جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار عطار نیشابوری

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط mobina01 با نام عطار نیشابوری ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,220 بازدید, 145 پاسخ و 2 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع عطار نیشابوری
نویسنده موضوع mobina01
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط mobina01
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
زهی در کوی عشقت مسکن دل
چه می‌خواهی ازین خون خوردن دل

چکیده خون دل بر دامن جان
گرفته جان پرخون دامن دل

از آن روزی که دل دیوانهٔ توست
به صد جان من شدم در شیون دل

منادی می‌کنند در شهر امروز
که خون عاشقان در گردن دل

چو رسوا کرد ما را درد عشقت
همی کوشم به رسوا کردن دل

چو عشقت آتشی در جان من زد
برآمد دود عشق از روزن دل

زهی خال و زهی روی چو ماهت
که دل هم دام جان هم ارزن دل

مکن جانا دل ما را نگه‌دار
که آسان است بر تو بردن دل

چو گل اندر هوای روی خوبت
به خون درمی‌کشم پیراهن دل

بیا جانا دل عطار کن شاد
که نزدیک است وقت رفتن دل
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
کفر است ز بی نشان نشان دادن
چون از بیچون نشان توان دادن

چون از تو نه نام و نه نشان ماند
آنگاه روا بود نشان دادن

تا یک سر موی مانده‌ای باقی
این سر نتوانمت بیان دادن

چو تو بنمانده‌ای تو را زیبد
داد دو جهان به یک زمان دادن

گر سر یگانگی همی جویی
دل نتوانی به این و آن دادن

دانی تو که چیست چارهٔ کارت
بر درگه او به عجز جان دادن

عطار چو یافتی ز جانان جان
صد جان باید به مژدگان دادن
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
ای زلف تو شبی خوش وانگه به روز حاصل
خورشید را ز رشکت صد گونه سوز حاصل

هر تابش مهت را مهری هزار در سر
هر تیر ترکشت را صد کینه توز حاصل

ماهی در درجت هر یک چو روز روشن
ماهی که دید او را سی و دو روز حاصل

روی تو بود روزی خطت گرفت نیمی
ملکی ز خطت آمد در نیمروز حاصل

ملکی که هیچ سلطان حاصل ندید خود را
کردی به چشم زخمی تو دلفروز حاصل

وان راستی که ک.س را هرگز نشد مسلم
زلف تو کرده آن را پیوسته کو ز حاصل

پرده دریدن تو پیوند کی پذیرد
عطار را گر آید صد پرده دوز حاصل
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
گر جمله تویی همه جهان چیست
ور هیچ نیم من این فغان چیست

هم جمله تویی و هم همه تو
و آن چیست که غیر توست آن چیست

چون هست یقین که نیست جز تو
آوازهٔ این همه گمان چیست

چون نیست غلط کننده پیدا
چندین غلط یکان یکان چیست

چون کار جهان فنای محض است
چندین تک و پوی در جهان چیست

بر ما چو وجود نیست ما را
چندین غم و درد بی کران چیست

چون زنده به جان نیم به عشقم
پس زحمت جان درین میان چیست

جان در تو ز خویشتن فنا شد
زان بی خبر است جان که جان چیست

عطار ضعیف را ازین سر
جز گفت میان تهی نشان چیست
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
دل بگسل از جهان که جهان پایدار نیست
واثق مشو به او که به عهد استوار نیست

در طبع روزگار وفا و کرم مجوی
کین هر دو مدتی است که در روزگار نیست

رو یار خویش باش و مجو یاری از کسی
کاندر دیار خویش بدیدیم یار نیست

نومید شو ز هر که توانی و هرچه هست
کامیدهای باطل ما را شمار نیست

عطاروار از همه عالم طمع ببر
کاندر زمانه بهتر ازین هیچ کار نیست
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
دامن دل از تو در خون می‌کشم
ننگری ای دوست تا چون می‌کشم

از رگ جان هر شبی در هجر تو
سوی چشم خونفشان خون می‌کشم

گرچه چون کاهی شدم از دست هجر
بار غم از کوه افزون می‌کشم

دور از روی تو هر دم بی تو من
محنت و رنج دگرگون می‌کشم

آن همه خود هیچ بود و درگذشت
درد و غم این است کاکنون می‌کشم

من که عطارم یقین می‌باشدم
کین بلا از دور گردون می‌کشم
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
کار بر خود سخت مشکل کرده‌ام
زانکه استعداد باطل کرده‌ام

چون به مقصد ره برم چون در سفر
در هوای خویش منزل کرده‌ام

راه خون آلوده می‌بینم همه
کین سفر چون مرغ بسمل کرده‌ام

گر گل‌آلود آورم پایم رواست
کز سرشکم خاک ره گل کرده‌ام

راه بر من هر زمان مشکلتر است
زانکه عزم راه مشکل کرده‌ام

عیش شیرینم برای لذتی
تلخ‌تر از زهر قاتل کرده‌ام

روی جان با نفس کم بینم از آنک
روح ناقص نفس کامل کرده‌ام

حاصل عمرم همه بی حاصلی است
آه از این حاصل که حاصل کرده‌ام

قصهٔ جانم چو ک.س می‌نشنود
غصهٔ بسیار در دل کرده‌ام

هست دریای معانی بس عظیم
کشتی پندار حایل کرده‌ام

سخت می‌ترسم ازین دریای ژرف
لاجرم ره سوی ساحل کرده‌ام

بیم من از غرقه گشتن چون بسی است
خویش را مشغول شاغل کرده‌ام

چون نمی‌یارم شدن مطلق به خویش
خویشتن را در سلاسل کرده‌ام

بر امید غرقه گشتن چون فرید
روی سوی بحر هایل کرده‌ام
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
عمر رفت و تو منی داری هنوز
راه بر ناایمنی داری هنوز

زخم کاید بر منی آید همه
تا تو می‌رنجی منی داری هنوز

صد منی می‌زاید از تو هر نفس
وی عجب آبستنی داری هنوز

پیر گشتی و بسی کردی سلوک
طبع رند گلخنی داری هنوز

همرهان رفتند و یاران گم شدند
همچنان تو ساکنی داری هنوز

روز و شب در پرده با چندین ملک
عادت اهریمنی داری هنوز

روی گردانیده‌ای از تیرگی
پشت سوی روشنی داری هنوز

دلبرت در دوستی کی ره دهد
چون دلی پر دشمنی داری هنوز

می‌زنی دم از پی معنی ولیک
تو کجا آن چاشنی داری هنوز

در گریبان کش سر و بنشین خموش
چون بسی تر دامنی داری هنوز

خویشتن را می‌کش و می‌کش بلا
زانکه نفس کشتنی داری هنوز

رهبری چون آید از تو ای فرید
چون تو عزم رهزنی داری هنوز
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
من با تو هزار کار دارم
جانی ز تو بی قرار دارم

شب‌های وصال می‌شمردم
تا حاصل روزگار دارم

گفتی که فراق نیز بشمر
چون با گل تازه خار دارم

گر در سر این شود مرا جان
هرگز به رخت چه کار دارم

تا جان دارم من نکوکار
جز عشق رخت چه کار دارم

گفتی مگریز از غم من
چون غمزهٔ غمگسار دارم

چون بگریزم ز یک غم تو
چون غم ز تو من هزار دارم

گفتی که بیا و دل به من ده
تا دل ز تو یادگار دارم

ای یار گزیده، دل که باشد
جان نیز برای یار دارم

گفتی سر خویش گیر و رفتی
کز دوستی تو عار دارم

سر بی تو مرا کجا به کاراست
سر بی تو برای دار دارم

گفتی که کمند زلف من گیر
یعنی که سر شکار دارم

چون رفت ز دست کار عطار
چون زلف تو استوار دارم
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
بر در دل روز و شب منتظر یار باش

دلبر تو دایما بر در دل حاضر است
رو در دل برگشای حاضر و بیدار باش

دیدهٔ جان روی او تا بنبیند عیان
در طلب روی او روی به دیوار باش

ناحیت دل گرفت لشگر غوغای نفس
پس تو اگر عاشقی عاشق هشیار باش

نیست ک.س آگه که یار کی بنماید جمال
لیک تو باری به نقد ساختهٔ کار باش

در ره او هرچه هست تا دل و جان نفقه کن
تو به یکی زنده‌ای از همه بیزار باش

گر دل و جان تو را در بقا آرزوست
دم مزن و در فنا همدم عطار باش
 
بالا پایین