- Oct
- 4,125
- 18,180
- مدالها
- 3
پارت چهل و نه
نگران نورا شدم کلیدهام رو تو مطب جا گذاشتم حالا باز با نورا رفتم مطب، بیا نورا رو بردار و ببر مطب... رفتم کلید اوردم.... کجایی؟ خونه که نیستی... دم در هم نبودی... حالا دروغ هم تحویل من میدی؟
- آرتا... .
جدی و با لحن مغروانهای گفت:
- هیچی نگو هرجا هستی برمیگردی خونه... من مریض دارم اینجا دارم با نورا بازی میکنم... سریع برگرد خونه نمیتونم مریضم رو ول کنم و با نورا بازی کنم.
- آرتا خرید دارم.
- میتونستی از اول بگی خرید داری نه اینکه اینهمه دروغ تحویلم بدی... .
- آرتا چیزیه که شده لج نباش باهام... .
- طنین همین الان برمیگردی خونه... بیکاربیکار داری ول میچرخی تو خیابون من هم کار دارم بیرون اومدم دارم با نورا بازی میکنم... .
- آرتا لطفاً.
- قسم به خدا برنگردی خونه نورا رو برمیدارم میبرم خونه خودشون... .
- آرتا.
بوق آزاد تو گوشم پیچید... یه مجلسی مدل ماهی قرمز اومد زیر دستم و برداشتم... به سمت تیلان رفتم و گفتم:
- تیلان من برم خونه... .
با تعجب بهم خیره شد و گفت:
- الان؟
به ساعت نگاه کرد و گفت:
- هنوز نیم ساعت نیست اومدیم... .
- آرتا میگه مهمون داریم من میرم... .
- میرسونمت.
- نه ممنون... خودم برمیگردم.
هزینه لباس رو پرداخت کردم و سریع از مزون اومدم بیرون... به سمت تاکسیها رفتم... از شانس گند من نه روزهای بارون تاکسی گیرم میاد و نه روزهایی که عجله دارم... .
به سمت خیابون نزدیک شدم... خیلی نزدیک شدم... تا بتونم تاکسی گیر بیارم... بالاخره یه تاکسی به زور گیر اوردم و سریع سوار شدم و به ما خونه رفتم... طبق معمول و عادتم از پله رفتم... به قول بزرگان:
- پیشگیری بهتر از درمان است.
صدا تقتق نیم بوتهای پنج سانتیم تو سالن صدا بلندی ایجاد کرده بودن... سعی میکردم که زیاد الودگی صدا درست نکنم... به سمت در رفتم... با عجله توی کیفم دنبال کلید گشتم... اینقدر عجله داشتم نمیتونستم پیدا کنم... از توی کیفم وسایل رو در اوردم... روی زمین نشستم و وسایل رو دونهدونه از تو کیف در اوردم و روی زمین گذاشتم... اینکه با عجله کلید رو پیدا نمیکردم نبود... کلید رو اصلاً نیاورده بودم... بلند شدم و زنگ رو زدم تا در رو باز میکرد من هم وسایل رو جمع کردم... وسایل رو کامل جمع کردم پشت در وایستادم تا در رو باز کنه.... باز نکرد... دوباره زدم و منتظر شدم تا در رو باز کنه... یک دقیقه گذشت باز نکرد پنج دقیقه، ده دقیقه... دستم رو گذاشتم روی زنگ و قصد برداشتن نداشتم... .
نگران نورا شدم کلیدهام رو تو مطب جا گذاشتم حالا باز با نورا رفتم مطب، بیا نورا رو بردار و ببر مطب... رفتم کلید اوردم.... کجایی؟ خونه که نیستی... دم در هم نبودی... حالا دروغ هم تحویل من میدی؟
- آرتا... .
جدی و با لحن مغروانهای گفت:
- هیچی نگو هرجا هستی برمیگردی خونه... من مریض دارم اینجا دارم با نورا بازی میکنم... سریع برگرد خونه نمیتونم مریضم رو ول کنم و با نورا بازی کنم.
- آرتا خرید دارم.
- میتونستی از اول بگی خرید داری نه اینکه اینهمه دروغ تحویلم بدی... .
- آرتا چیزیه که شده لج نباش باهام... .
- طنین همین الان برمیگردی خونه... بیکاربیکار داری ول میچرخی تو خیابون من هم کار دارم بیرون اومدم دارم با نورا بازی میکنم... .
- آرتا لطفاً.
- قسم به خدا برنگردی خونه نورا رو برمیدارم میبرم خونه خودشون... .
- آرتا.
بوق آزاد تو گوشم پیچید... یه مجلسی مدل ماهی قرمز اومد زیر دستم و برداشتم... به سمت تیلان رفتم و گفتم:
- تیلان من برم خونه... .
با تعجب بهم خیره شد و گفت:
- الان؟
به ساعت نگاه کرد و گفت:
- هنوز نیم ساعت نیست اومدیم... .
- آرتا میگه مهمون داریم من میرم... .
- میرسونمت.
- نه ممنون... خودم برمیگردم.
هزینه لباس رو پرداخت کردم و سریع از مزون اومدم بیرون... به سمت تاکسیها رفتم... از شانس گند من نه روزهای بارون تاکسی گیرم میاد و نه روزهایی که عجله دارم... .
به سمت خیابون نزدیک شدم... خیلی نزدیک شدم... تا بتونم تاکسی گیر بیارم... بالاخره یه تاکسی به زور گیر اوردم و سریع سوار شدم و به ما خونه رفتم... طبق معمول و عادتم از پله رفتم... به قول بزرگان:
- پیشگیری بهتر از درمان است.
صدا تقتق نیم بوتهای پنج سانتیم تو سالن صدا بلندی ایجاد کرده بودن... سعی میکردم که زیاد الودگی صدا درست نکنم... به سمت در رفتم... با عجله توی کیفم دنبال کلید گشتم... اینقدر عجله داشتم نمیتونستم پیدا کنم... از توی کیفم وسایل رو در اوردم... روی زمین نشستم و وسایل رو دونهدونه از تو کیف در اوردم و روی زمین گذاشتم... اینکه با عجله کلید رو پیدا نمیکردم نبود... کلید رو اصلاً نیاورده بودم... بلند شدم و زنگ رو زدم تا در رو باز میکرد من هم وسایل رو جمع کردم... وسایل رو کامل جمع کردم پشت در وایستادم تا در رو باز کنه.... باز نکرد... دوباره زدم و منتظر شدم تا در رو باز کنه... یک دقیقه گذشت باز نکرد پنج دقیقه، ده دقیقه... دستم رو گذاشتم روی زنگ و قصد برداشتن نداشتم... .
آخرین ویرایش: