سارا = ♡ الکس = ♤ مامان = ○ بابا = □ کاترین = ☆ ادوارد = ◇ کلارا = ♧
《پارت 1》
با صدای الکس که می گفت : ساری پاشو ... آلارم گوشیت سه ساعته که داره میزنه،از خواب بیدار شدم.هنوز چشمام رو باز نکرده بودم که یه چیز نرمی صاف خورد وسط فرق سرم. تازه فهمیدم ، بالشته . با عصبانیت پاشدم و دنبالش می کردم ، دقیقا مثل این بچه ها تو خونه میدویدیم.♡_ الکس خیلی گاوی صبر کن. اگه دستم بهت برسه😬 و بالاخره گیرش آوردم و تا حدی که دلم خنک میشد ، زدمش . با آخ ، وای و فلان گفت : چرا میزنی؟ ♡_ اول اینکه بهم گفتی ساری و دوم زدی با بالشت تو سرم
♤_ اول اینکه خوب کردم زدم ، ببین خواب از سرت پرید و دوم اینکه چرا من نمیتونم ساری صدات کنم ولی دوستات میتونن؟ ♡_ صبر کن ببینم تو از کجا میدونی دوستام اینجوری صدام میکنن؟ با خنده گفت : وقتی هفتاد که چه عرض کنم هفتاد و هفت پادشاه رو خواب بودی ، گوشیت هزار دفعه زنگ خورد ، منم داشتم درس میخوندم و اعصابم خورد شده بود ، اومدم بیدارت کنم ولی دیدم مثل این جوجه هایی که تازه از تخم در اومدن چجوری خودتو جمع کرده بودی و خوابیده بودی دلم نیومد. همونجا یکی زدم تو بازوش. ♤_ عه چته؟ و بعد ادامه داد : گوشیتو برداشتم که با فحش های دوستت مواجه شدم. وقتی که کلمات مودبانش تموم شد گفتم که داداشتم ، اونم فکر کنم از خجالت آب شد رفت تو زمین😂