- Jan
- 1,401
- 26,217
- مدالها
- 2
آرتام شروع کرد به توضیح دادن از سیر تا پیاز ماجرا همه اش را گفت حتی یکی شون رو هم جا نداخت از چهره ی بابا معلوم بود که خیلی عصبی شده وقتی حرف های آرتام تموم شد ساسان گفت
ساسان: سرین چرا چیزی نگفتی به ما
- ببخشید ترسیدم
ساسان: قربونت بشم از چی ترسیدی
- از اینکه راجبم فکر بد کنید
ساسان: هی خدا آخه من به شماها چیبگم
چشمم به مامان و بابا افتاد که ساکت نشسته بودن به پدر و مادر آرتام نگاه کردم که خیلی خونسرد به نظر میرسیدن انگار که از قبل میدونستن
پدر آرتام: آرتام از قبل تمام ماجرا رو برای ما تعریف کرده بود منتها ما نمیدونستم که این دختر خانوم خوشگل کی بوده که دل آرتام و برده
با تعجب به آرتان نگاه کردم چی یعنی آرتام منو دوست داشت باورم نمیشه یه لبخند ملیح زدم که مامان گفت
مامان: ماشاالله دخترن دختر های قدیم تا اسم خواستگار میومد هزار تا رنگ عوض میکردن
با این حرف مامان همگی زدیم زیر خنده
مامان آرتام: خوب پس آقای سلطانی مبارکه دیگه
بابا: اگه همو دوست دارن اگه میتونه دختر منو خوشبخت کنه و همیشه پشتش باشه و هیچ وقت تنهاست نذاره...مبارکه
ساسان: سرین چرا چیزی نگفتی به ما
- ببخشید ترسیدم
ساسان: قربونت بشم از چی ترسیدی
- از اینکه راجبم فکر بد کنید
ساسان: هی خدا آخه من به شماها چیبگم
چشمم به مامان و بابا افتاد که ساکت نشسته بودن به پدر و مادر آرتام نگاه کردم که خیلی خونسرد به نظر میرسیدن انگار که از قبل میدونستن
پدر آرتام: آرتام از قبل تمام ماجرا رو برای ما تعریف کرده بود منتها ما نمیدونستم که این دختر خانوم خوشگل کی بوده که دل آرتام و برده
با تعجب به آرتان نگاه کردم چی یعنی آرتام منو دوست داشت باورم نمیشه یه لبخند ملیح زدم که مامان گفت
مامان: ماشاالله دخترن دختر های قدیم تا اسم خواستگار میومد هزار تا رنگ عوض میکردن
با این حرف مامان همگی زدیم زیر خنده
مامان آرتام: خوب پس آقای سلطانی مبارکه دیگه
بابا: اگه همو دوست دارن اگه میتونه دختر منو خوشبخت کنه و همیشه پشتش باشه و هیچ وقت تنهاست نذاره...مبارکه
آخرین ویرایش: