مقدمه: نفسنفس میزد. پاهای برهنهاش زخمی و خونآلود شده بود. باید تحمل میکرد. فقط کمی، فقط کمی تا آزادی فاصله داشت. عرق از سر و رویش میچکید. نفس بریده به قرص کامل ماه نگاه کرد.
«پس چرا طلوع نمیکرد؟»
سرش به عقب چرخید. ناگهان پایش به شاخهای گیر کرد و به زمین خورد. هقهقش در گلو شکست، قطرات داغ اشک روی صورت خاک گرفتهاش روان شد. جنینوار در خود جمع شد، سرش را بین دست و پاهایش پنهان کرد. از گوشه چشم میدید در سیاهی شب مانند سایهای منحوس نزدیک و نزدیکتر میشود... .
***
با دقت بیشتری به نقشه نگاه کردم.
- آرمان، این جاده توی نقشه نیست.
نقشه رو از دستم کشید و در حالی که روی داشبرد میانداخت گفت:
-نقشه رو بیخیال شو. همین پیچ جاده خاکی رو که رد کنی آخرش به جاده میرسه.
ناخواسته اخم کردم و لب برچیدم.
- کاش به مادربزرگت قول نمیدادی، برای سفر عید امسال یه عالمه برنامه ریخته بودم همهش بهم خورد.
آرمان چرخید سمتم و با دیدن لبهای برچیدهم بلند خندید. سروش یک دفعه از جا پرید و خوابآلود گفت:
- چه خبرتون شده؟ خیر سرم گفتم یه چرت بزنم اگه شما دوتا گذاشتین.
آرمان چرخید به عقب و گفت:
- بلند شو دیگه خرس تنبل، داریم میرسیم. ادامه خوابت رو بذار برای بعد.
رو به من کرد و گفت:
- نمیشد که فدات بشم. پارسالم که حالت بد شد و نشد بریم به دیدنش بنده خدا کلی اسرار کرد عید امسال حتماً بریم پیشش دلم نیومد روش رو زمین بندازم.
- باشه این دفعه رو عیبی نداره. ولی برنامه سفر سال بعد با منه ها! یادت نره.
لپم رو کشید و گفت:
- شما جون بخواه خانم.
موذیانه ادامه داد:
- کیه که بده.
حرصی دستش رو پس زدم و سروش پس گردنی محکمی حوالهش کرد.
سروش: دستت رو بکش مرتیکه. دوباره بخوای خواهرم و اذیت کنی با من طرفی.
آرمان گردنش رو مالید. یک دفعه چرخید عقب و یقهی سروش رو گرفت.
بهت زده صداشون کردم.
- آرمان! سروش! چی کار میکنین؟
آرمان بیشتر یقهی سروش رو کشید و گفت:
- خواهرت نامزد منه میفهمی؟ نامزد من.
سروش یقش رو از دست آرمان بیرون کشید.
سروش: قبل این که نامزد تو بشه خواهر من بوده. پس الکی برای من شاخ و شونه نکش.
یه دستم به فرمون بود و با دست دیگهم بازوی آرمان رو میکشیدم.
- پسرها، بسه دیگه تمومش کنین.
آرمان به شدت دستش رو کشید. حرکتش ناگهانی بود، چون محکم گرفته بودمش کشیده شدم و فرمون ماشین از دستم رها شد. ماشین بدون هیچ کنترلی از مسیر منحرف شد و با تکون بدی در سراشیبی اُفتاد. جیغ زدم. آرمان از سروش خشک شده جدا شد و فرمون ماشین رو گرفت. ولی دیگه دیر شده بود و ماشین محکم به درخت برخورد کرد.