1400/12/21
نه روز تا نخستین روز بهار... .
آه! چه لذتی است... وقتی بدون سردی نگاهت، این بهار آغاز میشود!
آه! عجب شاد میشوم وقتی دیگر بدون رنج و عذاب لباس نو به تن میکنم. دیگر ترسی ندارم که به لباسهایم طعنه بزنی و ایراد بگیری که مبادا چشم نامحرم بیوفتد روی من! که مبادا نسیم بهاری لمس کند گیسوانم را... .
باید فریاد شادی سر بدهم از اینکه دیگر بهانههای تو بر سر من آوار نمیشوند ولی چرا این بهار من بیشکوفه شده؟ بگو درد من کجاست! پیش تو درمان من جا مانده است... یا برای دل خستهام کاری کن یا از این دل تا همیشه بیرون برو و بگذار امسال من از شادیهای پس از تو پر بشود نه غمهای تو... .
نه روز تا نخستین روز بهار... .
آه! چه لذتی است... وقتی بدون سردی نگاهت، این بهار آغاز میشود!
آه! عجب شاد میشوم وقتی دیگر بدون رنج و عذاب لباس نو به تن میکنم. دیگر ترسی ندارم که به لباسهایم طعنه بزنی و ایراد بگیری که مبادا چشم نامحرم بیوفتد روی من! که مبادا نسیم بهاری لمس کند گیسوانم را... .
باید فریاد شادی سر بدهم از اینکه دیگر بهانههای تو بر سر من آوار نمیشوند ولی چرا این بهار من بیشکوفه شده؟ بگو درد من کجاست! پیش تو درمان من جا مانده است... یا برای دل خستهام کاری کن یا از این دل تا همیشه بیرون برو و بگذار امسال من از شادیهای پس از تو پر بشود نه غمهای تو... .
آخرین ویرایش توسط مدیر: