جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

درحال ترجمه {عشق برای یک شورشی ناشنوا:اسکیزوفرنی در جزیره بوون} اثر «مترجم :Morvarid_story»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته کتاب‌های در حال ترجمه توسط _Morvarid_story با نام {عشق برای یک شورشی ناشنوا:اسکیزوفرنی در جزیره بوون} اثر «مترجم :Morvarid_story» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 973 بازدید, 18 پاسخ و 10 بار واکنش داشته است
نام دسته کتاب‌های در حال ترجمه
نام موضوع {عشق برای یک شورشی ناشنوا:اسکیزوفرنی در جزیره بوون} اثر «مترجم :Morvarid_story»
نویسنده موضوع _Morvarid_story
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط -pariya-
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

_Morvarid_story

سطح
2
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Oct
892
2,615
مدال‌ها
5
من به نمودار اشاره کردم:
- 140 دسی‌بل در یکی از گوش‌هات یعنی که عبور یک هواپیما رو می‌شنوی مثل من که صدای افتادن سوزن به زمین رو می‌شنوم.
پرل یک باتری در سمعک گذاشت، آن را در گوش راست من قرار داد و سمعک را روشن کرد. بازخورد آن بسیار شدید و دردناک و چیزی شبیه به جیغی بلند بود؛ من آن را از گوش خود خارج کردم و گفتم:
- نفسم مثل یه دستگاه مکنده صدا میده!
- هاه! این مشکل خودته؛ غذای مورد علاقه‌م، استخون‌های گردن با سس شیره‌ی افرا آماده‌ست.
ما به نوبت شروع به خوردن غذا و نوشتن کردیم.
- تو نیاز به یه رمزگشایی داری تا بتونی زیرنویس رو ببینی. وقتی بچه بودم نمی‌تونستم تلویزیون رو بفهمم.
- چرا بعضی برنامه‌های تلویزیونی یه پنجره‌ی کوچیک با یه نفری که اشاره‌‌ی زبان می‌کنه دارن؟
- بچه‌های ناشنوا می‌تونن فیلمو اینطوری درک کنن. ناشنواها از این پنجره‌های اشاره‌ی زبان خوششون نمیاد و ترجیح میدن به زیرنویس اعتماد کنن. و همین که انگلیسی رو می‌خونی و یاد می‌گیری. باید منتظر بمونیم تا فیلم‌ها به ویدئو منتقل بشن تا بتونیم زیرنویس رو ببینیم.
- وقتی کوچیک بودی، خانواده‌ت برای تلویزیون و تلفن کمکت می‌کردن؟
- تا قبل از زمانی که خواهرام بزرگتر بشن، بعدش خیلی خودخواه و سرگرم کاراشون شدن. خانواده‌م توی دوران جوونیِ من از زبون اشاره استفاده نمی‌کردن، بنابراین امروز هم هیچ علامتی از زبون اشاره توی خانواده‌م وجود نداره، فقط یک تعداد علامت‌های خونگی داریم. متخصص ها به خانواده‌م گفته بودن که هیچ علامتی رو یاد نگیرن، واسه همین من مجبور شدم تا لب‌خون بشم؛ خانواده فقط با من حرف می‌زنن.
- چقدر از حرفا رو متوجه می‌شدی؟
- فقط چند کلمه؛ مادرم همیشه می‌گه که من اونو فریب می‌دم و الکی میگم که متوجه نمی‌شم. خانواده‌های افراد ناشنوای امروزی که از علامت زبانی استفاده می‌کنن خوشحال هستن. چون یه روش جدید واسه ارتباط کلی با یه آدم ناشنواست، بچه‌های من علامت زبانی رو حتما یاد می‌گیرن.
- خانواده‌ت می‌تونن الان یاد بگیرن.
- خواهرا و برادرم اخیراً چندتا علامت یاد گرفتن، اما مادرم همیشه از یاد گرفتنش ابا داشته. من چیزی یاد نگرفتم تا وقتی‌که به مدرسه رفتم. اون‌جا یاد گرفتم که به زبون اشاره حرف بزنم.
 
موضوع نویسنده

_Morvarid_story

سطح
2
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Oct
892
2,615
مدال‌ها
5
- خانواده‌ت مشکل‌دار هستن، نه تو.
- درسته! من می‌خواستم مادرمو به خاطر این‌که زبون اشاره رو یاد نگرفت اذیت کنم؛ اما فکر می‌کنم اون الان دیگه من‌رو بخشیده.
وقتی که کتری پشت سرم شروع به جوشیدن کرد، پرل حرکتی انجام داد تا من را مطلع کند تا آن را خاموش کنم؛ من خندیدم. او خجالت زده به نظر می‌رسید و من متوجه شدم که وقتی خندیدم بی‌ادبی کرده‌ام.
- من فراموش کردم که تو صدای جوشیدن آب‌رو می‌شنوی. ناشنواها با نگاه کردن این‌جوری به هم خبر میدن که آب در حال جوشیدن هست.
پرل یک توده از آلبوم‌های عکس را روی میز گذاشت و من را به یک دوره جدید از زندگی او برد.
عکس‌های او مرتب و برچسب‌خورده بودند. او در عکس‌هایش به ویژه در دانشگاه خوشحال به نظر می‌رسید. او به عکس‌ها اشاره می‌کرد و راجع به هرکدام توضیحاتی می‌داد.
- دانشجوی دانشگاه آمریکا که توی اون‌جا یاد گرفتم چه‌جوری تکنسین آزمایشگاه پزشکی بشم.
از عکس‌هایش معلوم بود که حضور در دانشگاه در محیطی پر از زبان اشاره، زمان خوشی برای پرل بوده است. او تعداد کمتری عکس پس از دانشگاه داشت.
من از این‌که مادرش او را برای تحصیل به خارج از کشور فرستاده بود تحت تأثیر قرار گرفتم .
او به شوهر سابق خود اشاره کرد و چینی به بینی انداخت. یعد از آن او به بینی خود اشاره کرد، سپس به بینی یکسان پدرش:
- وقتایی‌که دوستام به عکسای ما نگاه می‌کنن، میگن که چهره‌‌ی ما با هم فرقی نمی‌کنه. من و پدرم تقریباً یک‌سان بودیم؛ مرد باهوشی که توی شرکت نفت بود، توی یه تصادف با ماشین کشته شد. اگر پدرم الآن زنده بود، ما همه مولتی میلیونر بودیم.
بعد از آن به عکسی اشاره کرد:
- این مادرمه؛ توی آشپزخونه‌ی شرکت کار می‌کنه. مهربونه اما با من صمیمی نیست. خواهرم دبی ۲۹ سالشه؛ شوهرش معلمه. نزدیک‌ترین شخص به من خواهرم کارول، هنرمنده و ۲۸ ساله هست. برادرم کوین ۲۲ سالشه، اون معاون مدیریت برای سیمان زیرزمین و آتش‌نشانیه؛ می‌تونی عکساشو توی صفحات زرد ببینی‌. اون خوش‌تیپ و جذابه؛ اگه ازش درخواست کنم، هر کسی رو که مزاحمم شده، گوشمالی میده. من برام سخته که بگم کوین. حرف ک روی لب‌ها غیرقابل تشخیصه.
- سعی کن اسم منو بگی.
 
موضوع نویسنده

_Morvarid_story

سطح
2
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Oct
892
2,615
مدال‌ها
5
- دریک.
او به آرامی و به طور ناشناخته‌ای مثل اِه-ای گفت.
- من یه کم می‌تونم حرفاتو بفهمم. چه‌جوری می‌تونم کلمه‌ی کینگ رو ادا کنم؟
- با انگشت‌چینی یا علامت، اسم اختراع می‌کنیم. اکثر مردم از حرف اول اسم استفاده می‌کنن و درباره‌ی شخصیت، ظاهر و بقیه‌ی چیزا یه توصیفی به کار می‌برن، کینگ این‌جوریه:
او دست راست خود را بر روی شانه چپش قرار داد، یک کاف انگشت‌نویسی شده شکل داد و آن را به سمت زانوی راست خود مثل یک شال شاهانه خم کرد.
- مثل این برای دریک؟
من همان علامت را با حرف دال ساختم.
پرل خندید:
- من کار تورو تأیید می‌کنم. فقط اونایی که ناشنوا هستن می‌تونن به یک شخص شنوا اسم با حرکات دست بدن و تو نباید اونو تغییر بدی.
***
بعد از یک ساعت تبادل حرکات و یادداشت‌ها، پرل آخرین آلبوم خود را بست.
او یک دراور، را باز کرد و گواهی‌نامه‌های حسابداری، مدیریت دفتر و سمینارهای ملکی را خارج کرد. من تحت تأثیر پیشرفت مداوم او در خودباوری بودم.
پرل به من نشان داد که چگونه دراورهای خود را با پرونده‌های آویخته سازماندهی کرده بود، هرکدام با برچسب‌های مشخص شده، اما پرونده‌هایش تقریباً خالی بود.
- من الآن اهداف خودمو بهت نشون میدم.
پرل یک دفترچه اجرایی گران قیمت پوشیده از چرم را به من نشان داد، که تقریبا خالی بود.
- تو هیچ، وقت و قرار ملاقاتی نداری؟
- هنوز نه.
او یک بخش از برنامه‌اش را با عنوان «کارهایی که باید قبل از اینکه بمیرم انجام دهم » باز کرد.
برنامه پنج‌ساله‌اش شامل دوازده هدف بود، از جمله پیدا کردن آقای مناسب، داشتن فرزندان قبل از ۳۵ساله شدن، یادگیری غواصی و یادگیری کامپیوتر.
من به کلمه اسکوبا اشاره کردم.
پرل من را به سمت کمد لباس‌هایش هدایت کرد و آن را با قدرت باز کرد. من از دیدن یک لباس غواصی کاملا نو، کپسول هوا و حدود هزار دلار تجهیزات غواصی که آنجا آویزان بود شگفت‌زده شدم.
 
موضوع نویسنده

_Morvarid_story

سطح
2
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Oct
892
2,615
مدال‌ها
5
او به اتاق نشیمن بازگشت و در انتهای کاناپه نشست.
- تجهیزاتت به نظر نو هستن. چه‌جوری یاد گرفتی غواصی کنی؟ مربی تو با زبون اشاره صحبت می‌کنه؟
- من هنوز درسی نگرفته‌م. من قراره از جف که زبون اشاره رو بلد هست غواصی رو یاد بگیرم. جف دوست شنوای منه که همین نزدیکی زندگی می‌کنه. اون صرع داره؛ ماریجوانای خودشو اینجا گذاشته چون من نمی‌خوام اون زیاد دود کنه.
- غواصی زیر آب با صرع خطرناک نیست؟
- تا حالا شنیده نشده که خطری داره.
- جف دوست پسرته؟
- یه مدت کم دوستم بود؛ جودی از تو خوشش میاد؛ اون دختر مهربون‌تری از بقیه‌ی ناشنواها و نیمه ناشنواهاست. من به توانایی اون برای صحبت کردن با شنواها حسادت می‌کنم؛ اما انگلیسی اون از منم بدتره. تو از جودی خوشت میاد؟
- آره، ولی نه به اندازه‌ی هوشمندی که تو داری. به من درباره تصادف بگو. وقتی پدرت فوت کرد چند ساله بودی؟
- ۱۴ ساله بودم؛ بابا با تمام خانواده‌ش به جز من کشته شد چون من مدرسه بودم. مادرم داشت ماشین رو می‌روند‌ بابا داشت با یه ماشین دیگه و تمام خانواده‌ش به جز من رانندگی می‌کرد. ماشینِ بابا از ماشین مادرم جلو می‌زنه بعد ماشینا برخورد کردن و از جاده خارج شدن. (پرل صحنه‌ی تصادف رو با دست بازی کرد.) همه از ماشین پرتاب شدن بیرون اما فقط پدر من مُرد، اون فقط ۳۵ سال سن داشت. من تنها عضو خانواده بودم که به مراسم خاکسپاری رفت چون بقیه‌ی اعضای خانواده توی بیمارستان بودن.
- وای خدا! علّت تصادف چی بود؟ چرا اتفاق افتاد؟
- دقیقاً! چرا؟ روزنامه و پلیس از مادرم سوال پرسیدن که چرا؟ پلیس با پدربزرگا و همسایه‌ها تماس گرفت و از مادرم تحقیق کرد، اونا می‌گن حادثه بوده؛ ولی من فکر می‌کنم که حادثه نبوده.
- تو باورت اینه که مادرت می‌خواسته پدرت رو بکشه، بنابراین یه حادثه درست کرده که تقریباً تمام خانواده‌ش رو به کشتن بده؟
- من برای پیدا کردن حقیقت تلاش می‌کنم؛ من پدرمو با این که نخواست زبون اشاره یاد بگیره دوست داشتم. اون بهم اجازه داد که با ماشین رانندگی کنم؛ من روی زانوی اون نشسته‌م و فرمون ماشین رو گردوندم؛ غم و غصه‌هام خیلی زیادن؛ سال‌ها طول می‌کشه تا دوباره به مادرم اعتماد کنم.
 
موضوع نویسنده

_Morvarid_story

سطح
2
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Oct
892
2,615
مدال‌ها
5
او شروع به گریه کرد و نوشیدنی خود را سر کشید.
- وقتی که ۱۷ ساله بودم برای اولین بار به من تعرض شد. از مدرسه به خونه برگشته بودم. خواهرام منو به جشن مدرسه دعوت کردن، مادرم مخالفت کرد اما من اصرار کردم.
مادرم گفت اگر خواهرم مراقبم باشه موافقت می‌کنه که منم همراهش برم. من و خواهرم که فرصت خوبی داشتیم، فقط رقصیدیم، پاک و سالم چیزی مصرف نکرده بودیم. سه تا مرد منو تماشا می‌کردن. وقتی من برای کاری رفتم توی پارکینگ، اونا منو به زور با خودشون بردن، من بلند فریاد زدم اما اونا قایمم کردن. بعد منو با ماشین به یه جاده‌ی پرت بردن‌، دوتاشون به وحشیانه‌ترین حالت به من تعرض کردن، من تا جایی‌که تونستم مقاومت کردم اما این کارم باعث شد که بدتر و بدتر بهم آسیب بزنن. اون دوتا مشغول تعرض بودن و یکی از اونا هم وایساده بود و نگاه می‌کرد. بعدش اونا رفتن و منو کنار جاده ول کردن، بعد از یه مدت یه ماشین غریبه منو به بیمارستان رسوند.
زمانی که پرل جای جراحی ناشی از آن دست درازی را به من نشان داد من به شدت شگفت زده شدم، من شاهد جای یک جراحی عمودی روی پوست بی‌عیبش بودم، خطی از جراحی که از بالای رحم تا نزدیک پاهایش ادامه داشت.
پرل نوشت:
- این کاری که با من کردن یه زنجیره از اتفاقای مهم توی زندگی من بود. اول باید یه عمل جراحی برای رحمم انجام می‌دادم. بعد از عمل، چون نمی‌تونستم صحبت کنم، دکترای بیمارستان فکر می‌کردن مغزم صدمه دیده. بالاخره یه مترجم اومد و من بهش درباره‌ی تعرض گفتم. پلیس اون مردایی رو که توی مهمونی بودن دستگیر کرد.
اونا فکر می‌کردن چون من نمی‌تونم با پلیس حرف بزنم، اگه به من تعرض کنن و برگردن به مهمونی امنیت دارن، چه فکر احمقانه‌ای!
من نوشتم:
- تو نیاز به داشتن یه دستبند یا کارت 'هشدار پزشکی' داری تا دکترا بدونن که ناشنوا هستی. اگه برات حادثه‌ای اتفاق بیفته، ممکنه درمان اشتباهی رو دریافت کنی.
 
موضوع نویسنده

_Morvarid_story

سطح
2
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Oct
892
2,615
مدال‌ها
5
- من از استفاده از دستبند یا کارت ناشنوایی دوری می‌کنم. اون‌روز یه دادگاه بزرگ بود؛ مردی که توی لحظه‌ی تعرض دوستاشو تماشا می‌کرد به عنوان شاهد اعتراف کرد، اون دوتا متجاوز به زندان به مدت سه سال محکوم شدن، اونا باید کشته می‌شدن! اونا حالا آزادن! و می‌دونم که روانی‌هایی هستن که از من کینه دارن، به همین دلیل شماره تلفن خصوصی دارم و خیلی چیزای دیگه.
- تو نوشتی اولین تعرض؟ مگه چندبار بهت تعرض شده؟
- بار دوم هم توی یه مهمونی بود. من مقاومت نکردم، هیچ فایده ای نداشت، با صدای بلند توی جشنی که همه ناشنوا هستن از کی می‌تونستم کمک بگیرم؟ من به پلیس هم چیزی نگفتم تا از دادگاه و تهدیدای بعدش دوری کنم.
با لبخند به پرل گفتم:
- تو زنی هستی که می‌تونی از هر اتفاقی جون سالم به در ببری. ببینم هفته‌ی آینده برای شام میای خونه‌ی من؟
پرل با خوشحالی سر تکان داد:
- من با خودم دسر میارم.
****
من کتاب آموزشی با عنوان لذت زبان اشاره، را از کتابخانه قرض گرفتم؛ جمله‌ی "روباه قهوه‌ای سریع روی سگ تنبل پرید" را با دستان و انگشت دوباره و دوباره تمرین و از کتاب تا یک سال، استفاده کردم و بیش از ۱۵۰۰ علامت آن را یاد گرفتم.
یادگیری زبان اشاره‌ی آمریکایی یکی از پرخرج‌ترین کارهایی بود که تا به حال به‌خاطر پرل انجام دادم. پرل و من تقریبا هر روز برای ناهار یکدیگر را ملاقات می‌کردیم.
دیدار دوم ما یک هفته پس از دیدار اول، این‌بار در خانه‌ی من بود. شام را از قبل آماده کرده بودم تا دست‌هایم برای گفت‌وگو آزاد باشند.
زنگ در خانه‌ی من به صدا در آمد، اما وقتی دکمه آیفون را فشار دادم، جز صدای خیابان چیزی نشنیدم، بعد از آن یک آوای بی‌معنی به گوشم رسید، دکمه در را فشار دادم و شتابان به سمت لابی رفتم.
 
موضوع نویسنده

_Morvarid_story

سطح
2
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Oct
892
2,615
مدال‌ها
5
پرل پشت سر من وارد آپارتمان یک خوابه‌ام شد. من به عنوان تعارف به یک بطری نوشیدنی روی میز اشاره کردم. اما پرل متوجه اشاره‌ی من نشد. بنابراین خودم مشغول به کار شدم.
زمانی‌که نوشیدنی‌ها را مخلوط می‌کردم، او آپارتمان من را بررسی کرد. سیستم استریوی خانگی من واقعا جذاب و درخشان بود، بنابراین دستش را روی استریو و سپس روی یکی از بلندگوها گذاشت. بعد از آن، کتاب‌ها و رکوردهای من را روی قفسه‌ها که دیوار را پوشانده بودند، بررسی کرد و به کتاب «چگونه در زمین موفق شویم» اشاره کرد.
من کوکتل را به پرل دادم و او طعم نوشیدنی را چشید، لب‌هایش را تکان داد و نشست.
- تو چه کسب و کاری داری؟
- یه جور تهیه کنندگی، یعنی از کسب و کارا پشتیبانی می‌کنم.
پرل با زبان اشاره گفت:
- می‌توانی با اشاره بگی"پ-ر-ل"؟
من با حرکات دست اسم او را هجی کردم همان لحظه زنگ تلفن به صدا درآمد.
من آن را نادیده گرفتم و می‌توانستم ببینم که پرل آن را نشنیده است.
- تو یه چیزی پشت آیفون گفتی، از سمعک استفاده کردی؟
پرل موهایش را عقب برد تا به من نشان دهد که سمعک ندارد. معلوم شد که او صورت خود را به پنل فشرده و سعی کرده تا لرزش صدای بلندگو را احساس کند.
- من متاسفم، قبل از تو هیچ تجربه‌ای از معاشرت با ناشنواها نداشتم.
- به خودت نگیر ولی بیشتر مردای شنوا فقط می‌خوان با زنای ناشنوا هم‌بستر بشن. اونا فکر می‌کنن زنای ناشنوا دیوانه‌وار به معاشرت با اونا اشتیاق دارن! اما این درست نیست. خیلی از مردای شنوا از این‌که من برخلاف بیشتر ناشنواها انقدر حواس جمع رفتار میکنم، تعجب کردن.
تازه من چندین بار اونا رو زخمی کردم، من باور دارم که قوانین باید تغییر کنه تا مردای شنوا با دار یا صندلی الکتریکی یا هر چیز دیگه‌ای به اعدام محکوم بشن. اگه یه مرد شنوا یک‌بار دیگه این کارو با من بکنه، حتما اونو می‌کشم! من می‌خوام اونارو بکشم چون دارم می‌بینم که چه تعداد زیادی از این مردای شنوا این کارو با زنای ناشنوا می‌کنن.
می‌دونستی؟ به هشتاد درصد از زنای ناشنوا تعرض می‌شه. مادرم از این‌که با آدمای شنوا می‌گردم نگرانه، اون ترجیح می‌ده من توی جمع ناشنواها بمونم. بهش گفتم که گروه ناشنواها منو خسته می‌کنه؛ پیش اونا جایی نیست که بتونم شادی رو پیدا کنم. یک چیزو می‌دونم که اون از قبل به پلیس درباره‌ی من یه چیزایی گفته، من به حرفش گوش نمی‌دم و هنوز هر جا که بخوام می‌رم!
 
موضوع نویسنده

_Morvarid_story

سطح
2
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Oct
892
2,615
مدال‌ها
5
- تو باید دست‌بندت رو همیشه با خودت داشته باشی، اگه لازم بشه پلیس ازش استفاده می‌کنه.
- نه، یه مرد غریبه می‌تونه دستامو بگیره و همه‌ی اطلاعات من رو بفهمه. دوست مادرم که از پلیسای کانادا هست، بهم یاد داده این کارو بکنم.
پرل حرکات بدون صدایی انجام داد و انگشتش را به چشمانش فشار داد.
من به پرل گفتم:
-می‌خوای روز شنبه به هتل جزیره گرنویل بریم و برقصیم؟
- راستش، من به مجلسای رقص می‌رم. بیشتر ناشنواها دوست دارن برقصن؛ جودی و من قبلاً واسه‌ی رقص می‌رفتیم اما اون الان دوست پسر داره.
***
برای قرار سوم با پرل، یک ماشین شرکتی جدید گرفتم.
درب لابی منزل او چند ثانیه پس از این‌که دکمه زنگ را فشار دادم با یک کلیک باز شد، و پرل با لباس يقه بلند بنفش رنگ بیرون آمد.
ما در سکوت به یک‌دیگر سلام کردیم و به سمت ماشین حرکت کردیم. در حالت ساکت و بدون هیچ ارتباط دیگری در مسیر رانندگی کردم، تا اینکه به رستوران پلیکان بی در هتل جزیره گرنویل، یکی از گرانترین مکان‌های شهر، رسیدیم.
پرل میز میانی را کنار کشید تا دست‌های من را به خوبی ببیند. لباس‌های او خیلی زیبا نبود اما پرل زنی بسیار دلربا بود. من از جیبم یک دفترچه یادداشت بیرون آوردم:
- ماشین برای بانکه؛ من مهندسم ولی تو بانک کار می‌کنم چون به حرفای هیپی‌ها درباره‌ی مهم بودن شیوه زندگی باور دارم.
پرل به میگوهای ببری داخل منو اشاره کرد و من آن را برای هر دو نفرمان سفارش دادم.
پرل نوشت:
- یه مدت طولانی شده که هیچ قرار این شکلی نداشتم.
- یه کم دیگه پخش موسیقی شروع میشه، بنابراین می‌تونیم برقصیم.
 

-pariya-

سطح
6
 
[ مدیر ارشد بخش علوم و فناوری ]
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
مترجم ارشد انجمن
آموزگار انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
26,116
53,852
مدال‌ها
12

مترجم ادامه ترجمه را به بعد موکول کرده است.
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین