مجموعه اشعار شیخ محمود شبستری

[ᴺᴵᴸᴼᶠᴬᴿ]

بخاری مرتفع گردد ز دریا
به امر حق فرو بارد به صحرا

شعاع آفتاب از چرخ چارم
بر او افتد شود ترکیب با هم

 

[ᴺᴵᴸᴼᶠᴬᴿ]

کند گرمی دگر ره عزم بالا
در آویزد بدو آن آب دریا

چو با ایشان شود خاک و هوا ضم
برون آید نبات سبز و خرم

 

[ᴺᴵᴸᴼᶠᴬᴿ]

غذای جانور گردد ز تبدیل
خورد انسان و یابد باز تحلیل

شود یک نطفه و گردد در اطوار
وز او انسان شود پیدا دگر بار

 

[ᴺᴵᴸᴼᶠᴬᴿ]

چو نور نفس گویا بر تن آید
یکی جسم لطیف و روشن آید

شود طفل و جوان و کهل و کمپیر
بیابد علم و رای و فهم و تدبیر

 

[ᴺᴵᴸᴼᶠᴬᴿ]

رسد آنگه اجل از حضرت پاک
رود پاکی به پاکی خاک با خاک

هم اجزای عالم چون نباتند
که یک قطره ز دریای حیاتند

 

[ᴺᴵᴸᴼᶠᴬᴿ]

زمان چو بگذرد بر وی شود باز
همه انجام ایشان همچو آغاز

رود هر یک از ایشان سوی مرکز
که نگذارد طبیعت خوی مرکز

 

[ᴺᴵᴸᴼᶠᴬᴿ]

چو دریایی است وحدت لیک پر خون
کز او خیزد هزاران موج مجنون

نگر تا قطرهٔ باران ز دریا
چگونه یافت چندین شکل و اسما

 

[ᴺᴵᴸᴼᶠᴬᴿ]

بخار و ابر و باران و نم و گل
نبات و جانور انسان کامل

همه یک قطره بود آخر در اول
کز او شد این همه اشیا ممثل

 

[ᴺᴵᴸᴼᶠᴬᴿ]

جهان از عقل و نفس و چرخ و اجرام
چو آن یک قطره دان ز آغاز و انجام

اجل چون در رسد در چرخ و انجم
شود هستی همه در نیستی گم

 

[ᴺᴵᴸᴼᶠᴬᴿ]

چو موجی بر زند گردد جهان طمس
یقین گردد «کان لم تغن بالامس»

خیال از پیش برخیزد به یک بار
نماند غیر حق در دار دیار